جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {سرسام} اثر •دیاناس کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط دیاناس❀ با نام {سرسام} اثر •دیاناس کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 755 بازدید, 23 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {سرسام} اثر •دیاناس کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع دیاناس❀
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

دیاناس❀

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
81
665
مدال‌ها
2
نام دلنوشته: سرسام
نویسنده: دیاناس
ناظر: @آوا...
مقدمه:
عمیقاً احساس می‌کردم زباله‌دانیِ مغزم نیازمند خالی شدن است. نکته بد ماجرا اما این بود که دیگر حتی نمی‌توانستم دردهایم را به قلم آورم!
 
آخرین ویرایش:

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,435
12,851
مدال‌ها
17
1683008322482 (1).png عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

دیاناس❀

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
81
665
مدال‌ها
2

دوست داشتم دهان باز و تمام سطل آشغال ذهنم را خالی کنم؛ اما آن‌قدر حرف‌هایم را خورده بودم که در صورت فرار از دهانم، بوی گندشان تمام اطرافم را فرا می‌گرفت!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

دیاناس❀

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
81
665
مدال‌ها
2

غرق بودم در خلاء و بی هیچ واکنش خاصی اطرافم را می‌نگریستم. دیگر حتی درکی از اطرافم هم نداشتم. باید می‌رفتم و تمام شیارهای آلوده و لجن گرفته‌ی مغزم را پاک می‌کردم؛ مثل تمام این چند سال!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

دیاناس❀

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
81
665
مدال‌ها
2
مغزهایمان فشرده می‌شد از این حجم زوریِ منطق گنجانده شده درونش؛ اما چاره‌ای هم نبود. بی‌انتها ادامه می‌یافت و بی‌حاصل به خط آخر نزدیک می‌شد.
 
موضوع نویسنده

دیاناس❀

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
81
665
مدال‌ها
2
حس‌های امروزی قلبم را می‌فشردند و مغزم را می‌خوردند. من اما گوشه‌ای نشسته بودم و به ذره‌ذره جان دادنم می‌نگریستم و قسمت دردناکش آن‌جا بود که هیچ‌کَس مرا نمی‌دید؛ حتی آن‌هایی که همه‌ی قلبم را به خود اختصاص داده بودند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

دیاناس❀

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
81
665
مدال‌ها
2
آن‌ها مرا خندان دیدند. من اما مغزم را می‌نگریستم که چنگال به دست، تکه‌تکه‌های روحم را به دهان می‌برد و تمامش می‌کرد. همان روند همیشگی؛ نشخوار، نشخوار و نشخوار!
 
موضوع نویسنده

دیاناس❀

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
81
665
مدال‌ها
2
استرس مرا می‌خورد؛ بی این‌که اثری برای اطرافیانم به جای بگذارد. هیچ‌کَس نمی‌توانست تسلای خاطرم شود. پس سرم را روی زانوانم گذاشتم و در آغوش فشردمشان. سپس گدازه‌های نشسته در مغزم، به چشمانم سرایت کردند، گونه‌هایم را سوزاندند و به تنم لرز نشاندند؛ اما تاریکی اتاق آن‌قدر زیاد بود که به چشم کسی نیامد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

دیاناس❀

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
81
665
مدال‌ها
2
گوشه‌های مغزم آغشته به خون بود. چشم‌هایم آلوده به شاخه‌های سرخ و ننگین تنهایی و من خیره به جوی خون جاری از گوش‌هایم، تمام خاطراتم را یک‌ شبه به دست جلاد خوابیده در مغزم سپردم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

دیاناس❀

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
81
665
مدال‌ها
2
امروز صبح اما به قدری مغزم سرد و خالی بود که پارچه‌ی آبی‌ِ پاستلی رنگم را برداشتم و خاکِ نشسته از مرور خاطرات دیشب را از رویش زدودم!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین