جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

داستان کوتاه [گربه‌ای به رنگ آسمان] اثر «نیما.س کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستان کوتاه توسط آسمان خاکستری رنگ با نام [گربه‌ای به رنگ آسمان] اثر «نیما.س کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,247 بازدید, 10 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته داستان کوتاه
نام موضوع [گربه‌ای به رنگ آسمان] اثر «نیما.س کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع آسمان خاکستری رنگ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELARAM
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
10
366
مدال‌ها
2
نام اثر: گربه‌ای به رنگ آسمان
نویسنده: نیما. س
ژانر: درام، تراژدی، عاشقانه
نظارت گپ ۳
خلاصه‌:
در سرزمینی که گربه‌ها با غریزه شکار و چنگ و دندان زندگی می‌کردند، گربه‌ای با قلبی رئوف و روحی لطیف پا به عرصه وجود نهاد. نامش "آبی" بود، نامی که به‌درستی گویای ذاتش بود. اما آیا صرفاً داشتن روحی لطیف، بدون آگاهی از ارزش آن و تلاشی برای حفظش، سعادت زندگی "آبی" را در سرزمینی خشن تضمین می‌کند؟ درنهایت زخم‌هایی که در راه پی بردن به این ارزش متحمل خواهد شد، او را به نابودی می‌کشانند؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Aramesh.

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jan
2,239
3,487
مدال‌ها
5
1687553475448.png
-به‌نام‌یزدان-

درود خدمت شما نویسنده عزیز و ارجمند.

🚫قوانین تاپیک داستان کوتاه🚫
⁉️داستان کوتاه چیست⁉️

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی_ مطالعه‌ی این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از اثر بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

پس از ارسال 10 پارت از داستان کوتاه خود، درخواست جلد دهید.
«درخواست جلد»

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

بعد از ارسال حداقل 20 پارت از اثر خود درخواست نقد شورا دهید.
«درخواست نقدشورا»

پس از 25 پارت درخواست تگ و تعیین سطح اثر خود دهید.
«درخواست تگ»

توجه داشته باشید برای اعلام پایان اثر خود باید داستان کوتاه شما 30 پست را دارا باشد.
«اعلام پایان داستان کوتاه»



×تیم مدیریت بخش کتاب×
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
10
366
مدال‌ها
2
مقدمه:
گاهی در گذرگاه پرفراز و نشیب زندگی، از اهمیت پاکی وجود خود غافل می‌شویم و با کم‌اهمیت در نظر گرفتن قدر و منزلت این گوهر بی‌بدیل وجودی خود، اشتباهاتی را انجام می‌دهیم که نتیجه آن‌ها ایجاد زخم‌هایی بر پیکره پاک وجودمان خواهد بود. گاه این زخم‌ها سطحی هستند و با ایجاد دردهایی گذرا، هشدارهایی را به ما می‌دهند تا متوجه شویم که باید بیشتر درصدد حفاظت از روح پاک خود برآییم. اما گاهی نیز عمق این زخم‌ها بیش از حد بوده و ...
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
10
366
مدال‌ها
2
در سرزمینی که گربه‌ها با غریزه شکار و چنگ و دندان زندگی می‌کردند، گربه‌ای با قلبی رئوف و روحی لطیف پا به عرصه وجود نهاد.
نامش "آبی" بود، نامی که به‌ درستی گویای ذاتش بود.
چشمان نافذ و معصومانه‌اش، قلبی مهربان و روحی حساس را در خود پنهان کرده بود. برخلاف سایر گربه‌ها که با شکار موش و پرنده شکم خود را سیر می‌کردند، او دلش راضی نبود که برای سیر کردن شکم خود حیوانات دیگر را به کام مرگ ببرد.
غذاهایی که گاه از دستان انسان‌هایی مهربان نصیبش می‌شد، تنها قوت لایموت او بود. گویی طبیعت، او را با قلبی رئوف و روحی لطیف آفریده بود تا در دنیای بی‌رحم گربه‌ها، نغمه‌ای از صلح و دوستی را سر دهد.
اما دریغا که این مهربانی بی‌حدوحصر، نه‌تنها برای او آرامشی به ارمغان نیاورد، بلکه او را در انزوایی دردناک فرو برد.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
10
366
مدال‌ها
2
گویی روح لطیف و شکننده دمیده شده در کالبد او، تاب تحمل بی‌مهری‌های سایر گربه‌ها را نداشت و او را از هم‌نشینی با دیگر گربه‌ها گریزان می‌کرد.
نه آن‌که گربه‌های دیگر آزارش دهند، ذاتشان چنین بود چون با یکدیگر نیز رفتار دوستانه‌ای نداشتند.
سایر گربه‌ها رفتارهایش را درک نمی‌کردند و با نگاه‌های سنگین و رفتارهای سردشان باعث آزار او می‌شدند.
این بی‌مهری‌ها، زخمی عمیق بر روح لطیف گربه معصوم گذاشته بود.
او در قفسی که از تنهایی برای خود ساخته بود، گاه به نظاره آسمان می‌نشست و در خیالش، در جستجوی دنیایی دیگر بود، دنیایی که در آن صلح و مهربانی حاکم بود و قلب‌ها به‌جای چنگ و دندان، با نوازش و آغوش به هم می‌پیوستند.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
10
366
مدال‌ها
2
گاه بی‌مهری سایر گربه‌ها نسبت به او باعث میشد که در خلوت خود، اندیشه‌ای را در سر بپروراند و با خود بگوید:
- من که این‌چنین مهربانم که حتی دلم به حال شکارهایم می‌سوزد، پس چرا دیگر گربه‌ها با من بدرفتاری می‌کنند؟
چون دلیلی برای رفتار بد سایر گربه‌ها با خود نمی‌دید، گاهی در تاریکی افکارش غرق می‌شد و با خود می‌اندیشید:
- شاید آن‌چه که سبب برانگیخته شدن خشم و بی‌مهری سایر گربه‌ها نسبت به من می‌شود، نه به‌خاطر رفتارم، بلکه به سبب ذات و نقصی می‌باشد که احتمالاً در وجودم نهفته بوده و تابه‌حال اطلاعی از آن نداشته‌ام.
چه رنج‌آور بود این تصور، درحالی‌که او هیچ عیب و نقصی نداشت!
هرچه بیشتر در این افکار غوطه‌ور میشد، دریچه‌های یأس و انزوا بیشتر به روی روحش گشوده می‌شدند. گویی در دنیایی غریب و ناآشنا رها شده بود، دنیایی که در آن هیچ جایی برای او وجود نداشت.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
10
366
مدال‌ها
2
سایر گربه‌ها اما در اعماق وجودشان، راز اعتمادبه‌نفسی کاذب و بی‌حدومرز را نهفته داشتند که ریشه در تفکراتشان داشت.
گویی معتقد بودند که هر نگاه تند و رفتار خشن سایر گربه‌ها با آن‌ها، تنبیهی از جانب خداوند به سبب کشتن شکارهایشان است و هیچ‌گاه به این نمی‌اندیشیدند که شاید مشکل از ظاهر و یا نقصی در وجودشان باشد.
این طرز تفکر به‌مثابه یک حجاب، مانع از دیدن عیوب آن‌ها شده بود و آن‌ها را از عیوب خویش بی‌خبر کرده بود!
در سایه این طرز تفکر، گربه‌ها به موجوداتی بی‌باک و جسور تبدیل شده بودند.
گویی هیچ‌چیز نمی‌توانست اعتمادبه‌نفس کاذب بی‌حدومرزشان را خدشه‌دار کند. با گام‌هایی استوار و نگاهی نافذ، گام برمی‌داشتند و گویی هیچ قدرتی یارای مقابله با آن‌ها را نداشت!
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
10
366
مدال‌ها
2
حال‌آنکه اعتمادبه‌نفس، گویی پرنده‌ای مهاجر بود که هرروز بال‌هایش را بیشتر در پیش چشم گربه معصوم می‌گشود و از او دورتر میشد.
دوری از همنوعان، سایه‌ای از افسردگی و انزوا را بر وجود نحیف او انداخته بود.
گویی در دنیای گربه‌ها جایی نداشت، دیگر هیچ‌ک.س او را نمی‌دید و برایش ارزشی قائل نبود.
هرروز که می‌گذشت، انزوای او عمیق‌تر و تاریکی درونش تیره‌تر میشد.
دیگر از بازیگوشی و جست‌وخیز سابق خبری نبود، فقط سکوت و رخوت بود و نگاهی غمگین که به نقطه‌ای نامعلوم خیره میشد.
گویی روح لطیف او در حال تسلیم شدن به تاریکی بود. تاریکی که در گذر زمان، غریزه وحشی و سرکوب‌شده وجودش را بیدارتر می‌کرد و او را به سوی شکار و رها کردن وابستگی از انسان‌ها رهنمون می‌ساخت.
گویی قفسی که روزی بازدارنده او از شکار بود، در حال شکستن بود. او داشت راه سقوط به عمق تاریکی وجودش را که عذاب وجدانی در آن وجود نداشت، می‌پیمود.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
10
366
مدال‌ها
2
این وضعیت در او تا جایی پیش رفت که روزی متوجه شد دیگر تمایلی به دریافت غذا از انسان‌ها ندارد و ترجیح می‌دهد برای سیر کردن شکم خود، طعم شکار را بچشد.
آن روز را خیلی خوب به خاطر دارد، چون هر وقت به لحظه شکار آن روز فکر می‌کند، مزه گوشت تازه را زیر دندان‌هایش حس می‌کند.
همین مزه بود که باعث شد شهوت شکار کردن در دلش بیدار شود. چشیدن طعم اولین شکار، تبدیل به نقطه عطفی در زندگی "آبی" شده بود.
شهوت شکار، داشت جایگزین دلسوزی و مهربانی در وجودش میشد.
از آن روز به بعد، گویی "آبی" به دو گربه‌ی مجزا تبدیل شده بود. گربه‌ای که در تنهایی خود، به نظاره آسمان می‌نشست و در خیال خود، زیستن در دنیایی بی‌کران از عشق و محبت را تصور می‌کرد و گربه‌ای دیگر که با چشمانی خشمگین، طعمه‌های خود را شکار می‌کرد و با بی‌رحمی تمام، آن‌ها را به کام مرگ می‌برد.
هرروز که می‌گذشت، گربه‌ی دوم در وجود "آبی" قوی‌تر میشد و گربه‌ی اول، بیشتر به اعماق وجودش رانده میشد.
گویی تاریکی، در حال بلعیدن روح لطیف او بود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
10
366
مدال‌ها
2
در یکی از روزهای سرد زمستانی که غذا کمیاب شده بود، "آبی" با شکمی گرسنه، در میان برف‌ها، در حال پرسه زدن بود که ناگهان، حرکت موش سیاه رنگی در میان انبوه برف سفید، توجهش را جلب کرد.
به دنبالش راه افتاد و با حرکتی سریع و چابک، موش را شکار کرد.
درحالی‌که موش را در دهان داشت، به دنبال پناهگاهی امن راهی شد تا به دور از چشمان سایر گربه‌ها، از خوردن شکارش لذت ببرد.
در همین حوالی، گربه‌ای نحیف و رنجور، در جستجوی مقداری غذا برای سیر کردن شکم فرزندانش بود که ناگهان، چشمانش به موشی که در دهان "آبی" بود، افتاد.
گربه بیچاره می‌دانست که این موش، می‌تواند نجات‌دهنده فرزندانش از مرگ باشد. فرزندانی که برای لحظه‌ای تصویر چهره گرسنه‌شان، از جلو چشمانش دور نمیشد.
با شجاعتی که از عشق مادری سرچشمه می‌گرفت، به دنبال "آبی" راه افتاد.
غافل از اینکه دست تقدیر سرنوشتی غم‌بار را برایش رقم خواهد زد، وارد جدالی سخت و نفس‌گیر با "آبی" شد.
در این جدال، از یک‌سو، گربه ماده با شجاعتی که از عشق مادری سرچشمه می‌گرفت، می‌جنگید و از سوی دیگر، "آبی" با غریزه و بی‌رحمی بیدار شده‌ای که تمام وجودش را احاطه کرده بود.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین