جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

نقد شورا نقد حرفه‌ای | نبرد کریستین بایتگ‌ها

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته نقد شورا توسط Tara Motlagh با نام نقد حرفه‌ای | نبرد کریستین بایتگ‌ها ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 386 بازدید, 16 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته نقد شورا
نام موضوع نقد حرفه‌ای | نبرد کریستین بایتگ‌ها
نویسنده موضوع Tara Motlagh
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Raaz67
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Tara Motlagh

سطح
6
 
مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
منتقد کتاب انجمن
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Dec
7,624
44,930
مدال‌ها
7
عنوان رمان: نبردِ کریستین بایتگ‌ها

نام نویسنده: زری

ژانر: اساطیری، علمی_تخیلی، عاشقانه، فانتزی

خلاصه: زخم‌ها همانند خوره در انزوا روح و تن‌اش اندک‌اندک او را می‌خورد تا در تنهاترین جایِ غریب تمام شود، این دردها را نمی‌توان همانند خنجر اظهار کرد اما می‌تواند در زندگی، آنی از خطر باشد. آن خطر که در سر می‌پرورانند به وسیله‌ی کسانی است که به او از رگِ گردن هم نزدیک‌تراند!
سعی می‌کنند خنجر به دست، او را در برزخی از جنس باروت بیندازند. اما تلاش‌هایِ پی‌درپیِ کریستین بایتگ‌ها هم چندان بی‌تاثیر نیست!
اما نقشه‌چینی زهر را به‌جای نوشیدنی همچو آبی زلال به او دادن، و پس از پشیمانی تلاش کردن برای این‌که جان او را نجات دهند، می‌شود حکایتِ نوشدارو پس از مرگ سهراب
 
موضوع نویسنده

Tara Motlagh

سطح
6
 
مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
منتقد کتاب انجمن
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Dec
7,624
44,930
مدال‌ها
7
Notes_240517_235637_16b.jpg

بسم الله الرحمن الرحیم‌
نویسنده عزیز ضمن درود و عرض وقت‌بخیری خدمت شما: @ARNI.

سپاس‌گذاریم بابت اعتماد شما از نقد آثار خود در انجمن رمان بوک
منتقد رمان شما: @Raaz67

*لطفا تا قبل از قرار‌گیری نقد توسط منتقد در این تایپک چیزی ارسال نکنید!

*همچنین پس از ارسال نقد این تاپیک به مدت دو روز باز خواهد بود تا شما نظر خود را نسبت به نقد اعلام نمایید!

*در صورتی که از نقد خود ناراضی بودید یا شکایتی از تالار نقد داشتید، می‌توانید شکایت خود را در تاپیک زیر ثبت کنید تا مورد بررسی قرار گیرد!

🔷️تایپک جامع انتقادات، پیشنهادات و شکایات

به امید موفقیت روز افزون شما
مدیریت تالار نقد:
@Tara Motlagh
@SHAHSANAM (:
 

Raaz67

سطح
4
 
منتقد ارشد کتاب
منتقد ارشد کتاب
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Apr
1,364
18,976
مدال‌ها
7
به نام نویسنده روزگار
نقد حرفه‌ای نبرد کریستین بایتگ‌ها
●۱. اجزا و عناصر:

۱. موضوع
:
خلاصه ایده: آلب طبق نامه‌ای که از پدرش دامینیک کریستین بایتگ دریافت کرده است از او درخواست شده که بعد از مرگش به کمک مردم کشورش و جوان‌ها به جنگ با اژدها( کایدو و غیره) و هیولاها برود و بعد از پیروزی به تخت بنشیند که به غار جنولان برای جنگ می‌رود و در این راه الکس برادرش و سولینا و پدرش(کالین فریلز) که دوست پدر آلب بوده است با او همراه می‌شوند و بعد از شکست آن‌ها، آلب به تخت می‌نشیند و در قصر ساکن می‌شود. از آن طرف سولینا که علاقه‌ی خاصی هم به آلب دارد برای سر زدن به خانواده‌اش به شهر هوربرت باز می‌گردد که مادرش فوت می‌کند و آلب که او هم به سولینا علاقه دارد به دیدارش می‌آید و از وابستگی خواهرش بریتانی می‌گوید و آخر سولینا که کووپر هم دوستش دارد به کووپر می‌گوید که دوستش ندارد و در فراق و دوری مادرش بی‌تابی می‌کند تا به‌خاطره خواهر آلب به قصر با آلب همراه می‌شود. همه اول فکر می‌کنند که سولینا مانند خودشان کنیز است، اما آلب به همه نشان می‌دهد که آوردن سولینا به قصر مسئله‌ی دیگری است. با این‌که آلب هم سولینا را دوست دارد، اما یک شب با یک کنیز هم‌خواب می‌شود و سولینا می‌بیند و قصد بازگشت می‌کند و فکر می‌کند که آلب دوستش ندارد و آلب که متوجه می‌شود سولینا آن‌ها را در آن وضعیت دیده به او هشدار می‌هد که به کسی نگوید، اما فردایش همه متوجه می‌شوند و کنیز مطرح می‌کند که کار سولینا بوده؛ در صورتی که خود به دلیل فخرفروشی و برانگیختن حسادت بقیه گفته بوده است و آلب سولینا را با شلاق مجازات می‌کند که توسط خواهرش، دروغ کنیز برملا می‌شود و آلب جلوی رفتن سولینا را می‌گیرد و جواهر مادرش را به عنوان یادگاری و هدیه ارزشمند به او می‌دهد. باز کنیز دیگر یواشکی به اتاق سولینا می‌رود و اتفاقات بعد از آن. در جای دیگر مطرح می‌شود که آنجلنا دختر عموی آلب که آلب قول ازدواج به عمویش را داده به قصر می‌آید و با تهدیدهای آنجلنا با او ازدواج می‌کند و سولینا ناراحت می‌شود. از آن طرف الکس عاشق سولینا می‌شود و در آخر آلب متوجه می‌شود که سولینا هم او را دوست دارد و با سولینا هم وقتی می‌بیند آنجلنا می‌خواهد وارث بیاورد پیشنهاد ازدواج به آلب می‌دهد که آنجلنا دوام نمی‌آورد و با الکس فرار می‌کند تا سولینا باردار می‌شود. از طرف دیگر با زایمان دوقلویی دختر و پسر سولینا، آنجلنا هم که از آلب باردار بوده است هم‌زمان دو قلوی دختر و پسر به دنیا می‌آورد و با الکس برای انتقام گرفتن راهی قصر می‌شوند و با آتش درست کردن قصد جان او را می‌کنند و باقی قضایا. اتفاقاتی که بین سولینا و آلب و با عاشق و شدن الکس و رقیب عشقی ساختن الکس و آلب چالش‌هایی را همچنین با وجود بچه‌ها برای مخاطب ایجاد می‌کند که عاقبت کدام یک بر سر تخت بعد از مرگ آلب می‌نشینند. چالش‌هایی را برای خواننده ایجاد می‌کند.
موضوع و ایده رمان تا حدودی با عنوان ارتباط دارد چرا که فقط نبرد در اول رمان مطرح شده است و باقی اتفاقات روی اتفاقات و کشمکش‌های عاشقانه می‌چرخد و اتفاقات مختلف تا حدودی بهم متصل شده‌اند. کلیشه ایده اثر شما کمتر از ۷۰ درصد است. ایده، تنها شامل ایده کلی رمان نمی‌شود، مونولوگ، دیالوگ، توصیفات و... همه باید ایده‌ای نو داشته باشند.

۲. درون مایه: نویسنده باید بداند ژانر اساطیری که به عنوان ژانر غالب مطرح کرده‌ است اصلاً وجود ندارد و اثر شما طبق ژانر بعدی یعنی علمی_تخیلی، فناوری و یا علوم امروزی یا مربوط به آینده که دست مایه نویسنده قرار می‌گیرد که علوم یا فناوری خاصی به چشم نمی‌خورد و باید بگویم که انتخاب شما اشتباه بوده است، اما ژانر عاشقانه عشق، هیجان، اضطراب، تلاش و از خودگذشتگی، کینه و نفرت... را نشان می‌دهد که می‌توانیم این احساسات را مقداری در دسته‌ی عواطف مثبت و مقداری هم در دسته عواطف منفی قرار دهیم و همچنین به دلیل این‌که در فانتزی اشکال فراطبیعی به عنوان عنصر اولیه طرح و توطئه، درون مایه یا فضای داستان استفاده می‌شود ژانر انتخابی درست‌تری می‌باشد؛ همچنین به دلیل آوردن جنگ‌های قدیمی و شمشیر و مطرح کردن از زمان دیگری از تاریخ باید ژانر تاریخی را هم مد نظر قرار می‌دادید.

۳. پیرنگ: پیرنگ، زاویه‌ی دید، توصیف‌ها، عنوان و... به ما نشان می‌دهد هدف از رمان، جنگ بین آلب که یک بایتگ است با اژدها و هیولاهاست و سرانجام عشقی سولینا و آلب و کینه‌توزوی و انتقام برادرش الکس به دلیل عشقی که به سولینا دارد و دختر عمویش به دلیل عشقی که به آلب دارد و در آخر به تاج و تخت نشستن هر کدام از فرزندان آلب از دو همسرش است که کشش و جذابیت خوانندگان خود را برای مخاطبش دارد.

۴.کشمکش‌ها
در چنین اثری باید به کشمکش‌ها توجه شود. در این رمان بیشتر شاهد کشمکش انسان با انسان و انسان با خودش هستیم.
کشمکش انسان با انسان مانند: درگیری‌های لفظی و فیزیکی سولینا با کووپر یا کووپر و آلب و آلب و الکس و همچنین آنجلنا و چند تن از کنیزها به صورت رقیب عشقی برای جدایی بین آلب و سولینا و ملکه شدن است و همچنین کشمکش‌های درونی هر کدام از شخصیت‌ها با خودشان که کشمکش‌ها در سراسر داستان جای خالیشان به چشم می‌خورد و به خوبی به آن پرداخت نشده بود و نویسنده نتوانسته بود به خوبی آن را برای هر کدام از شخصیت‌ها نشان دهد و همزاد پنداری را در خواننده به وضوح ایجاد کند.

۵. شخصیت‌پردازی: در سراسر رمان شاهد شخصیت‌هایی جدید با خلق و خو و رفتارهای تا حدودی متفاوت هستیم، اما این تنها خلاقیت در آوردن شخصیت جدید کافی نبود؛ چرا که نتوانسته بودید به شخصیت پردازی درونی به درستی بپردازید و فقط با آوردن شخصیت‌های جدید ذهن را سردرگم و درگیر شخصیتش می‌کردید که ناکام می‌ماندیم‌. متأسفانه
توصیف شخصیت‌ها کم و کلیشه‌ای بود که از چشم آبی و موی طلایی بسیار استفاده کرده بودید و برای باقی شخصیت‌ها هیچ توصیفی مد نظر نگرفته بودید و یا به تدریج و در طول داستان بسیار کم به چشم می‌خورد، یا در جایی گفته بودید که موهای سولینا خرمایی رنگ است، اما در جای دیگر به رنگ مشکی اشاره کرده بودید که از این اشتباهات تا حدودی داشتید. صفات اخلاقی شخصیت‌ها مثل کینه و حسادت طلبی کنیز‌ها یا حتی آنجلنا یا عاشقانه‌های کووپر و الکس تا حدودی شبیه به هم می‌شود و با یک‌دیگر تناسب نداشت که جای کار داشت و باید حتماً اصلاح شود.

۶. فضاسازی: فضاسازی رمانتان هم متأسفانه مستقیم و ناکافی و بسیار کم است به طوری که درک و تصور موقعیت‌ها برای خواننده چندان قابل تصور نیست.

۷. دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها: دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها در پارت‌‌های رمان تناسب دارند، همچنین متفاوت بودن دیالوگ شخصیت‌ها تا حدودی باهم رعایت شده است و گاهی طرز حرف زدن شخصیت‌ها شبیه به هم میشد و همچنین دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها، اطلاعات کافی را به خواننده نمی‌دهد.

۸. لحن: رمان شما از مونولوگ‌های ادبی و دیالوگ‌های محاوره‌ای تشکیل شده بود که در جاهایی از رمان از ادبی خارج شده بود؛ مثلاً گاهی (را به رو ) تبدیل شده بود یا بعضی کلمات لحن را از ادبی خارج کرده بود مثل: (سولینا لباس‌های آلب رو در سبدی می‌گذارد، و یکی از لباس‌های آلب را در آغوش می‌گیرد و چشم‌های زیبایش را می‌بندد. )یا این (اون‌جا سربازها جمع شده بودند و آتش درست کرده بودند) یا این (یکی از اون سربازها که اسمش
حسابی خسته‌اش شده است) یا در دیالوگ که محاوره بود لحن به ادبی تغییر کرده بود مثل (نمی‌دانم از اسب بپرس)
که به یک ویرایش اساسی نیاز دارد.

۹. زاویه‌دید: زاویه دید نباید پیاپی تغییر کند، چرا که باعث سردرگمی خواننده و تغییر محور ناگهانی نویسنده می‌شود؛ زاویه دید در رمان شما سوم شخص بود و باعث سردرگمی خواننده نمی‌شد و تا آخر با همان شخص سوم رعایت شده بود که خود نقطه قوت رمان بود.

۱۰. حقیقت‌ مانندی محتوا: باور پذیری اثر در شخصیت‌ها، حالات و اتفاقات، کمی جای کار داشت؛ البته که می‌دانم رمان بر اساس تخیل و فانتزی نوشته شده است به دلیل توصیفات که در جاهای بسیاری ضعیف عمل کرده‌ بودید و جای کار زیاد داشت. اما باقی موارد از نظر باور پذیری قابل درک و مناسب بودند جز آن بیان نکردن احساسات و توصیفاتشان که فقط به گره خوردن ابرو و عصبانیت بی‌دلیل و گریه‌های آلب و سولینا که کمی حوصله‌بر بود و کمی دور از واقعیت بود.

۱۱. گره‌گشایی: گره گشایی یا همان اوج گرفتن از پروبال دادن و روییدن یک حادثه که باعث ایجاد پیرنگ در اثر می‌شود پدید می‌آید. اوج رمان و فراز و نشیب، زیاد داشت و آنجایی بود که سولینا خودکشی می‌کند و جای دیگر ازدواج آلب با آنجلنا یا دروغ گفتن دوست داشتن کووپر توسط سولینا و یا ازدواج سولینا و آلب و بارداری هم‌زمان و یک‌جور آنجلنا و سولینا که به دلیل پسر آوردن اتفاق بزرگ‌تری مثل به تخت نشستن کدام پسر را رقم می‌زند.
همچنین مرگ آلب در اثر ویروس و تیر خوردن الکس و سولینا بر سر مزار آلب که در این‌جا باید بگویم از نظر توصیف و این‌که چه کسی و به چه قصدی به آن‌ها در آن موقعیت تیراندازی کرده است ضعیف عمل کرده بودید و یا خودکشی سولینا و کشته شدن آنجلنا یا حتی ازدواج سولینا و آلب برای آلبی که پادشاه یک کشور است بسیار در شرح ماجرا و توصیفشان ضعیف عمل کرده بودید مثلاً با خودکشی سولینا آنقدر توصیف صحنه مانند سانسور شده‌ها بود که هیچ تصویر ذهنی از آن اتفاق در ذهن تداعی نمی‌شد یا کسی که از جای سه متری پرت می‌شود حداقل با شکستن سرش بی‌هوش می‌شود یا دست و پایش هم می‌شکند نه که بعد از چند ساعتی به راحتی بلند شود و ضعفی هم نداشته باشد و دست و پایش سالم باشد که بتواند با آنجلنا به راحتی
کل‌کل کند؛ البته که شما به آوردن طبیب اشاره کرده بودید اما توصیفات کم بود و
این از اطلاع کم نویسنده می‌آمد.
***
۱.ملاک های اصلی نقد
۱. نام رمان:
عنوان اثر از سه بخش نبرد+ کریستین+ بایتگ‌ها تشکیل شده است. نبرد به معنی مفهومی از ستیز و درگیری بین دو یا چند گروه جنگاوران، نیروهای نظامی یا ارتش است و کریستین متولد شده در روز کریسمس، دوست‌دار حضرت مسیح ( ع )، معتقد به دین حضرت مسیح ( ع )، از گروه مسیحیان است و بایتگ که با جست‌جو در اینترنت معنی خاصی دستگیرم نشد که مثل نام خانوادگی مطرح شده است و تنها می‌توان به شخصیت اصلی ربط داد. عنوان تا حدودی با کلیشه همراه است؛ چرا که چندین کتاب با عنوان نبرد شیطان، نبرد من یا کریستین اثر استیون کینگ وجود دارد که با اضافه کردن بایتگ‌ها عنوان جدیدی ساخته شده است، اما درصد کلیشه بودنش به دلیل کلمه نبرد تا حدودی بالا رفته است. عنوان با ژانر عاشقانه که این نبرد می‌تواند برای عشق باشد و به دلیل جنگ کریستین بایتگ‌ها می‌شود تا حدودی به تاریخی به دلیل نام جنگ که جنگ در تاریخ رخ می‌دهد و فانتزی که در جنگ کردن با چه موجوداتی رخ می‌دهد ربط داد. که شما به ژانر تاریخی اشاره‌ای نکرده بودید. با توجه به این‌که همچنین عنوان رمان با توجه به مفهوم، تا حدودی با همان ابتدای رمان با بدنه داشت و همچنین تنها با ژانر عاشقانه و فانتزی به دلیل گفته شده و خلاصه و مقدمه در یک راستا پیش رفته بود و هم‌خوانی درستی ایجاد کرده بود. اما از کلیشه بودنش چیزی کم نمی‌شود.

۲. ژانر: درصد برابری از سیر داستان را ژانر عاشقانه و حدود کمی که مربوط به همان ابتدای رمان است به دلیل جنگ با هیولاها و اژدها به ژانر فانتزی می‌توان نسبت داد که نویسنده در انتخاب به درستی عمل کرده است؛ اما به دلیل آوردن دلایلی که در بالا به آن اشاره کردم خبری از ژانر تاریخی نیست و ژانر اساطیری اصلاً وجود ندارد و علمی_تخیلی را هم توضیح دادم که به چه دلیل اشتباه انتخاب کرده بودید. با توجه به فردی که برای رسیدن به شادی در نبرد است و مدام با شکست رو‌به‌رو می‌شود و پندی را مثل زود قضاوت کردن آلب و کینه‌توزی بردارش الکس و غیره به ما می‌آموزد و مرگ شخصیت‌های اصلی می‌توانستید جایگزینش تراژدی را وارد کنید.

۳. جلد رمان: تصویر مردی نیزه به دست با لباس جنگی است که دو زن که یکی باردار و دیگری با عقابی به روی دوشش کنار او ایستاده‌اند و دو مرد دیگر با لباس جنگی و در دست داشتن ابزار جنگی کنار او نشسته‌اند که فضای آن را بیشتر به همان آماده جنگ و نبرد بودن و جنگجو بودن خانواده و مسئله بارداری و گل‌ پرپر شده حکایت از عاشقانه بودن رابطه آن‌ را تا حدودی بیان می‌کند، اما از فانتزی بودن یا تخیلی که در ژانر آورده بودید چیزی مطرح نشده بود. تنها می‌توان به بودن عقاب روی دوش زن، فانتزی کمی را دخیل کرد و ژانر تاریخی با توجه به لباس‌های قدیمی و داشتن ابزار جنگی قدیمی، بیشتر به چشم می‌خورد. عکس با فونتی جمله‌ی(به سی*ن*ه تا نفس است، بی‌قرار توام) فضا را عاشقانه کرده، اما جمله تنها به ژانر عاشقانه ارتباط دارد نه با تخیلی و فانتزی، مثلاً اگر پشت آن‌ها تصویر محوی از اژدها یا چنین موجوداتی بود بیشتر با محتوای رمان و ژانر تخیلی و فانتزی هم‌خوانی داشت.

۴. خلاصه: خلاصه اندازه‌ی استانداردی ندارد و از اندازه استاندارد طولانی‌تر است. اما از کلمات و جملات ادبی تشکیل شده است. خلاصه رمان به دور از کلیشه‌ است و از زخم‌هایی صحبت می‌شود که در تنهایی روحش را می‌خوردند و از خطراتی می‌گوید که توسط کسانی که از رگ گردن به او نزدیک‌ترند بیان می‌کند که به محتوای رمان می‌آید و با بیان این جمله که سعی می‌کنند خنجر به دست، او را در برزخی از جنس باروت بیندازند حکایت از نبرد می‌گوید و تنها به ژانر عاشقانه که می‌تواند از رگ گردن نزدیک‌تر که رابطه عاشقانه‌ای را مطرح می‌کند مثل بردارش یا همسرش و با توجه به اتفاقات نسبت داد، اما با بقیه ژانرها هم‌خوانی ندارد که با توجه به ژانرهای گفته شده که بیشتر به تراژدی با نقشه چینی و نوشیدن زهر به جای آب که اشاره کردم هم‌خوانی دارد تا علمی_تخیلی که بهتر است قدری از آن کم کنید ‌و به اندازه استاندارد درآورید و همچنین باید بگویم که برای یک رمان خارجی از اساطیر و شخصیت افسانه‌های ایرانی نامی نبرید چرا که شخصیت‌های جنگجو و عاشقانه خارجی هم وجود دارند و شکل زیباتری می‌گیرد.

۵. مقدمه: مقدمه‌ی رمان اندازه‌ی بین سه تا نه خط باید باشد که هشت خط دارد و گاهاً از کلمات و جملات ادبی، استفاده شده بود اما با آوردن نام افسانه مقدمه‌ی خوبی مطرح شده بود که به دور از کلیشه بود و با ژانر عاشقانه و فانتزی و بدنه به دلیل نام افسانه هم‌خوانی داشت.

_۲. ایده رمان به صورت دقیق
۱.بررسی ایده از جهت کلیشه‌ای نبودن:

در هر ایده‌ای یک‌سری کلیشه‌ها خودنمایی می‌کنند، اما متأسفانه نویسنده به دلیل توصیفات کم نتوانسته بود به خوبی وجهه‌ای عاشقانه و فانتزی را به رمانش ببخشد و آن را از کلیشه‌ها دور کند. مقدار کلیشه‌ی داستان تا حدودی وجود داشت؛ ما همیشه شاهد حسادت زنانه برای رقیب عشقی داشتن و لج و لجبازی و کینه‌توزی بر اثر عشق بین دو برادر و غیره و خیانتش و مشکلات احساسی‌اش بوده‌ایم اما از کلیشه‌ای بودنش به خاطره آوردن هم‌زمان دو فرزند پسر از هر دو زن و مرگ شخصیت‌ها تا حدودی می‌کاست.

_۳. توصیفات(کامل):

۱ـ توصیفات مکان:

توصیفات مکان در رمان بسیار کم و ناکافی است به طوری‌ که خواننده نمی‌تواند به خوبی فضاهای داستان را در ذهن خود مجسم کند. توصیفات مکان یعنی قصر یا حتی خانه سولینا یا جنگل یا صحنه نبرد بسیار کم بود. توصیفات باید غیرمستقیم باشد مثلاً در مورد توصیف صحنه‌ی نبرد با اژدها و هیولاها در اوایل رمان به قدری کم بود که من تصویر درستی از نبرد آن‌ها نتوانستم به خوبی در ذهنم تداعی کنم یا حتی قصر به قدری کم بود و ناکافی که جای خالیشان علامت سوال بزرگی در ذهن میشد که با توضیحات و مونولوگ‌های بسیار کم، سردرگم شده بودم.

۲. توصیف شخصیت کاراکتر:
در رمان نوشته شده توصیفات اخلاقی شخصیت‌ها به خوبی پرداخت نشده بود و تا حدودی به دور از کلیشه بود، اما گاهاً مستقیم بود، اما توصیفات ظاهری ناکافی‌ست. آن‌قدر که خواننده نمی‌تواند شخصیت‌ها را به خوبی در ذهن خود مجسم کند. مثلاً اینجا (کنیز و آلب که بر روی تخت دراز کشیده بودند و آلب با خنده‌ای زیبا به او خیره شده است اشک در چشم‌هایش هویدا می‌شود. پاهایش بی‌جان می‌شود اما با این حال پاهایش را وادار به راه رفتن می‌کند. و با هق‌هق به سوی اتاقش باز می‌گردد. به روی تخت می‌نشیند و آرام اشک می‌ریزد) به خوبی توصیف آن مکان و تخت یا اتاقش که در کجای قصر بوده، از فضاسازیشان و از اتاقش از خود شخصیت‌ها که مثلاً آلب دست کشیده‌اش را میان موهای شرابی و کنیزی که با چشمان فلان رنگ خیره‌ی چشمان فلان رنگ آلب کرده بود یک چنین توصیفی تصویر خ*یانت را به خوبی برای خواننده مجسم می‌کرد که شما به خوبی توصیف نکرده بودید که اکثراً به توصیفاتتان چه از شخصیت‌ها و چه از مکان‌ها به همین شکل بود. بیشتر از توصیف چشم سبز و آبی یا ابروهای پرپشت و بلند یا موی طلایی که برای آلب و سولینا و کووپر در نظر گرفته بودید استفاده کرده بودید و باقی شخصیت‌ها فقط نامشان را با دیالوگشان مطرح کرده بودید که تجسم را برای خواننده از درک شخصیت‌ها و تجسم سازیشان سخت کرده بودید این‌گونه با توصیفات سرسری و کم، رمان خام است و هیچ تصویر ذهنی از آن شخصیت‌ها در ذهن خواننده شکل نمی‌گیرد.

۳. توصیفات احساسات:
نویسنده به بیان احساسات به خوبی نپرداخته است و آن حس‌های متفاوت از دوست داشتن و ترس و نگرانی را به خوبی به خواننده هم انتقال نمی‌داد که آن موقعیت و احساس شخصیت اصلی برای آن غم را درک کنی و با شخصیت همزاد پنداری کنی. تنها به اخم و گریه و اشک در چشم جمع شدن بسنده شده بود.

۴. توصیفات حالات:
توصیفات حالات هم با این‌که وجود دارند بیان حالاتی چون خشم، ناراحتی، شادی، هیجان و... به قدر کافی شرح داده نشده‌ بودند و خواننده نمی‌توانست به راحتی با شخصیت‌ها همزاد پنداری کند.

۵. توصیفات زمان: رمان زمان حال را دارد و با پرش به موقع به چند سال و یا چند ماه آینده رمان را به خوبی پیش برده است، اما در جایی نوشته بودید زمان حال و من فکر کردم زمان حال خودمان را می‌گویید که بهتر است اصلاحش کنید.

●۳.بررسی ساختار رمان:
۱. شروع
: شروع رمان با توصیف شب و خاموشی خانه‌های حوالی سواحل ویکتوریا مطرح می‌شود و از مطرح شدن نامه‌ای که کریستین بایتگ برای پسرش آلب در جنگ به هیولا و اژدها و به تخت نشستن می‌گوید که از زبان راوی به صورت مونولوگ می‌گوید و به معرفی اژدها کایدو که به دیدارش می‌آید تا تخت را به او بسپارد مطرح می‌شود و بعد به سراغ ایده اصلی و دلیل شروع ماجرا و پردازش به آن یعنی همان نبرد و به تخت نشستن می‌پردازد. آغاز رمان کشمکش اولیه را به طور ناگهانی به خواننده می‌دهد، بهتر بود به معرفی چند شخصیت و خلق و خوی آلب و اطرافیانش و قدرتمندی اژدها و هیولاها با طرح و نقشه‌ای که آلب با همراهانش می‌ریزد مطرح میشد تا نبرد و آغاز برای مخاطب به خوبی جذابیت داشته باشد. همچنین توصیفات مکان چندان در آن دیده نمی‌شود که نویسنده می‌تواند با کمی تغییر، شروع خوب و پرجذابی ایجاد کند و کشش خواندن را بیشتر کند.

۲. میانه: رمان با کشمکش بر نبرد فوری و به تخت نشستن به تخت پادشاهی و آمدن شخصیت اصلی سولینا و مرگ مادرش و نشان دادن علاقه‌ی او به آلب و خ*یانت اولیه‌اش و اتفاقات رقیبان عشقی پیش می‌رفت که کم‌کم حقایق و ارتباط عشقی و احساسی بر او روشن و پیدا می‌شد که نقطه‌ضعفی مبنی بر سقوط رمان، بزرگ‌نمایی نبود، اما مبالغه بیش‌ از‌ حد در بیان رویدادها و سطحی رد شدن از رویدادها در جایی که سولینا خودکشی می‌کند و کشته شدن شخصیت اصلی و الکس به دست چه کسی، یا جایی که بریتانی دست سوفی را گاز می‌گیرد و فرار می‌کند یک‌دفعه سر و کله‌ی الکس پیدا می‌شود و با مطرح کردن حال نداری‌اش وارد داستان می‌شود. این‌ها نقطه ابهامی در رویداد نگاشته شده بود. کاراکترها در مسیر مشخص حرکت می‌کنند، اما مسائل حاشیه‌ای مانعی ایجاد کرده و نقطه‌های گره‌گشا در بهترین قسمت‌ها قرار نگرفته‌اند که از دلیل بر ضعف توصیفات ناکافی بود.
مثل: بالاخره به هر سختی هم که بود خود را به در اتاقش می‌رساند، کووپر با نگرانی‌ای که در دو تیله‌ی آبی رنگش موج می‌زند به سوی سولینا گام برمی‌دارد و می‌گوید... کووپر داخل اتاق سولینا آن هم داخل قصر آلب چیکار می‌کند؟ قشنگ توضیح نداده بودید. از این قبیل وصف‌های کم و یک‌دفعه سر و کله‌ی شخصیتی پیدا شدن آن هم بدون دلیل و توضیح زیاد بود و باعث سردرگمی میشد.

۳. نقد از نگاه یک خواننده:
زری عزیز امیدوارم روز به روز قلمتان پیشرفت کند و در آخر برای شما آرزوی موفقیت و پیشرفت را دارم.

●۵. نقد از نگاه یک منتقد: از دیدگاه یک منتقد نیز با برطرف کردن اشکالات و توصیفات مکان و شخصیت پردازی‌ها با کم کردن شخصیت‌های زیاد و پراکنده سیر رمان را جذاب کنید؛ چرا که پایان رمان با مرگ شخصیت‌ها زیبایی خوبی به خود گرفته بود. بهتر بود کمی از مسائل حاشیه‌ای حسادت‌ها که تا حدودی شبیه به هم بود کم‌تر کنید و شخصیت‌های کم‌تری وارد کنید تا رمان کامل‌تری ارائه دهید و در آخر آرزوی موفقیت برای شما دارم.

●۶. اشکالات نگارشی:
۱. قواعد درست نویسی:

⛔در برخی قسمت‌ها فاصله‌ها و نیم‌فاصله‌ها رعایت نشده‌اند همچنین ایرادات تایپی و املایی هم در رمان شما به صورت زیاد دیده می‌شود. مثل روبه⬅️ رو به. بزرگتر⬅️ بزرگ‌تر. آن ها◀️آن‌ها
⛔یک‌سری جاها دو کلمه که معنی جداگانه دارند با نیم فاصله بهم چسبیدند مثل: چیشد؟⬅️ چی شد؟

⛔ یک سری جاها یادتان رفته بود دیالوگ و مونولوگ را از هم جدا کنید و پشت سر هم در یک خط نوشته شده بودند مثل:
- چشم، حتماً می‌ریم‌. بریتانی گونه‌ی سولینا را می‌بوسد و از اتاق بیرون می‌رود.
و یا این
-وای، باورم نمی‌شه این‌ها چه‌قدر قشنگن! سولینا گردنبند را برمی‌‌دارد... .
⛔ یک سری جاها اسم شخصیت‌ها را جا‌به‌جا آورده بودید که خواننده را دچار سردرگمی می‌کرد مثل:
بریتانی از شدتِ دردِ شلاق، جیغ می‌زند و می‌گوید:
- سرورم، من رو عفو کن... .
بریتانی که خواهر آلب بود و شلاق نخورده بود. اینجا من متوجه منظورتون نشدم فکر می‌کنم منظورتون سولینا بوده و اشتباهاً بریتانی نوشتید.
⛔یک‌سری جاها یادتان رفته بود برای دیالوگ از - استفاده کنید مثل:
مادر خدابیامرزم می‌گفت پسرم، هر وقت حس کردی.
⛔یک‌سری جاها شخصیت های ایرانی با نام‌های تازه آورده شده بودند مثل:
بردیا در حالی که لبخند بر روی لب‌هایش طرح می‌بندد می‌گوید:
- نه به چند دقیقه پیش که می‌گفتی بدون من می‌میری نه به الان که دلت می‌خواد... بردیا کیه؟؟؟ فکر کنم منظورتون کووپر ولی اشتباه نوشتید یا این ◀️شانینا لب می‌زند:
- می‌دونم من رو نمی‌شناسی....
کریستی هینز می‌گوید:
- حق با مهتابه. باورت نمی‌شه...
مهتاب این وسط کیه؟؟ یا یه جای دیگر اسم زلیخا آورده بودید زلیخا چشمش که به قاب... یا گل‌بانو نگاهی در اتاق کرد و گفت، گل بانو کیه؟؟ که از این قبیل اشتباهات زیاد داشتید.
⛔ کلمات از قبیل تائید◀️ تأیید، تأثیر، متأسفانه این‌گونه نوشته می‌شوند.
⛔غلط املایی بسیار زیاد داشتید مثل: زجه◀️ضجه
برای توهه◀️ برای توئه
آویر می‌کند◀️آویز می‌کند
تا می‌آیو برود ◀️ تا می‌آید برود
نصارش ◀️نثارش
⛔کلماتی که حروفشان جا افتاده بود زیاد داشتید مثل: خیلی قت◀️خیلی وقت می‌کد◀️ می‌کرد نمانده اس◀️نمانده است

۲. علائم نگارشی:
علائم نگارشی به‌طور عمده رعایت شده بود و از علائم نگارشی مثل(_، : ،. و ...) گاهی استفاده نشده بود.
⛔یه جاهایی جمله‌ها نقطه پایانی نداشتند و مثل این بود که یا جا افتاده یا فراموش شده است که با یک دور خواندن برطرف خواهد شد مثل: بد قول هستی.
⛔لبخند مضحک که بسیار در جملاتتان استفاده کرده بودید به معنی لبخند مسخره است و به آن دیالوگ و آن موقعیت نمی‌آمد بهتر است با کلمه‌ی دیگری ویرایش کنید مثلاً ابراز خوشحالی یا گرسنگی کرده اما این لبخند مضحک را گفته بودید که به لب دارد.

●۷. سخن آخر منتقد:
زری عزیز من معتقدم کسی که قلم دست می‌گیرد و می‌نویسد، نویسنده‌ی کوچکی در دست و ذهنش دارد که کافی است با اجتماع و تجربه، پرورشش دهد و دست از نوشتن برندارد تا روحش خلاق شود. به جمع نویسندگان خوش آمدید، قلمتون مانا.
@ARNI.
 

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,286
مدال‌ها
7
به نام نویسنده روزگار
نقد حرفه‌ای نبرد کریستین بایتگ‌ها
●۱. اجزا و عناصر:

۱. موضوع
:
خلاصه ایده: آلب طبق نامه‌ای که از پدرش دامینیک کریستین بایتگ دریافت کرده است از او درخواست شده که بعد از مرگش به کمک مردم کشورش و جوان‌ها به جنگ با اژدها( کایدو و غیره) و هیولاها برود و بعد از پیروزی به تخت بنشیند که به غار جنولان برای جنگ می‌رود و در این راه الکس برادرش و سولینا و پدرش(کالین فریلز) که دوست پدر آلب بوده است با او همراه می‌شوند و بعد از شکست آن‌ها، آلب به تخت می‌نشیند و در قصر ساکن می‌شود. از آن طرف سولینا که علاقه‌ی خاصی هم به آلب دارد برای سر زدن به خانواده‌اش به شهر هوربرت باز می‌گردد که مادرش فوت می‌کند و آلب که او هم به سولینا علاقه دارد به دیدارش می‌آید و از وابستگی خواهرش بریتانی می‌گوید و آخر سولینا که کووپر هم دوستش دارد به کووپر می‌گوید که دوستش ندارد و در فراق و دوری مادرش بی‌تابی می‌کند تا به‌خاطره خواهر آلب به قصر با آلب همراه می‌شود. همه اول فکر می‌کنند که سولینا مانند خودشان کنیز است، اما آلب به همه نشان می‌دهد که آوردن سولینا به قصر مسئله‌ی دیگری است. با این‌که آلب هم سولینا را دوست دارد، اما یک شب با یک کنیز هم‌خواب می‌شود و سولینا می‌بیند و قصد بازگشت می‌کند و فکر می‌کند که آلب دوستش ندارد و آلب که متوجه می‌شود سولینا آن‌ها را در آن وضعیت دیده به او هشدار می‌هد که به کسی نگوید، اما فردایش همه متوجه می‌شوند و کنیز مطرح می‌کند که کار سولینا بوده؛ در صورتی که خود به دلیل فخرفروشی و برانگیختن حسادت بقیه گفته بوده است و آلب سولینا را با شلاق مجازات می‌کند که توسط خواهرش، دروغ کنیز برملا می‌شود و آلب جلوی رفتن سولینا را می‌گیرد و جواهر مادرش را به عنوان یادگاری و هدیه ارزشمند به او می‌دهد. باز کنیز دیگر یواشکی به اتاق سولینا می‌رود و اتفاقات بعد از آن. در جای دیگر مطرح می‌شود که آنجلنا دختر عموی آلب که آلب قول ازدواج به عمویش را داده به قصر می‌آید و با تهدیدهای آنجلنا با او ازدواج می‌کند و سولینا ناراحت می‌شود. از آن طرف الکس عاشق سولینا می‌شود و در آخر آلب متوجه می‌شود که سولینا هم او را دوست دارد و با سولینا هم وقتی می‌بیند آنجلنا می‌خواهد وارث بیاورد پیشنهاد ازدواج به آلب می‌دهد که آنجلنا دوام نمی‌آورد و با الکس فرار می‌کند تا سولینا باردار می‌شود. از طرف دیگر با زایمان دوقلویی دختر و پسر سولینا، آنجلنا هم که از آلب باردار بوده است هم‌زمان دو قلوی دختر و پسر به دنیا می‌آورد و با الکس برای انتقام گرفتن راهی قصر می‌شوند و با آتش درست کردن قصد جان او را می‌کنند و باقی قضایا. اتفاقاتی که بین سولینا و آلب و با عاشق و شدن الکس و رقیب عشقی ساختن الکس و آلب چالش‌هایی را همچنین با وجود بچه‌ها برای مخاطب ایجاد می‌کند که عاقبت کدام یک بر سر تخت بعد از مرگ آلب می‌نشینند. چالش‌هایی را برای خواننده ایجاد می‌کند.
موضوع و ایده رمان تا حدودی با عنوان ارتباط دارد چرا که فقط نبرد در اول رمان مطرح شده است و باقی اتفاقات روی اتفاقات و کشمکش‌های عاشقانه می‌چرخد و اتفاقات مختلف تا حدودی بهم متصل شده‌اند. کلیشه ایده اثر شما کمتر از ۷۰ درصد است. ایده، تنها شامل ایده کلی رمان نمی‌شود، مونولوگ، دیالوگ، توصیفات و... همه باید ایده‌ای نو داشته باشند.

۲. درون مایه: نویسنده باید بداند ژانر اساطیری که به عنوان ژانر غالب مطرح کرده‌ است اصلاً وجود ندارد و اثر شما طبق ژانر بعدی یعنی علمی_تخیلی، فناوری و یا علوم امروزی یا مربوط به آینده که دست مایه نویسنده قرار می‌گیرد که علوم یا فناوری خاصی به چشم نمی‌خورد و باید بگویم که انتخاب شما اشتباه بوده است، اما ژانر عاشقانه عشق، هیجان، اضطراب، تلاش و از خودگذشتگی، کینه و نفرت... را نشان می‌دهد که می‌توانیم این احساسات را مقداری در دسته‌ی عواطف مثبت و مقداری هم در دسته عواطف منفی قرار دهیم و همچنین به دلیل این‌که در فانتزی اشکال فراطبیعی به عنوان عنصر اولیه طرح و توطئه، درون مایه یا فضای داستان استفاده می‌شود ژانر انتخابی درست‌تری می‌باشد؛ همچنین به دلیل آوردن جنگ‌های قدیمی و شمشیر و مطرح کردن از زمان دیگری از تاریخ باید ژانر تاریخی را هم مد نظر قرار می‌دادید.

۳. پیرنگ: پیرنگ، زاویه‌ی دید، توصیف‌ها، عنوان و... به ما نشان می‌دهد هدف از رمان، جنگ بین آلب که یک بایتگ است با اژدها و هیولاهاست و سرانجام عشقی سولینا و آلب و کینه‌توزوی و انتقام برادرش الکس به دلیل عشقی که به سولینا دارد و دختر عمویش به دلیل عشقی که به آلب دارد و در آخر به تاج و تخت نشستن هر کدام از فرزندان آلب از دو همسرش است که کشش و جذابیت خوانندگان خود را برای مخاطبش دارد.

۴.کشمکش‌ها
در چنین اثری باید به کشمکش‌ها توجه شود. در این رمان بیشتر شاهد کشمکش انسان با انسان و انسان با خودش هستیم.
کشمکش انسان با انسان مانند: درگیری‌های لفظی و فیزیکی سولینا با کووپر یا کووپر و آلب و آلب و الکس و همچنین آنجلنا و چند تن از کنیزها به صورت رقیب عشقی برای جدایی بین آلب و سولینا و ملکه شدن است و همچنین کشمکش‌های درونی هر کدام از شخصیت‌ها با خودشان که کشمکش‌ها در سراسر داستان جای خالیشان به چشم می‌خورد و به خوبی به آن پرداخت نشده بود و نویسنده نتوانسته بود به خوبی آن را برای هر کدام از شخصیت‌ها نشان دهد و همزاد پنداری را در خواننده به وضوح ایجاد کند.

۵. شخصیت‌پردازی: در سراسر رمان شاهد شخصیت‌هایی جدید با خلق و خو و رفتارهای تا حدودی متفاوت هستیم، اما این تنها خلاقیت در آوردن شخصیت جدید کافی نبود؛ چرا که نتوانسته بودید به شخصیت پردازی درونی به درستی بپردازید و فقط با آوردن شخصیت‌های جدید ذهن را سردرگم و درگیر شخصیتش می‌کردید که ناکام می‌ماندیم‌. متأسفانه
توصیف شخصیت‌ها کم و کلیشه‌ای بود که از چشم آبی و موی طلایی بسیار استفاده کرده بودید و برای باقی شخصیت‌ها هیچ توصیفی مد نظر نگرفته بودید و یا به تدریج و در طول داستان بسیار کم به چشم می‌خورد، یا در جایی گفته بودید که موهای سولینا خرمایی رنگ است، اما در جای دیگر به رنگ مشکی اشاره کرده بودید که از این اشتباهات تا حدودی داشتید. صفات اخلاقی شخصیت‌ها مثل کینه و حسادت طلبی کنیز‌ها یا حتی آنجلنا یا عاشقانه‌های کووپر و الکس تا حدودی شبیه به هم می‌شود و با یک‌دیگر تناسب نداشت که جای کار داشت و باید حتماً اصلاح شود.

۶. فضاسازی: فضاسازی رمانتان هم متأسفانه مستقیم و ناکافی و بسیار کم است به طوری که درک و تصور موقعیت‌ها برای خواننده چندان قابل تصور نیست.

۷. دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها: دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها در پارت‌‌های رمان تناسب دارند، همچنین متفاوت بودن دیالوگ شخصیت‌ها تا حدودی باهم رعایت شده است و گاهی طرز حرف زدن شخصیت‌ها شبیه به هم میشد و همچنین دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها، اطلاعات کافی را به خواننده نمی‌دهد.

۸. لحن: رمان شما از مونولوگ‌های ادبی و دیالوگ‌های محاوره‌ای تشکیل شده بود که در جاهایی از رمان از ادبی خارج شده بود؛ مثلاً گاهی (را به رو ) تبدیل شده بود یا بعضی کلمات لحن را از ادبی خارج کرده بود مثل: (سولینا لباس‌های آلب رو در سبدی می‌گذارد، و یکی از لباس‌های آلب را در آغوش می‌گیرد و چشم‌های زیبایش را می‌بندد. )یا این (اون‌جا سربازها جمع شده بودند و آتش درست کرده بودند) یا این (یکی از اون سربازها که اسمش
حسابی خسته‌اش شده است) یا در دیالوگ که محاوره بود لحن به ادبی تغییر کرده بود مثل (نمی‌دانم از اسب بپرس)
که به یک ویرایش اساسی نیاز دارد.

۹. زاویه‌دید: زاویه دید نباید پیاپی تغییر کند، چرا که باعث سردرگمی خواننده و تغییر محور ناگهانی نویسنده می‌شود؛ زاویه دید در رمان شما سوم شخص بود و باعث سردرگمی خواننده نمی‌شد و تا آخر با همان شخص سوم رعایت شده بود که خود نقطه قوت رمان بود.

۱۰. حقیقت‌ مانندی محتوا: باور پذیری اثر در شخصیت‌ها، حالات و اتفاقات، کمی جای کار داشت؛ البته که می‌دانم رمان بر اساس تخیل و فانتزی نوشته شده است به دلیل توصیفات که در جاهای بسیاری ضعیف عمل کرده‌ بودید و جای کار زیاد داشت. اما باقی موارد از نظر باور پذیری قابل درک و مناسب بودند جز آن بیان نکردن احساسات و توصیفاتشان که فقط به گره خوردن ابرو و عصبانیت بی‌دلیل و گریه‌های آلب و سولینا که کمی حوصله‌بر بود و کمی دور از واقعیت بود.

۱۱. گره‌گشایی: گره گشایی یا همان اوج گرفتن از پروبال دادن و روییدن یک حادثه که باعث ایجاد پیرنگ در اثر می‌شود پدید می‌آید. اوج رمان و فراز و نشیب، زیاد داشت و آنجایی بود که سولینا خودکشی می‌کند و جای دیگر ازدواج آلب با آنجلنا یا دروغ گفتن دوست داشتن کووپر توسط سولینا و یا ازدواج سولینا و آلب و بارداری هم‌زمان و یک‌جور آنجلنا و سولینا که به دلیل پسر آوردن اتفاق بزرگ‌تری مثل به تخت نشستن کدام پسر را رقم می‌زند.
همچنین مرگ آلب در اثر ویروس و تیر خوردن الکس و سولینا بر سر مزار آلب که در این‌جا باید بگویم از نظر توصیف و این‌که چه کسی و به چه قصدی به آن‌ها در آن موقعیت تیراندازی کرده است ضعیف عمل کرده بودید و یا خودکشی سولینا و کشته شدن آنجلنا یا حتی ازدواج سولینا و آلب برای آلبی که پادشاه یک کشور است بسیار در شرح ماجرا و توصیفشان ضعیف عمل کرده بودید مثلاً با خودکشی سولینا آنقدر توصیف صحنه مانند سانسور شده‌ها بود که هیچ تصویر ذهنی از آن اتفاق در ذهن تداعی نمی‌شد یا کسی که از جای سه متری پرت می‌شود حداقل با شکستن سرش بی‌هوش می‌شود یا دست و پایش هم می‌شکند نه که بعد از چند ساعتی به راحتی بلند شود و ضعفی هم نداشته باشد و دست و پایش سالم باشد که بتواند با آنجلنا به راحتی
کل‌کل کند؛ البته که شما به آوردن طبیب اشاره کرده بودید اما توصیفات کم بود و
این از اطلاع کم نویسنده می‌آمد.
***
۱.ملاک های اصلی نقد
۱. نام رمان:
عنوان اثر از سه بخش نبرد+ کریستین+ بایتگ‌ها تشکیل شده است. نبرد به معنی مفهومی از ستیز و درگیری بین دو یا چند گروه جنگاوران، نیروهای نظامی یا ارتش است و کریستین متولد شده در روز کریسمس، دوست‌دار حضرت مسیح ( ع )، معتقد به دین حضرت مسیح ( ع )، از گروه مسیحیان است و بایتگ که با جست‌جو در اینترنت معنی خاصی دستگیرم نشد که مثل نام خانوادگی مطرح شده است و تنها می‌توان به شخصیت اصلی ربط داد. عنوان تا حدودی با کلیشه همراه است؛ چرا که چندین کتاب با عنوان نبرد شیطان، نبرد من یا کریستین اثر استیون کینگ وجود دارد که با اضافه کردن بایتگ‌ها عنوان جدیدی ساخته شده است، اما درصد کلیشه بودنش به دلیل کلمه نبرد تا حدودی بالا رفته است. عنوان با ژانر عاشقانه که این نبرد می‌تواند برای عشق باشد و به دلیل جنگ کریستین بایتگ‌ها می‌شود تا حدودی به تاریخی به دلیل نام جنگ که جنگ در تاریخ رخ می‌دهد و فانتزی که در جنگ کردن با چه موجوداتی رخ می‌دهد ربط داد. که شما به ژانر تاریخی اشاره‌ای نکرده بودید. با توجه به این‌که همچنین عنوان رمان با توجه به مفهوم، تا حدودی با همان ابتدای رمان با بدنه داشت و همچنین تنها با ژانر عاشقانه و فانتزی به دلیل گفته شده و خلاصه و مقدمه در یک راستا پیش رفته بود و هم‌خوانی درستی ایجاد کرده بود. اما از کلیشه بودنش چیزی کم نمی‌شود.

۲. ژانر: درصد برابری از سیر داستان را ژانر عاشقانه و حدود کمی که مربوط به همان ابتدای رمان است به دلیل جنگ با هیولاها و اژدها به ژانر فانتزی می‌توان نسبت داد که نویسنده در انتخاب به درستی عمل کرده است؛ اما به دلیل آوردن دلایلی که در بالا به آن اشاره کردم خبری از ژانر تاریخی نیست و ژانر اساطیری اصلاً وجود ندارد و علمی_تخیلی را هم توضیح دادم که به چه دلیل اشتباه انتخاب کرده بودید. با توجه به فردی که برای رسیدن به شادی در نبرد است و مدام با شکست رو‌به‌رو می‌شود و پندی را مثل زود قضاوت کردن آلب و کینه‌توزی بردارش الکس و غیره به ما می‌آموزد و مرگ شخصیت‌های اصلی می‌توانستید جایگزینش تراژدی را وارد کنید.

۳. جلد رمان: تصویر مردی نیزه به دست با لباس جنگی است که دو زن که یکی باردار و دیگری با عقابی به روی دوشش کنار او ایستاده‌اند و دو مرد دیگر با لباس جنگی و در دست داشتن ابزار جنگی کنار او نشسته‌اند که فضای آن را بیشتر به همان آماده جنگ و نبرد بودن و جنگجو بودن خانواده و مسئله بارداری و گل‌ پرپر شده حکایت از عاشقانه بودن رابطه آن‌ را تا حدودی بیان می‌کند، اما از فانتزی بودن یا تخیلی که در ژانر آورده بودید چیزی مطرح نشده بود. تنها می‌توان به بودن عقاب روی دوش زن، فانتزی کمی را دخیل کرد و ژانر تاریخی با توجه به لباس‌های قدیمی و داشتن ابزار جنگی قدیمی، بیشتر به چشم می‌خورد. عکس با فونتی جمله‌ی(به سی*ن*ه تا نفس است، بی‌قرار توام) فضا را عاشقانه کرده، اما جمله تنها به ژانر عاشقانه ارتباط دارد نه با تخیلی و فانتزی، مثلاً اگر پشت آن‌ها تصویر محوی از اژدها یا چنین موجوداتی بود بیشتر با محتوای رمان و ژانر تخیلی و فانتزی هم‌خوانی داشت.

۴. خلاصه: خلاصه اندازه‌ی استانداردی ندارد و از اندازه استاندارد طولانی‌تر است. اما از کلمات و جملات ادبی تشکیل شده است. خلاصه رمان به دور از کلیشه‌ است و از زخم‌هایی صحبت می‌شود که در تنهایی روحش را می‌خوردند و از خطراتی می‌گوید که توسط کسانی که از رگ گردن به او نزدیک‌ترند بیان می‌کند که به محتوای رمان می‌آید و با بیان این جمله که سعی می‌کنند خنجر به دست، او را در برزخی از جنس باروت بیندازند حکایت از نبرد می‌گوید و تنها به ژانر عاشقانه که می‌تواند از رگ گردن نزدیک‌تر که رابطه عاشقانه‌ای را مطرح می‌کند مثل بردارش یا همسرش و با توجه به اتفاقات نسبت داد، اما با بقیه ژانرها هم‌خوانی ندارد که با توجه به ژانرهای گفته شده که بیشتر به تراژدی با نقشه چینی و نوشیدن زهر به جای آب که اشاره کردم هم‌خوانی دارد تا علمی_تخیلی که بهتر است قدری از آن کم کنید ‌و به اندازه استاندارد درآورید و همچنین باید بگویم که برای یک رمان خارجی از اساطیر و شخصیت افسانه‌های ایرانی نامی نبرید چرا که شخصیت‌های جنگجو و عاشقانه خارجی هم وجود دارند و شکل زیباتری می‌گیرد.

۵. مقدمه: مقدمه‌ی رمان اندازه‌ی بین سه تا نه خط باید باشد که هشت خط دارد و گاهاً از کلمات و جملات ادبی، استفاده شده بود اما با آوردن نام افسانه مقدمه‌ی خوبی مطرح شده بود که به دور از کلیشه بود و با ژانر عاشقانه و فانتزی و بدنه به دلیل نام افسانه هم‌خوانی داشت.

_۲. ایده رمان به صورت دقیق
۱.بررسی ایده از جهت کلیشه‌ای نبودن:

در هر ایده‌ای یک‌سری کلیشه‌ها خودنمایی می‌کنند، اما متأسفانه نویسنده به دلیل توصیفات کم نتوانسته بود به خوبی وجهه‌ای عاشقانه و فانتزی را به رمانش ببخشد و آن را از کلیشه‌ها دور کند. مقدار کلیشه‌ی داستان تا حدودی وجود داشت؛ ما همیشه شاهد حسادت زنانه برای رقیب عشقی داشتن و لج و لجبازی و کینه‌توزی بر اثر عشق بین دو برادر و غیره و خیانتش و مشکلات احساسی‌اش بوده‌ایم اما از کلیشه‌ای بودنش به خاطره آوردن هم‌زمان دو فرزند پسر از هر دو زن و مرگ شخصیت‌ها تا حدودی می‌کاست.

_۳. توصیفات(کامل):

۱ـ توصیفات مکان:

توصیفات مکان در رمان بسیار کم و ناکافی است به طوری‌ که خواننده نمی‌تواند به خوبی فضاهای داستان را در ذهن خود مجسم کند. توصیفات مکان یعنی قصر یا حتی خانه سولینا یا جنگل یا صحنه نبرد بسیار کم بود. توصیفات باید غیرمستقیم باشد مثلاً در مورد توصیف صحنه‌ی نبرد با اژدها و هیولاها در اوایل رمان به قدری کم بود که من تصویر درستی از نبرد آن‌ها نتوانستم به خوبی در ذهنم تداعی کنم یا حتی قصر به قدری کم بود و ناکافی که جای خالیشان علامت سوال بزرگی در ذهن میشد که با توضیحات و مونولوگ‌های بسیار کم، سردرگم شده بودم.

۲. توصیف شخصیت کاراکتر:
در رمان نوشته شده توصیفات اخلاقی شخصیت‌ها به خوبی پرداخت نشده بود و تا حدودی به دور از کلیشه بود، اما گاهاً مستقیم بود، اما توصیفات ظاهری ناکافی‌ست. آن‌قدر که خواننده نمی‌تواند شخصیت‌ها را به خوبی در ذهن خود مجسم کند. مثلاً اینجا (کنیز و آلب که بر روی تخت دراز کشیده بودند و آلب با خنده‌ای زیبا به او خیره شده است اشک در چشم‌هایش هویدا می‌شود. پاهایش بی‌جان می‌شود اما با این حال پاهایش را وادار به راه رفتن می‌کند. و با هق‌هق به سوی اتاقش باز می‌گردد. به روی تخت می‌نشیند و آرام اشک می‌ریزد) به خوبی توصیف آن مکان و تخت یا اتاقش که در کجای قصر بوده، از فضاسازیشان و از اتاقش از خود شخصیت‌ها که مثلاً آلب دست کشیده‌اش را میان موهای شرابی و کنیزی که با چشمان فلان رنگ خیره‌ی چشمان فلان رنگ آلب کرده بود یک چنین توصیفی تصویر خ*یانت را به خوبی برای خواننده مجسم می‌کرد که شما به خوبی توصیف نکرده بودید که اکثراً به توصیفاتتان چه از شخصیت‌ها و چه از مکان‌ها به همین شکل بود. بیشتر از توصیف چشم سبز و آبی یا ابروهای پرپشت و بلند یا موی طلایی که برای آلب و سولینا و کووپر در نظر گرفته بودید استفاده کرده بودید و باقی شخصیت‌ها فقط نامشان را با دیالوگشان مطرح کرده بودید که تجسم را برای خواننده از درک شخصیت‌ها و تجسم سازیشان سخت کرده بودید این‌گونه با توصیفات سرسری و کم، رمان خام است و هیچ تصویر ذهنی از آن شخصیت‌ها در ذهن خواننده شکل نمی‌گیرد.

۳. توصیفات احساسات:
نویسنده به بیان احساسات به خوبی نپرداخته است و آن حس‌های متفاوت از دوست داشتن و ترس و نگرانی را به خوبی به خواننده هم انتقال نمی‌داد که آن موقعیت و احساس شخصیت اصلی برای آن غم را درک کنی و با شخصیت همزاد پنداری کنی. تنها به اخم و گریه و اشک در چشم جمع شدن بسنده شده بود.

۴. توصیفات حالات:
توصیفات حالات هم با این‌که وجود دارند بیان حالاتی چون خشم، ناراحتی، شادی، هیجان و... به قدر کافی شرح داده نشده‌ بودند و خواننده نمی‌توانست به راحتی با شخصیت‌ها همزاد پنداری کند.

۵. توصیفات زمان: رمان زمان حال را دارد و با پرش به موقع به چند سال و یا چند ماه آینده رمان را به خوبی پیش برده است، اما در جایی نوشته بودید زمان حال و من فکر کردم زمان حال خودمان را می‌گویید که بهتر است اصلاحش کنید.

●۳.بررسی ساختار رمان:
۱. شروع
: شروع رمان با توصیف شب و خاموشی خانه‌های حوالی سواحل ویکتوریا مطرح می‌شود و از مطرح شدن نامه‌ای که کریستین بایتگ برای پسرش آلب در جنگ به هیولا و اژدها و به تخت نشستن می‌گوید که از زبان راوی به صورت مونولوگ می‌گوید و به معرفی اژدها کایدو که به دیدارش می‌آید تا تخت را به او بسپارد مطرح می‌شود و بعد به سراغ ایده اصلی و دلیل شروع ماجرا و پردازش به آن یعنی همان نبرد و به تخت نشستن می‌پردازد. آغاز رمان کشمکش اولیه را به طور ناگهانی به خواننده می‌دهد، بهتر بود به معرفی چند شخصیت و خلق و خوی آلب و اطرافیانش و قدرتمندی اژدها و هیولاها با طرح و نقشه‌ای که آلب با همراهانش می‌ریزد مطرح میشد تا نبرد و آغاز برای مخاطب به خوبی جذابیت داشته باشد. همچنین توصیفات مکان چندان در آن دیده نمی‌شود که نویسنده می‌تواند با کمی تغییر، شروع خوب و پرجذابی ایجاد کند و کشش خواندن را بیشتر کند.

۲. میانه: رمان با کشمکش بر نبرد فوری و به تخت نشستن به تخت پادشاهی و آمدن شخصیت اصلی سولینا و مرگ مادرش و نشان دادن علاقه‌ی او به آلب و خ*یانت اولیه‌اش و اتفاقات رقیبان عشقی پیش می‌رفت که کم‌کم حقایق و ارتباط عشقی و احساسی بر او روشن و پیدا می‌شد که نقطه‌ضعفی مبنی بر سقوط رمان، بزرگ‌نمایی نبود، اما مبالغه بیش‌ از‌ حد در بیان رویدادها و سطحی رد شدن از رویدادها در جایی که سولینا خودکشی می‌کند و کشته شدن شخصیت اصلی و الکس به دست چه کسی، یا جایی که بریتانی دست سوفی را گاز می‌گیرد و فرار می‌کند یک‌دفعه سر و کله‌ی الکس پیدا می‌شود و با مطرح کردن حال نداری‌اش وارد داستان می‌شود. این‌ها نقطه ابهامی در رویداد نگاشته شده بود. کاراکترها در مسیر مشخص حرکت می‌کنند، اما مسائل حاشیه‌ای مانعی ایجاد کرده و نقطه‌های گره‌گشا در بهترین قسمت‌ها قرار نگرفته‌اند که از دلیل بر ضعف توصیفات ناکافی بود.
مثل: بالاخره به هر سختی هم که بود خود را به در اتاقش می‌رساند، کووپر با نگرانی‌ای که در دو تیله‌ی آبی رنگش موج می‌زند به سوی سولینا گام برمی‌دارد و می‌گوید... کووپر داخل اتاق سولینا آن هم داخل قصر آلب چیکار می‌کند؟ قشنگ توضیح نداده بودید. از این قبیل وصف‌های کم و یک‌دفعه سر و کله‌ی شخصیتی پیدا شدن آن هم بدون دلیل و توضیح زیاد بود و باعث سردرگمی میشد.

۳. نقد از نگاه یک خواننده:
زری عزیز امیدوارم روز به روز قلمتان پیشرفت کند و در آخر برای شما آرزوی موفقیت و پیشرفت را دارم.

●۵. نقد از نگاه یک منتقد: از دیدگاه یک منتقد نیز با برطرف کردن اشکالات و توصیفات مکان و شخصیت پردازی‌ها با کم کردن شخصیت‌های زیاد و پراکنده سیر رمان را جذاب کنید؛ چرا که پایان رمان با مرگ شخصیت‌ها زیبایی خوبی به خود گرفته بود. بهتر بود کمی از مسائل حاشیه‌ای حسادت‌ها که تا حدودی شبیه به هم بود کم‌تر کنید و شخصیت‌های کم‌تری وارد کنید تا رمان کامل‌تری ارائه دهید و در آخر آرزوی موفقیت برای شما دارم.

●۶. اشکالات نگارشی:
۱. قواعد درست نویسی:

⛔در برخی قسمت‌ها فاصله‌ها و نیم‌فاصله‌ها رعایت نشده‌اند همچنین ایرادات تایپی و املایی هم در رمان شما به صورت زیاد دیده می‌شود. مثل روبه⬅️ رو به. بزرگتر⬅️ بزرگ‌تر. آن ها◀️آن‌ها
⛔یک‌سری جاها دو کلمه که معنی جداگانه دارند با نیم فاصله بهم چسبیدند مثل: چیشد؟⬅️ چی شد؟

⛔ یک سری جاها یادتان رفته بود دیالوگ و مونولوگ را از هم جدا کنید و پشت سر هم در یک خط نوشته شده بودند مثل:
- چشم، حتماً می‌ریم‌. بریتانی گونه‌ی سولینا را می‌بوسد و از اتاق بیرون می‌رود.
و یا این
-وای، باورم نمی‌شه این‌ها چه‌قدر قشنگن! سولینا گردنبند را برمی‌‌دارد... .
⛔ یک سری جاها اسم شخصیت‌ها را جا‌به‌جا آورده بودید که خواننده را دچار سردرگمی می‌کرد مثل:
بریتانی از شدتِ دردِ شلاق، جیغ می‌زند و می‌گوید:
- سرورم، من رو عفو کن... .
بریتانی که خواهر آلب بود و شلاق نخورده بود. اینجا من متوجه منظورتون نشدم فکر می‌کنم منظورتون سولینا بوده و اشتباهاً بریتانی نوشتید.
⛔یک‌سری جاها یادتان رفته بود برای دیالوگ از - استفاده کنید مثل:
مادر خدابیامرزم می‌گفت پسرم، هر وقت حس کردی.
⛔یک‌سری جاها شخصیت های ایرانی با نام‌های تازه آورده شده بودند مثل:
بردیا در حالی که لبخند بر روی لب‌هایش طرح می‌بندد می‌گوید:
- نه به چند دقیقه پیش که می‌گفتی بدون من می‌میری نه به الان که دلت می‌خواد... بردیا کیه؟؟؟ فکر کنم منظورتون کووپر ولی اشتباه نوشتید یا این ◀️شانینا لب می‌زند:
- می‌دونم من رو نمی‌شناسی....
کریستی هینز می‌گوید:
- حق با مهتابه. باورت نمی‌شه...
مهتاب این وسط کیه؟؟ یا یه جای دیگر اسم زلیخا آورده بودید زلیخا چشمش که به قاب... یا گل‌بانو نگاهی در اتاق کرد و گفت، گل بانو کیه؟؟ که از این قبیل اشتباهات زیاد داشتید.
⛔ کلمات از قبیل تائید◀️ تأیید، تأثیر، متأسفانه این‌گونه نوشته می‌شوند.
⛔غلط املایی بسیار زیاد داشتید مثل: زجه◀️ضجه
برای توهه◀️ برای توئه
آویر می‌کند◀️آویز می‌کند
تا می‌آیو برود ◀️ تا می‌آید برود
نصارش ◀️نثارش
⛔کلماتی که حروفشان جا افتاده بود زیاد داشتید مثل: خیلی قت◀️خیلی وقت می‌کد◀️ می‌کرد نمانده اس◀️نمانده است

۲. علائم نگارشی:
علائم نگارشی به‌طور عمده رعایت شده بود و از علائم نگارشی مثل(_، : ،. و ...) گاهی استفاده نشده بود.
⛔یه جاهایی جمله‌ها نقطه پایانی نداشتند و مثل این بود که یا جا افتاده یا فراموش شده است که با یک دور خواندن برطرف خواهد شد مثل: بد قول هستی.
⛔لبخند مضحک که بسیار در جملاتتان استفاده کرده بودید به معنی لبخند مسخره است و به آن دیالوگ و آن موقعیت نمی‌آمد بهتر است با کلمه‌ی دیگری ویرایش کنید مثلاً ابراز خوشحالی یا گرسنگی کرده اما این لبخند مضحک را گفته بودید که به لب دارد.

●۷. سخن آخر منتقد:
زری عزیز من معتقدم کسی که قلم دست می‌گیرد و می‌نویسد، نویسنده‌ی کوچکی در دست و ذهنش دارد که کافی است با اجتماع و تجربه، پرورشش دهد و دست از نوشتن برندارد تا روحش خلاق شود. به جمع نویسندگان خوش آمدید، قلمتون مانا.
@ARNI.
مرسی خسته نباشی^^
معنی عنوان یعنی جنگ خانواده *کریستین بایتگ‌ها* کریستین بایتگ فامیلی آلب هست.
در رابطه با ایده، ایده‌ی من کلیشه‌ای نیست و تا به حال هر شخصی رمانم رو خونده گفته درصد کلیشه به ۱۰ الی ۲۰ درصد می‌رسه نه ۷۰ درصد کلیشه‌ای باشه.
در رابطه با علائم نگارشی بله درسته من توی علائم نگارشی کاما و نقطه و ویرگول خیلی مشکل دارم و سعی دارم روی این موضوع کار کنم. نام شخصیت‌ها هم قبل این‌که نقدتون رو توی تاپیک قرار بدین توی نمایتون عرض کردم که به علت تغییر دادن نام شخصیت‌ها توی بعضی از پست‌ها به خاطر خطای دید فراموش کردم نامشون رو به نام جدید تغییر بدم‌. کی گفته آرمیتی و بردیا نام ایرانیه؟ احیاناً این تصور غلطیه و نام استرالیایی و خارجیه نه ایرانی. شاید ایرانی‌ها دوست داشته باشن نام خارجی برای بچه‌هاشون انتخاب کنن چه ایرادی داره. ولی بله پس از تغییر دادن نام شخصیت بخاطر خطای دید چشم فراموش کردم که نامشون رو توی بعضی از پارت‌ها تغییر به نام جدید بدم که این مشکل به زودی برطرف میشه. دیالوگ و مونولوگ می‌دونم که باید از هم مجزا و توی خط جدایی نوشته بشه و این بر می‌گرده به جایی که من قصد داشتم لحن و بافت رو از عامیانه به ادبی تغییر بدم به همین خاطر باز فراموش شده دو الی سه خط از این دیالوگ و مونولوگ رو هم از هم جدا کنم.
در رابطه با ژانر هم فانتزی مربوط به هیولا و اژدها و نبرد هست. ژانر عاشقانه هم که توی متن رمانم زیاد دیده میشه. ژانر اساطیری همون ژانر تاریخی هست و نیاز نیست دو ژانر متشابه با هم توی قسمت ژانرها به کار برده بشه شاید ژانر تخیلی و علمی فقط اشتباه به کار برده باشم که حتماً امروز حذفش می‌کنم‌ و به قول خودتون ژانر تراژدی رو جایگزین می‌کنم.
فکر کنم شما توصیفات احساسات و مکان رو به خوبی نخوندین چون اولین رمانیه که تونستم توی توصیفات احساسات و مکانش این‌قدر قوی و پرقدرت و به خوبی جلو برم. اگر می‌خواین تا قسمت‌هایی که توصیفات احساسات و مکان و آوا و صداها بیان شده رو براتون بفرستم؟ این قسمت از نقدتون رو نمی‌پذیرم. جلد هم کاملاً از لباس‌هاشون و شمشیر و تبر و نیزه که توی دست آلب و اون مرد و پیرمرد هست مشخصه که رمان تاریخی و اساطیری و عاشقانه‌ست. کاملاً با ژانرهام مرتبطه و حتماً نباید همه چیز توی جلد مشخص باشه. خودتون هم در اطلاعین که پیدا کردن جلد خیلی سخته این هم با زور توسط مدیر ارشد تائید شد چون گفتن برای جلد خوب نیست و برای پوستر و کاور رمان خوبه.
در رابطه با بعضی از علائم نگارشی که به جای را نوشته شده رو قبول دارم چون مجدد هم میگم خطای دید بوده که رفع میشه.
کی گفته نام شخصیت‌های من ایرانیه؟ برین توی اینترنت سرچ کنین نام مرد و زن استرالیایی ببینین چی بالا میاره و بزنین نام مرد و زن ایرانی. این نقدتون رو راجب نام شخصیت‌ها قبول ندارم و در این رابطه اطلاعات پوچی داشتین. سعی کنین اول مطمئن شین بعد یه حرفی رو به عنوان نقد به نویسنده رمان برسونین.
چهره‌ی شخصیت‌ها به خوبی بیان شده احیاناً شما بعضی از پارت‌های رمان بنده رو به هر دلایلی نخوندین. من برای آلب گفتم چشم‌هاش آبیه ابروهاش شلاقی و پر پشت و بلنده بینیش قلمیه و لب‌هایش قلوه‌ای و ریش‌هاش بلند هست و موهاش چطوریه. حتی سولینا حتی ناتالی و الکس و آنجلنا. احیانا شما درست متن رمان رو نخوندین. این رو هم نمی‌پذیرم. یه جا توی یه پارتی از رمانم نوشتم موهای سولینا مشکیه مابقی جاها خرمایی و بین نقدی که راجب چهره شخصیت‌ها بود این و فقط می‌پذیرم‌ چون خطای دید بوده و روز اولی که رمان رو نوشتم، نوشتم موهای سولینا مشکیه و این رو ندیدم که بنویسم خرمایی. این هم رفع میشه.
نمی‌تونم که موضوع رو باز کنم و توصیف کنم‌‌ که بین آلب و ناتالی و مابقی کنیزها چه اتفاقی رخ داده این‌طور رمانم میشه سرشار از فیلترینگ و فکر کنم با قوانین هنوز آشنا نیستین که اینطوری از رمان من ایراد گرفتین‌ که چرا به خوبی این قسمت رو توصیف نکردم.
اتفاقاً توصیف قصر و دیوارهای قصر و درخت‌ها و گل‌ها و ایوان و حتی عمارت و حیاط پشتی به خوبی توصیف شده و این قسمت از نقدتون بی‌رحمانه بود. مثلاً تکست رو چطور بنویسم که توی یه خط هم ژانر فانتزی، هم اساطیری هم عاشقانه درونش به کار برده باشه؟
وقتی طراح به من میگه یه متن خیلی کوتاه نصف خطی بفرست؟ بعضی از منتقدها یه جور از رمان ایراد می‌گیرن آدم تعجب می‌کنه. نمی‌شه که قسمت تکست دو خط یا پنج خط نوشته بنویسم و به طراح بگم بذار روی جلد. وقتی خود طراح اصرار داره یه نوشته نصف خطی تکست بنویسم بفرستم.
خیلی از جاها نقدتون‌ بیجا و بی‌رحمانه بود که نویسنده‌ی رکی هستم و بهتون گفتم. بهتره یکم حقیقی‌تر رمان‌ها رو نقد کنین. گرچه من انتقاد پذیرم برای مابقی تایم ندارم بخوام توضیحی مختصر بهتون بدم. مجدد خسته نباشی روز به خیر!
 
آخرین ویرایش:

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,286
مدال‌ها
7
و در رابطه با این که میگین پردازش شخصیت رنگ چشم و مو کلیشه‌ایه. من به شخصه توی آمریکا و توی کشور استرالیا رنگ چشم مشکی و قهوه‌ای کم دیدم. یعنی درصد رنگی بودن چشمشون بالای ۷۰ درصده. در ضمن یعنی نویسنده‌ای که میگه رنگ چشم شخصیت مشکی و قهوه‌ایه یعنی این هیچ کلیشه‌ای درونش نیست؟ عجب!
این که بیشتر کلیشه‌ایه تا چشم‌های رنگی. اگر سریال خارجی و آمریکایی و استرالیایی دیده باشین متوجه می‌شین که بیشتری‌هاشون چشم‌هاشون رنگیه. از نظر من که هم خواننده رمانم هم نویسنده رمان، رنگ چشم آبی کلیشه‌ای نیست و کمتر کسی دیدم توی رمانش از رنگ چشم آبی استفاده کنه بیشتر مشکی و قهوه‌ایه. چون مشکی و قهوه‌ای بیشتر طرفدار داره.
در ضمن بر حسب عکس شخصیت رمان اومدم توصیف کردم نه بی‌مورد. رنگ چشم رگنار توی سریال وایکینگ‌ها رنگیه و بر حسب عکس اون که شخصیت رمانم انتخاب شده بنده توصیفات رو انجام دادم.
 

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,286
مدال‌ها
7
مابقی چیزهایی که صادقانه نقد کردین رو ویرایش می‌کنم.
 

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,286
مدال‌ها
7
سولینا درحالی‌که میان انبوهی از درختان در حیاط پشتی قدم می‌زند از پله‌های ایوان بالا می‌رود. باران اسیدی و شدید می‌بارد، سولینا زمانی که سرش را بالا می‌آورد و اطراف را آنالیز می‌کند و متوجه می‌شود که تمام گل و درختان ناپدید شده‌اند، سیل اشک‌هایش جاری می‌شود.
__________________________________
سوفی چینی به بینی قلمی‌اش می‌دهد سپس می‌گوید:
__________________________________
آلب نیم‌نگاهی گذرا به صورت سولینا می‌اندازد و سپس مردمک چشمانش را به دو چشمان عسلی رنگ سوفی می‌چرخاند.
__________________________________________
خاک ریزهای ایوان زمین را فرش می‌کردنند. باران همانند مرواریدی سفید رنگ خود را در دل و اعماق زمین جای می‌دهد. کینان پرده‌های سفید رنگ را کنار می‌زند
___________________________________
سولینا در چشمان سبز رنگ بریتانی خیره می‌شود.
____________________________________
سپیده‌ی صبح فرا می‌رسد. آفتاب از لابه‌لای پرده‌های سفید رنگ پنجره‌ی اتاق سولینا، به صورت‌اش عبور می‌کند.
__________________________________
بلندی لباس صورتی رنگش را در دست می‌گیرد.
_________________________
سولینا پرده‌های سفید رنگ قصر را کنار می‌زند و دسته‌ی پنجره را می‌کشد و به آرامی در پنجره را می‌گشاید.
نسیمی خنک، دست نوازش را بر روی گونه‌هایش که به گلی سرخ بدل شده است می‌کشد. موهای طلایی رنگش در هوا می‌رقصد و گویی باد در پیچِ موهایِ سولینا بازی می‌کند، دستانِ نرم و لطیفش را بر روی برگ گل‌ها می‌کشد و بینی‌اش را به گلی که در گلدان سفید رنگ است نزدیک می‌کند و بوی خوش گل را به مشامش می‌کشد، بویِ گل مشامش را قلقلک می‌دهد لبخندی زیبا مهمان صورتش می‌شود. آرام پلک‌هایش را می‌گشاید و از پنجره به تماشای آلب می‌پردازد، دستی بر روی لباس نارنجی رنگش می‌کشد و بلندی لباسش را در دست می‌گیرد. دستی بر روی کفش‌هایِ بنفش رنگش که تازه آلب به او هدیه داده است می‌کشد و ریز‌ریز می‌خندد، کفش‌هایش را آرام می‌پوشد و از پله‌هایی که همانند مار به دور قصر چنبره زده است پایین می‌رود. آن‌قدر پله‌ها زیاد است که نفس در سی*ن*ه‌اش حبس شده است. نگاهی به مرغ‌های عشق می‌اندازد و در‌حالی‌که آن دو را در دست‌هایش می‌گیرد و بال‌های زیبای‌شان را به نوازش می‌کشد از پله‌ها پایین می‌رود و پشت سر آلب قرار می‌گیرد و می‌گوید:
_______
کم‌کم خورشید غروب می‌کند و موهای طلایی رنگش که شانه می‌زند از روی کوه‌ها و دشت‌ها جمع می‌کند و جایش را با سیاهی و ظلمت‌ شب تعویض می‌کند. باران همانند مرواریدی سفید رنگ رقصان‌رقصان از آسمان پایین می‌آید و خود را در دل و اعماق زمین جای می‌دهد و زمین را فرش می‌کند.
_________
صدای شر‌شر باران که طنین دل‌نوازی را سر داده بود، گوش پرینستون را به نوازش کشیده است.
دربِ پنجره‌ی کوچک را به آرامی می‌گشاید، بوی خاک باران خورده‌ی کوچه‌ها، مشامش را قلقلک می‌دهند.‌ آرام مژه‌هایش را روی هم می‌فشرد و بوی خوش خاک‌های باران خورده‌ی کوچه‌ها را به مشامش می‌کشد و زیر لب زمزمه می‌کند:
__________________________________
نگاهی به چوب کوچکی که پیچ در پیچ از لا‌به‌لای درختان تنومند و سرسبز به سمت پایین می‌رود انداخت، آن‌قدر روی درخت را خاک رس احاطه کرده است که دیگر رنگ قهوه‌ای مانند و خاکی را به خود گرفته است.
آب زلالِ چشمه وسوسه‌‌انگیز بود، که هر از گاهی پرینستون را به سمت خود می‌کشاند.
آب ناشی از ذوب شدن برف‌ها به‌خاطر اشعه‌های ریز و درشت خورشید و بارش باران، از بلندی کوه راه افتاده بودند و از سوراخ چشمه‌های کوه‌ها پایین می‌آمدند.
پرینستون به زیبایی چشمه نگاهی می‌اندازد، هر لحظه که می‌گذرد، نگاهش به چشمه‌ دقیق‌تر می‌شود. دلش می‌خواهد این صحنه را از زاویه‌ی‌ جلو و نزدیک‌تر ببیند.
پرینستون به‌خاطر این‌که پدرش مدام در بسترش مریض احوال است، هرگز درخواست پدر و مادرش را نپذیرفته است که به مکتب خانه برود و آن‌جا درس بخواند. اما همانند مابقی بچه‌ها و انسان‌ها، به خوبی می‌تواند راجع به مسائل‌هایی که به طبیعت ربط پیدا می‌کنند به خوبی فکر کند و بسنجد.
___________________________________
هر جای حیاط پشتی را که آنالیز می‌کند بیشتر دلش قنج می‌رود.
بند کفش‌هایش را دور پاهایش می‌بندد و از جای برمی‌خیزد. نگاهی به گل‌های ارکیده که دور تا دور آن را گل‌های پیچک احاطه کرده است و همانند مار به دور گل ارکیده و رازقی چنبره زده است می‌اندازد و می‌گوید:
- وای چه گل‌های زیبایی!
آن‌قدر محو گل‌ها و درختان شده است که انگار به فکر گرسنگی و تشنه‌گی‌اش مُشت لگد زده است و فکر گل‌ها و درختان را به گنجینه‌ی کوچک ذهنش هدیه داده است.
______________________________________
پروانه‌های زیبا دور پرینستون را حصار کرده می‌کنند، پرینستون در حالی که می‌دود و هیجان‌انگیز شده است بلندبلند قهقهه می‌زند و ما بین خنده‌هایش جیغ می‌زند.
پروانه‌ای سفید رنگ، بر روی دستانش می‌نشیند. پرینستون پروانه را در دستانش می‌گیرد و به او خیره می‌شود اما تا پروانه از روی دستانش می‌پرد و پرواز می‌کند، رد او را می‌گیرد و پشت سرش می‌دود.
_________
سولینا لبخندی غمگین صورتش را قاب می‌گیرد و با یک حرکت از روی تخت بر می‌خیزد و با خنده از قصر خارج می‌شود. روی شیشه را بخار فرا گرفته است با دست شیشه را آرام پاک می‌کند و گلوله‌های برف آرام از کوه‌ها پایین می‌آیند. جاده‌ای زیبا در مسیری به‌طور مارپیچ از کوه بالا می‌رود. اگر این کوه‌ها نباشند فاصله‌ی عمارت و قصر از هوبارت خیلی اندک می‌شود و پای پیاده هم می‌شود این فاصله را طی کرد. کوه‌ها زیبایی جاده را دو چندان می‌کنند. همین‌طور که جاده آرام به سمت درختان می‌رود روی دیواره‌ی سنگی کوه‌ها، خزه‌های سبز زیاد می‌شوند. جاده که به درختان نزدیک‌تر می‌شود در فواصل خالی تخته سنگ‌ها، درختانی با برگ‌هایی سوزنی با لجاجتی خاص خود را استوار نگه می‌دارند. وقتی به حدود بیست کیلومتری جاده می‌رسد، اگر از راه کوه نزدیک شود. درختان پهن برگ، کوه را از نظر مخفی نگه می‌دارد. سولینا از حیاط پشتی قصر به جنگل‌های سبز خیره مانده است. دوست دارد مادرش کنارش باشد و دست دور گردن مادرش بندازد و با هم از دیدن این همه سبزی لذت ببرند. سولینا آرام لبخند می‌زند. دیگر رشته‌ی افکارش پاره شده است. صورت گوشتی پدرش را به یاد می‌آورد و دلش سخت برای پدرش تنگ‌تر می‌شود. اما حتی اگر پدرش را هم ببیند حرفی برای گفتن ندارد. آلب از پشت پنجره‌ی قصر به چهره‌ی سولینا دقیق می‌شود‌.
معلوم نیست به چه قرینه‌ای به سولینا خیره شده است سولینا گام‌هایی مصمم بر می‌دارد. انگار سال‌ها مقیم این قسمت جاده بوده است به سمت راه خاکی که به طرف جنگل می‌رود به راه می‌افتد‌. همان‌طور که جنگل را می‌پیمود سعی می‌کند بسیار عمیق نفس بکشد. آنقدر عمیق نفس می‌کشد که به شش‌هایش فشار می‌آید.
_________
راه باریکِ خاکی، مثل همه راه‌های دیگر، به اندازه‌ی عرض یک آدم که رد بشود بود. دلیل باران‌های زیاد و نوع خاک، به‌خاطر اسب‌هایی که در فصول بارنده‌گی از آن جاده‌ها می‌گذشتند. دو طرف جاده را گود کرده بودند و وسط جاده برآمده‌گی بزرگی پیدا می‌شود.
جوری است که اگر قدم برمی‌‌داشتی پاهایت به کف جاده گیر می‌کند. مثلِ مناطق روستایی دو طرف جاده پر از درخت است. درختان آن‌قدر بلند و سر به فلک کشیده هستند و شاخه‌هایشان آن‌قدر پر برگ است که در روز، تخمینی از ساعت به دست نمی‌آید. شعاع‌های خورشید گاهی به سختی راهی از بین برگ‌های انبوه پیدا می‌کنند و به جاده می‌تابند. سولینا به اطرافش نگاه می‌کند و زمین‌هایی با حصارهای چوبی محصور می‌شوند. بر روی حصارها از شدت رطوبت خزه سبز شده است. در داخل جاده همه چیز زنده است. درختان خشک هم به‌خاطر پوشش سبزی که رویشان است، زنده بودنند این‌جا همه چیز نفس می‌کشد شاید برای همین است که هوا آن‌قدر سنگین است که اگر چیزی به زمین می‌افتد، سبز می‌شود. سنگ، چوب خشک و حتی قوطی‌های فلزی هم سبز می‌شوند! سولینا دستی بر بلندی لباسِ زرد و براقش می‌کشد. که در برابر خورشید درخشندگی زیبایی را به ارمغان گذاشته است. شاید می‌ترسد از این‌که سبز شده است لباس‌هایش رطوبت مطبوعی را به خود گرفته است. هوا آن‌قدر مرطوب است که انگار پا می‌کردی در داخل ابر و قدم می‌زدی. در جنگل سکوت سنگینی حکم‌فرما است. گاهی پرنده‌ای آواز می‌خواند و یا باد صدایِ برگ‌ها را بیرون می‌آورد، نیم ساعتی گذشته است. از نیم ساعت پیش تا حال، چیزی تغییر نکرده است. شعاع‌های باریک آفتاب، به همان قوت و با همان سرسختی از لابه‌لای برگ‌ها عبور می‌کنند و به داخل جاده می‌تابند. دیگر یک ساعتی می‌گذرد که سولینا در این شب ملایم قدم می‌زند. هر چه می‌گذرد جنگل انبوه‌تر و درختانِ بلوط تنومندتر می‌شوند. جاده در این شیب ملایم، به دلیلی نامعلوم پیچ می‌خورد و بالا می‌رود.
سولینا کم‌کم‌ گرسنه و تشنه‌اش شده است. در حین آمدن به این جاده‌ی خاکی و باریک، و جنگل سرد و تاریک به‌ این‌طور چیزها فکر نکرده است اگر رد تازه‌ای از اسب‌ها بر روی جاده نیست سولینا مطمئن می‌شود که هیچکی از این جاده استفاده نکرده، و در آن قدم نزده است.
هر چه در جاده بیشتر قدم برمی‌دارد و جلوتر می‌رود، اثرات تمدن بشری کمتر، و جایِ رد پاها بیشتر می‌شود. در ابتدای جاده مزارع محصور و لباس‌های پاره و زباله‌هایِ زیادی دیده می‌شود.
****************************************
اما حال سولینا فقط از نشانه‌‌های نوع بشر، رد دو پای کوچک و بزرگ رویِ شن‌ها می‌بیند.
کم‌کم آسمان، لباسی سیاه رنگ به تن می‌کند و ستاره‌ها سوسو می‌کنند، دیگر شعاع‌های خورشید آن‌قدر بی‌رمق شده بودند که از داخل جنگل کسی چیزی نمی‌بیند و دیدگاه سولینا تار می‌شود، دیگر خیلی تاریک شده است و سولینا یادش می‌افتد که خیلی از قصر دور شده است. کناره جویِ باریکی که در کنار درخت است می‌نشیند.
آن‌قدر تشنه است که به ظاهر آب چندان توجه‌ای نمی‌کند و مشتی از آب زلال را به نزدیک دهانش می‌برد و آن را خیلی زود می‌بلعد. نسیمی از میانِ درختان، صورت و موهایِ سولینا را نوازش می‌کند.
حالتی مطبوع‌تر پیدا کرده است، حس می‌کند این جنگل می‌تواند روحِ خسته‌اش را تسکین بدهد، دور تا دور جنگل، پر از درخت است و جایی نیست که انبوه و درخت نباشد. حس می‌کند حال وقتِ برگشت به قصر است، اما نمی‌تواند از جنگل دل بکند و به قصر برگردد، اما به هزارجور زحمت باید برود، زیرا ممکن است آلب تا الان نگرانش شده باشد. روز جمعه است و غروبِ جمعه برایِ سولینا خیلی غم‌انگیز است.
انگار روز‌هایِ جمعه، به دل‌تنگی‌هایش بند است
انگار روز‌های جمعه، وقتی دلش می‌گیرد، برایِ بغض‌هایِ سولینا غروب می‌بافد. انگار دلش برای مادرش تنگ شده است و دوست دارد آن‌قدر اشک بریزد تا غبار فاصله از قلبش تمیز بشود.
اما دل‌شوره دمار از روزگارش در آورده است گویی حس می‌کند قرار است یک اتفاق بی‌افتد. آن اتفاق، نمی‌تواند اتفاق خوبی باشد و برای همین دل‌شوره‌ی بی‌رمقی را به دلِ سولینا انداخته است. آرام از رویِ تکه سنگ برمی‌خیزد و به طرفِ قصر حرکت می‌کند. اما صدایِ بارانِ اسیدی ترس را به دلِ سولینا انداخته است، کلِ درختان یکی‌یکی ب. رویِ زمین می‌افتند و بعضی از راه‌ها و جاده‌ها رل خراب می‌کنند. سولینا با خود فکر می‌کند و می‌گوید:
_________
سولینا نگاهی به دیوارهای آجری سرخ رنگ قصر می‌اندازد. دیوارهای بلند و کوتاهی که راه‌های آزادی دارند اگر از بالا نگاه کند راه‌ها مثل مار به دور قصر آجری چنبره زده بودند. درختان کوچک و بزرگ به هیچ عنوان نمی‌توانند با رنگ سبزشان. سرخی دیوارها را پنهان کنند. سولینا قهقهه‌ای مستانه سر می‌دهد و رو به آلب لب می‌گشاید:
- چرا حالا دیوارهای ایوان رو به رنگ قرمز ساختن؟
آلب نیشخندی مزین لبان سرخ رنگ و خشکیده‌اش می‌شود.
- بریتانی به رنگ قرمز علاقه‌منده برای همین من هم براش این قصر رو به رنگ قرمز مایل به سرخ رنگ ساختم.
سولینا با چشمانی از شدت تعجب گرد شده می‌پرسد:
- یعنی خودت قصر رو ساختی؟
آلب سری به نشانه‌ی تائید تکان می‌دهد.
دیوارها در ذهن سولینا چیزی همانند زندان می‌ساخت اما اینجا قشنگ‌ترین قصری است که او از آن بسیار راضی و خوشش آمده است. فکر زیبایی عمارت و حیاط پشتی ایوان را از یاد برده است. سولینا با احتیاط میان درختان گام بر می‌دارد و از کنار دیوارهای سرخ رنگ قصر گذر می‌کند. آلب لب می‌گشاید:
_________
آفتاب پاییزی به طرز مطبوع بر دیوارهای‌ ایوان سرخ آجری می‌تابد. انگار آلب از تمام رازهای نهفته در تیله‌های آبی رنگ سولینا مطلع است.
___________________________________
 
آخرین ویرایش:

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,286
مدال‌ها
7
سولینا درحالی‌که میان انبوهی از درختان در حیاط پشتی قدم می‌زند از پله‌های ایوان بالا می‌رود. باران اسیدی و شدید می‌بارد، سولینا زمانی که سرش را بالا می‌آورد و اطراف را آنالیز می‌کند و متوجه می‌شود که تمام گل و درختان ناپدید شده‌اند، سیل اشک‌هایش جاری می‌شود.
__________________________________
سوفی چینی به بینی قلمی‌اش می‌دهد سپس می‌گوید:
__________________________________
آلب نیم‌نگاهی گذرا به صورت سولینا می‌اندازد و سپس مردمک چشمانش را به دو چشمان عسلی رنگ سوفی می‌چرخاند.
__________________________________________
خاک ریزهای ایوان زمین را فرش می‌کردنند. باران همانند مرواریدی سفید رنگ خود را در دل و اعماق زمین جای می‌دهد. کینان پرده‌های سفید رنگ را کنار می‌زند
___________________________________
سولینا در چشمان سبز رنگ بریتانی خیره می‌شود.
____________________________________
سپیده‌ی صبح فرا می‌رسد. آفتاب از لابه‌لای پرده‌های سفید رنگ پنجره‌ی اتاق سولینا، به صورت‌اش عبور می‌کند.
__________________________________
بلندی لباس صورتی رنگش را در دست می‌گیرد.
_________________________
سولینا پرده‌های سفید رنگ قصر را کنار می‌زند و دسته‌ی پنجره را می‌کشد و به آرامی در پنجره را می‌گشاید.
نسیمی خنک، دست نوازش را بر روی گونه‌هایش که به گلی سرخ بدل شده است می‌کشد. موهای طلایی رنگش در هوا می‌رقصد و گویی باد در پیچِ موهایِ سولینا بازی می‌کند، دستانِ نرم و لطیفش را بر روی برگ گل‌ها می‌کشد و بینی‌اش را به گلی که در گلدان سفید رنگ است نزدیک می‌کند و بوی خوش گل را به مشامش می‌کشد، بویِ گل مشامش را قلقلک می‌دهد لبخندی زیبا مهمان صورتش می‌شود. آرام پلک‌هایش را می‌گشاید و از پنجره به تماشای آلب می‌پردازد، دستی بر روی لباس نارنجی رنگش می‌کشد و بلندی لباسش را در دست می‌گیرد. دستی بر روی کفش‌هایِ بنفش رنگش که تازه آلب به او هدیه داده است می‌کشد و ریز‌ریز می‌خندد، کفش‌هایش را آرام می‌پوشد و از پله‌هایی که همانند مار به دور قصر چنبره زده است پایین می‌رود. آن‌قدر پله‌ها زیاد است که نفس در سی*ن*ه‌اش حبس شده است. نگاهی به مرغ‌های عشق می‌اندازد و در‌حالی‌که آن دو را در دست‌هایش می‌گیرد و بال‌های زیبای‌شان را به نوازش می‌کشد از پله‌ها پایین می‌رود و پشت سر آلب قرار می‌گیرد و می‌گوید:
_______
کم‌کم خورشید غروب می‌کند و موهای طلایی رنگش که شانه می‌زند از روی کوه‌ها و دشت‌ها جمع می‌کند و جایش را با سیاهی و ظلمت‌ شب تعویض می‌کند. باران همانند مرواریدی سفید رنگ رقصان‌رقصان از آسمان پایین می‌آید و خود را در دل و اعماق زمین جای می‌دهد و زمین را فرش می‌کند.
_________
صدای شر‌شر باران که طنین دل‌نوازی را سر داده بود، گوش پرینستون را به نوازش کشیده است.
دربِ پنجره‌ی کوچک را به آرامی می‌گشاید، بوی خاک باران خورده‌ی کوچه‌ها، مشامش را قلقلک می‌دهند.‌ آرام مژه‌هایش را روی هم می‌فشرد و بوی خوش خاک‌های باران خورده‌ی کوچه‌ها را به مشامش می‌کشد و زیر لب زمزمه می‌کند:
__________________________________
نگاهی به چوب کوچکی که پیچ در پیچ از لا‌به‌لای درختان تنومند و سرسبز به سمت پایین می‌رود انداخت، آن‌قدر روی درخت را خاک رس احاطه کرده است که دیگر رنگ قهوه‌ای مانند و خاکی را به خود گرفته است.
آب زلالِ چشمه وسوسه‌‌انگیز بود، که هر از گاهی پرینستون را به سمت خود می‌کشاند.
آب ناشی از ذوب شدن برف‌ها به‌خاطر اشعه‌های ریز و درشت خورشید و بارش باران، از بلندی کوه راه افتاده بودند و از سوراخ چشمه‌های کوه‌ها پایین می‌آمدند.
پرینستون به زیبایی چشمه نگاهی می‌اندازد، هر لحظه که می‌گذرد، نگاهش به چشمه‌ دقیق‌تر می‌شود. دلش می‌خواهد این صحنه را از زاویه‌ی‌ جلو و نزدیک‌تر ببیند.
پرینستون به‌خاطر این‌که پدرش مدام در بسترش مریض احوال است، هرگز درخواست پدر و مادرش را نپذیرفته است که به مکتب خانه برود و آن‌جا درس بخواند. اما همانند مابقی بچه‌ها و انسان‌ها، به خوبی می‌تواند راجع به مسائل‌هایی که به طبیعت ربط پیدا می‌کنند به خوبی فکر کند و بسنجد.
___________________________________
هر جای حیاط پشتی را که آنالیز می‌کند بیشتر دلش قنج می‌رود.
بند کفش‌هایش را دور پاهایش می‌بندد و از جای برمی‌خیزد. نگاهی به گل‌های ارکیده که دور تا دور آن را گل‌های پیچک احاطه کرده است و همانند مار به دور گل ارکیده و رازقی چنبره زده است می‌اندازد و می‌گوید:
- وای چه گل‌های زیبایی!
آن‌قدر محو گل‌ها و درختان شده است که انگار به فکر گرسنگی و تشنه‌گی‌اش مُشت لگد زده است و فکر گل‌ها و درختان را به گنجینه‌ی کوچک ذهنش هدیه داده است.
______________________________________
پروانه‌های زیبا دور پرینستون را حصار کرده می‌کنند، پرینستون در حالی که می‌دود و هیجان‌انگیز شده است بلندبلند قهقهه می‌زند و ما بین خنده‌هایش جیغ می‌زند.
پروانه‌ای سفید رنگ، بر روی دستانش می‌نشیند. پرینستون پروانه را در دستانش می‌گیرد و به او خیره می‌شود اما تا پروانه از روی دستانش می‌پرد و پرواز می‌کند، رد او را می‌گیرد و پشت سرش می‌دود.
_________
سولینا لبخندی غمگین صورتش را قاب می‌گیرد و با یک حرکت از روی تخت بر می‌خیزد و با خنده از قصر خارج می‌شود. روی شیشه را بخار فرا گرفته است با دست شیشه را آرام پاک می‌کند و گلوله‌های برف آرام از کوه‌ها پایین می‌آیند. جاده‌ای زیبا در مسیری به‌طور مارپیچ از کوه بالا می‌رود. اگر این کوه‌ها نباشند فاصله‌ی عمارت و قصر از هوبارت خیلی اندک می‌شود و پای پیاده هم می‌شود این فاصله را طی کرد. کوه‌ها زیبایی جاده را دو چندان می‌کنند. همین‌طور که جاده آرام به سمت درختان می‌رود روی دیواره‌ی سنگی کوه‌ها، خزه‌های سبز زیاد می‌شوند. جاده که به درختان نزدیک‌تر می‌شود در فواصل خالی تخته سنگ‌ها، درختانی با برگ‌هایی سوزنی با لجاجتی خاص خود را استوار نگه می‌دارند. وقتی به حدود بیست کیلومتری جاده می‌رسد، اگر از راه کوه نزدیک شود. درختان پهن برگ، کوه را از نظر مخفی نگه می‌دارد. سولینا از حیاط پشتی قصر به جنگل‌های سبز خیره مانده است. دوست دارد مادرش کنارش باشد و دست دور گردن مادرش بندازد و با هم از دیدن این همه سبزی لذت ببرند. سولینا آرام لبخند می‌زند. دیگر رشته‌ی افکارش پاره شده است. صورت گوشتی پدرش را به یاد می‌آورد و دلش سخت برای پدرش تنگ‌تر می‌شود. اما حتی اگر پدرش را هم ببیند حرفی برای گفتن ندارد. آرش از پشت پنجره‌ی قصر به چهره‌ی سولینا دقیق می‌شود‌.
معلوم نیست به چه قرینه‌ای به سولینا خیره شده است سولینا گام‌هایی مصمم بر می‌دارد. انگار سال‌ها مقیم این قسمت جاده بوده است به سمت راه خاکی که به طرف جنگل می‌رود به راه می‌افتد‌. همان‌طور که جنگل را می‌پیمود سعی می‌کند بسیار عمیق نفس بکشد. آنقدر عمیق نفس می‌کشد که به شش‌هایش فشار می‌آید.
_________
راه باریکِ خاکی، مثل همه راه‌های دیگر، به اندازه‌ی عرض یک آدم که رد بشود بود. دلیل باران‌های زیاد و نوع خاک، به‌خاطر اسب‌هایی که در فصول بارنده‌گی از آن جاده‌ها می‌گذشتند. دو طرف جاده را گود کرده بودند و وسط جاده برآمده‌گی بزرگی پیدا می‌شود.
جوری است که اگر قدم برمی‌‌داشتی پاهایت به کف جاده گیر می‌کند. مثلِ مناطق روستایی دو طرف جاده پر از درخت است. درختان آن‌قدر بلند و سر به فلک کشیده هستند و شاخه‌هایشان آن‌قدر پر برگ است که در روز، تخمینی از ساعت به دست نمی‌آید. شعاع‌های خورشید گاهی به سختی راهی از بین برگ‌های انبوه پیدا می‌کنند و به جاده می‌تابند. سولینا به اطرافش نگاه می‌کند و زمین‌هایی با حصارهای چوبی محصور می‌شوند. بر روی حصارها از شدت رطوبت خزه سبز شده است. در داخل جاده همه چیز زنده است. درختان خشک هم به‌خاطر پوشش سبزی که رویشان است، زنده بودنند این‌جا همه چیز نفس می‌کشد شاید برای همین است که هوا آن‌قدر سنگین است که اگر چیزی به زمین می‌افتد، سبز می‌شود. سنگ، چوب خشک و حتی قوطی‌های فلزی هم سبز می‌شوند! سولینا دستی بر بلندی لباسِ زرد و براقش می‌کشد. که در برابر خورشید درخشندگی زیبایی را به ارمغان گذاشته است. شاید می‌ترسد از این‌که سبز شده است لباس‌هایش رطوبت مطبوعی را به خود گرفته است. هوا آن‌قدر مرطوب است که انگار پا می‌کردی در داخل ابر و قدم می‌زدی. در جنگل سکوت سنگینی حکم‌فرما است. گاهی پرنده‌ای آواز می‌خواند و یا باد صدایِ برگ‌ها را بیرون می‌آورد، نیم ساعتی گذشته است. از نیم ساعت پیش تا حال، چیزی تغییر نکرده است. شعاع‌های باریک آفتاب، به همان قوت و با همان سرسختی از لابه‌لای برگ‌ها عبور می‌کنند و به داخل جاده می‌تابند. دیگر یک ساعتی می‌گذرد که سولینا در این شب ملایم قدم می‌زند. هر چه می‌گذرد جنگل انبوه‌تر و درختانِ بلوط تنومندتر می‌شوند. جاده در این شیب ملایم، به دلیلی نامعلوم پیچ می‌خورد و بالا می‌رود.
سولینا کم‌کم‌ گرسنه و تشنه‌اش شده است. در حین آمدن به این جاده‌ی خاکی و باریک، و جنگل سرد و تاریک به‌ این‌طور چیزها فکر نکرده است اگر رد تازه‌ای از اسب‌ها بر روی جاده نیست سولینا مطمئن می‌شود که هیچکی از این جاده استفاده نکرده، و در آن قدم نزده است.
هر چه در جاده بیشتر قدم برمی‌دارد و جلوتر می‌رود، اثرات تمدن بشری کمتر، و جایِ رد پاها بیشتر می‌شود. در ابتدای جاده مزارع محصور و لباس‌های پاره و زباله‌هایِ زیادی دیده می‌شود.
****************************************
اما حال سولینا فقط از نشانه‌‌های نوع بشر، رد دو پای کوچک و بزرگ رویِ شن‌ها می‌بیند.
کم‌کم آسمان، لباسی سیاه رنگ به تن می‌کند و ستاره‌ها سوسو می‌کنند، دیگر شعاع‌های خورشید آن‌قدر بی‌رمق شده بودند که از داخل جنگل کسی چیزی نمی‌بیند و دیدگاه سولینا تار می‌شود، دیگر خیلی تاریک شده است و سولینا یادش می‌افتد که خیلی از قصر دور شده است. کناره جویِ باریکی که در کنار درخت است می‌نشیند.
آن‌قدر تشنه است که به ظاهر آب چندان توجه‌ای نمی‌کند و مشتی از آب زلال را به نزدیک دهانش می‌برد و آن را خیلی زود می‌بلعد. نسیمی از میانِ درختان، صورت و موهایِ سولینا را نوازش می‌کند.
حالتی مطبوع‌تر پیدا کرده است، حس می‌کند این جنگل می‌تواند روحِ خسته‌اش را تسکین بدهد، دور تا دور جنگل، پر از درخت است و جایی نیست که انبوه و درخت نباشد. حس می‌کند حال وقتِ برگشت به قصر است، اما نمی‌تواند از جنگل دل بکند و به قصر برگردد، اما به هزارجور زحمت باید برود، زیرا ممکن است آلب تا الان نگرانش شده باشد. روز جمعه است و غروبِ جمعه برایِ سولینا خیلی غم‌انگیز است.
انگار روز‌هایِ جمعه، به دل‌تنگی‌هایش بند است
انگار روز‌های جمعه، وقتی دلش می‌گیرد، برایِ بغض‌هایِ سولینا غروب می‌بافد. انگار دلش برای مادرش تنگ شده است و دوست دارد آن‌قدر اشک بریزد تا غبار فاصله از قلبش تمیز بشود.
اما دل‌شوره دمار از روزگارش در آورده است گویی حس می‌کند قرار است یک اتفاق بی‌افتد. آن اتفاق، نمی‌تواند اتفاق خوبی باشد و برای همین دل‌شوره‌ی بی‌رمقی را به دلِ سولینا انداخته است. آرام از رویِ تکه سنگ برمی‌خیزد و به طرفِ قصر حرکت می‌کند. اما صدایِ بارانِ اسیدی ترس را به دلِ سولینا انداخته است، کلِ درختان یکی‌یکی ب. رویِ زمین می‌افتند و بعضی از راه‌ها و جاده‌ها رل خراب می‌کنند. سولینا با خود فکر می‌کند و می‌گوید:
_________
سولینا نگاهی به دیوارهای آجری سرخ رنگ قصر می‌اندازد. دیوارهای بلند و کوتاهی که راه‌های آزادی دارند اگر از بالا نگاه کند راه‌ها مثل مار به دور قصر آجری چنبره زده بودند. درختان کوچک و بزرگ به هیچ عنوان نمی‌توانند با رنگ سبزشان. سرخی دیوارها را پنهان کنند. سولینا قهقهه‌ای مستانه سر می‌دهد و رو به آلب لب می‌گشاید:
- چرا حالا دیوارهای ایوان رو به رنگ قرمز ساختن؟
آلب نیشخندی مزین لبان سرخ رنگ و خشکیده‌اش می‌شود.
- بریتانی به رنگ قرمز علاقه‌منده برای همین من هم براش این قصر رو به رنگ قرمز مایل به سرخ رنگ ساختم.
سولینا با چشمانی از شدت تعجب گرد شده می‌پرسد:
- یعنی خودت قصر رو ساختی؟
آلب سری به نشانه‌ی تائید تکان می‌دهد.
دیوارها در ذهن سولینا چیزی همانند زندان می‌ساخت اما اینجا قشنگ‌ترین قصری است که او از آن بسیار راضی و خوشش آمده است. فکر زیبایی عمارت و حیاط پشتی ایوان را از یاد برده است. سولینا با احتیاط میان درختان گام بر می‌دارد و از کنار دیوارهای سرخ رنگ قصر گذر می‌کند. آلب لب می‌گشاید:
_________
آفتاب پاییزی به طرز مطبوع بر دیوارهای‌ ایوان سرخ آجری می‌تابد. انگار آلب از تمام رازهای نهفته در تیله‌های آبی رنگ سولینا مطلع است.
___________________________________
این همه توصیف احساسات و صدا و آواها و مکان توی متن رمانم صورت گرفته. بعد شما می‌گین توصیف احساسات صورت نگرفته یا توصیف مکان به خوبی بیان نشده؟ پس این‌ها چی هستن جانم؟
شما به عنوان یه نویسنده یا منتقد به این توصیفات می‌گین مستقیم؟ اگر این‌ها مستقیم هستن غیر مستقیم چیه؟
لطفاً به عنوان منتقد قشنگ و به درستی به وظایفتون عمل کنین نه به سادگی از بعضی پارت‌ها بگذرین و یه نقد سر دستی کنین و رد شین. همه نویسنده‌ها انتقاد پذیر نیستن بعضی از نویسنده‌ها با نقد از قلمشون می‌گذرن پس توی نقدتون رعایت کنین. مچکرم.
رمان من سرشار از احساسات و توصیف مکان و اطراف عمارت و خود عمارت و قصره.
 

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,286
مدال‌ها
7
اژدهایی که نام او کایدو (Kaido) بود به دیدن آلب آمده بود و از او خواسته بود که بپذیرد تا او به تخت پادشاهی بنشیند اما آلب چنین خواسته‌ای را هرگز نمی‌پذیرد و چون با کایدو مخالفت کرده بود نبردی به نام کریستین بایتگ‌ها به وجود آمد.
این نبرد شاید ماه‌ها، سال‌ها، و قرن‌ها طول بکشد و مشخص نشود در این نبرد چه کسی برگ برنده را در دست خواهد گرفت!
آلب شب و روز برای این نبرد خود را آماده می‌کرد و گاه و بی‌گاه در کوهی به نام کازیسکو
با دیگر آدم‌ها به نزاع می‌پرداخت تا بتواند در نبرد میان آدم‌ها و هیولاها و اژدها به نقطه‌ی پیروزی برسد.
تعداد اژدهایی که می‌خواستند بر تخت پادشاهی بنشینند اندک بود اما آن‌ها بسیار قوی بودند و جثه‌ی هر کدام از آن‌ها بیش از صد تُن یا بیشتر هم می‌رسید!
آلب مردی قدرتمند است که در کمان‌گیری و اسب‌سواری بسیار مهارت دارد، صدای اسبش که نام او بوسفال است سکوت حکم‌فرمای کوه را می‌شکند. آلب کمان و شمشیرش را گوشه‌ای از کوه رها می‌کند و به سوی اسب خود می‌رود.
دستی بر روی یال‌های سفید رنگ و بلند او می‌کشد و لب می‌زند:
- چی‌شده بوسفال؟
بوسفال سُم‌هایش را بر روی زمین می‌کوبد.
آلب رو‌به کسانی که برای نبرد کریستین بایتگ‌ها خود را آماده کرده‌اند می‌کند و می‌گوید:
- زمان نبرد شروع شده، همگی سوار اسب می‌شیم و به غار جنولان (Jenolan) حمله می‌کنیم!
رعب و وحشت به جان مردم اهالی هوبارت رخنه می‌کند اما هرگز آلب را در چنین شرایطی تنها نخواهند گذاشت و یقین دارند که آلب در این نبرد پیروز خواهد شد.
اژدهای کایدو با پرتاب شعله‌های مرگبار از دهانش آن‌ها را مورد حمله قرار می‌دهد. در واقع با این کارش و انفجار آتشین خود، کافی است تا حریف خود را به زانو در آورد و او را شکست دهد. او حتی از گاز گرفتن دشمنان خود باز نمی‌ماند و مضایقه نمی‌کند! اما هم‌اکنون او یک اژدهای کامل و همانند اژدهای دیگر نیست.
او فقط می‌تواند از طریق نفسش یک انفجار آتشین را ایجاد کند. اژدهای سرخ، موجود قدرتمندی است که همچنان همانند مابقی اژدها می‌خواهد بر تخت پادشاهی بنشیند و به آدم‌ها غلبه کند. از نظر ظاهر آن، می‌توان به رنگ قرمز و سرخ بودنش و چشمان طلایی رنگش و پنجه‌ای همانند پنجه‌های پرندگان و دمِ دراز قرمز آن اشاره کرد. این اژدهای قدرتمند از آتش خالص به وجود آمده است.
هیورینمارو یک اژدهای بسیار زیبایی در واقع خشن و قدرتمند است. همانند یخ و آتش کار می‌کند و او می‌تواند آدم‌ها و حتی آتش را هم منجمد کند! ولدورا تمپست اژدهایی است که پر شور و پر قدرت و مغرور است او یقین دارد که در نبرد کریستین بایتگ‌ها پیروز خواهد شد و پادشاه کشور استرالیا می‌شود.
بهموت یک اژدهای خشمگین و در واقع خشن است که تمامی هیولاها و آدم‌ها از او می‌ترسند و زمانی که او را می‌بینند رعب و وحشت به جانشان چنگ می‌زند. این اژدها با هیولاها و آدم‌ها به نبرد و نزاع می‌پردازند. و مدت زمان به پایان رسیدن این نبرد و پیروزی کدام یک از آن‌ها مشخص نخواهد بود!
اینم از توصیفات چهره و ظواهر هیولاها!
 

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,286
مدال‌ها
7
سولینا/ناتالی/سوفی/فیبی/کریستوفر ایگن/ آنجلنا/ الکس/ میراندا/کووپر/ آدام گارسیا/ ارول فلین/ آدلاید کین/ هیو جکمن/ مابقی شخصیت‌های رمانم نامشون ایرانیه؟😹😹 عجب.
کلاً نقدت رو دیدم خیلی جاها بی‌مورد ایراد گرفتی.
حتی همون بردیا و بریتانی هم نام خارجیه. ریشه ایرانی نداره. به جز توی دو پارت که حالا خطای دید و چشم بوده نوشته شده آرمیتی و بردیا می‌تونستین فقط همین قسمت رو بگین نه که بگین می‌تونستی نام خارجی برای شخصیت رمانت انتخاب کنی نه ایرانی.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین