جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

درحال ترجمه {زندگی کوتاه است} اثر «مترجمPariyanik»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب‌های در حال ترجمه توسط -pariya- با نام {زندگی کوتاه است} اثر «مترجمPariyanik» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,160 بازدید, 24 پاسخ و 24 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب‌های در حال ترجمه
نام موضوع {زندگی کوتاه است} اثر «مترجمPariyanik»
نویسنده موضوع -pariya-
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,866
53,057
مدال‌ها
12
تقریبا چهار دقیقه بعد از ایستادنم زیر دوش می‌گذشت که تااین لحظه بهترین و کوتاه ترین دوش زندگیم بود.شیر آب را بستم تا بیرون بروم و با سکوت وهم آور و سردی مواجه شدم دلم هری فرو ریخت آه خدای من مشکلی پیش اومده بود حوله را تند و سریع دور خودم پیچیدم که کم مانده بود روی کاشی ها لیز بخورم .
چه فکری پیش خودم کرده بودم من این مرد را نمی‌شناختم منظورم این است که می‌شناختم ولی خب نمی‌شناختم اگر گریس را می‌دزدید چی؟! اگر اورا از بالکن پایین می‌انداخت چی!؟
شاید یک مرد کاملا نرمال بود که در آستانه فروپاشی روانی قرار داشت وگریه های بچه باعث شده بود سرانجام کنترلش را ازدست بدهد بچه را آنقدر تکان داده بود که مرده بود .

من چقدر احمق بودم درحالی که خدا می‌داند خودم را برای چه صحنه ای آماده کرده بودم با شتاب در حمام را باز کردم و خشکم زد .
آدرین روی کاناپه پذیرایی کم نورم دراز کشیده بود ودر حالی که سرش را به کوسنی تکیه داده بود یک انگشت را روی لب هایش گذاشته بود.

گریس به پشت روی حلقه بازوی او دراز کشیده بود و خوابیده بود همونجا ایستادم وبا دهان باز به او زل زدم . باورم نمیشد مجبور شدم خیس آب پاورچین پاورچین به آن ها نزدیک شوم تااین صحنه را از نزدیک ببینم این دیگر چه جادویی بود؟
چطور اینکار را کرده بود؟
این مرد رام کننده بچه ها یا همچین چیزی بود گریس آهسته در خواب ناله کرد و من دستم را به قلبم فشردم حتما یک سوییچ بدوی در درون انسان وجود دارد که با دیدن مردی که از یک بچه مراقبت می‌کند ،روشن می‌شود
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,866
53,057
مدال‌ها
12
چون قسم میخورم همونجا من کمی عاشق شدم. منظورم این است که این مرد بدون جادو و جنبل واقعا دوست داشتنی بود ولی حالا...
خدای من!
خیس خالی همونجا ایستادم به او زل زدم و تلاشی برای رفتن نکردم پلک زنان نگاهم کرد و آهسته دستش را به معنی برو تکون داد، سرخ شدم و بازحمت به حمام برگشتم تا لباس بپوشم ‌
. وقتی با موهای خیس گیس کرده برگشتم گریس تکانی نخورده بود کنار کاناپه ایستادم و مویم را با کش بستم. آدرین زمزمه کرد - کارت تموم شد؟
به نشانه تایید
سرتکون دادم وخم شدم تا گریس را بردارم خدای من چه بوی خوبی می‌داد.
بچه خوابالو و گرم بوی خوبی از او ساطع بود.کتان تمیز و...
گریس را در آغوش گرفتم خدا خدا کردم وقتی اورا در گهواره‌ش گذاشتم بیدار نشود و دوباره گریه نکند.

وقتی به سمت آدرین برگشتم تااز او تشکر کنم در مسیر در بود. لحظه ای ایستاد و کیسه زباله را از سطل زباله‌‌م از اشپزخانه‌ بیرون کشید و آن را با خود برد بدون هیچ حرف دیگری رفت.
موهای چتریم را با کف دست از پیشانیم عقب زدم اخ خدای من باید یک ویدیو درست می‌کردم همین الان.
دو هفته اخیر از نظر تولید محتوا حکم بیابان داشت. کانال یوتیوبم کاملا سوت و کور مانده بود.
مجبور شده بودم در طول این وقفه همه اعضای تیم تولیدم را مرخص کنم.فقط فیلمبردارم مالکوم هنوز حقوق میگرفت.
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,866
53,057
مدال‌ها
12
نه تنها هیچ درآمدزایی نداشتم. بدتر از ان داشتم اعضای کانالمم ناامید می‌کردم ولی چیزی نداشتم که درباره‌ش حرف بزنم یک مادر خانه‌نشین بودن اصلا هیجان انگیز نیست. دیروز یک گپ ویدیویی با مالکوم داشتم تا درباره‌ی بخش‌هایی که می‌توانستم در خانه انجام دهم،صحبت کنم .
همه‌شان خیلی بی‌نمک و لوس بودند، اکثرا خودآموزهای زیبایی، ماسک‌های گلی مسخره را امتحان کنم و موهایم را به رنگ های مختلف دربیاورم.
یا بلاگی ازمن درمورد بازکردن نامه‌های طرفداران...
کسالت آور بودندولی این ...
لب تابم را برداشتم و بی‌سروصدا به حمامم رفتم روی کاسه توالت نشستم اسم ویدیو را مرد جذاب بچه‌م را رام می‌کند گذاشتم .
به خودم زحمت ندادم موهایم را سشوار بکشم یا آرایش کنم ترجیح می‌دادم محتوایم اصالت داشته باشد. نفس عمیقی کشیدم و دکمه ضبط را زدم.
- سلام به همگی ببینید من زنده‌ام.
برای دوربین دست تکان دادم.
- خب این دوهفته اخیر خیلی جالب بود. ایمیل‌های نگرانتون را دریافت کردم ،ممنونم که نگرانم بودید و بله هفته پیش کنفرانس لس‌آنجس را لغو کردم میدونم که خیلی‌هاتون ناامید شدید واقعا واقعا متاسفم اگر بلیط خریدید منو ببینید عکسشو با آدرس خودتون به این ایمیلی که اینجاست به مالکوم بفرستید.

انگشتم را بالای سرم بردم.
جایی که مالکوم آدرس ایمیل را می‌چسباند
- ازش میخوام عکس امضا شده‌مو براتون بفرستد. میدونم به خوبی ملاقات حضوری نیست ولی بهتون قول میدم دلیل خوبی داشتم
مطمئنم واسه‌همتون سواله که کجا رفته بودم.
همانطور که می‌تونید از عنوان ویدیوم ببینید من یک بچه دارم. سورپرایز!!
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,866
53,057
مدال‌ها
12
غافلگیر شدید چون خودم شدم. سرم را کج کردم و چشم‌هایم را مثل دیونه ها برای دوربین درشت کردم
- یک نفر که برایم عزیزه باردار بود.
سه هفته پیش یک دختر سالم به دنیا آورد.
بعدش دو هفته پیش بچه‌ش گذاشت پیش من که بره مغازه یک چیزی بخره اما دیگه برنگشت.
متاسفانه مامان گریس الان در وضعیت خوبی نیست. پدر گریس هم که اصلا تو باغ نیست برای همین من شدم قیم موقتی یک نوزاد کوچولو که نمی‌دونم چجوری باید ازش مراقبت کنم.
- گفتن نداره که سفر سه هفته دیگه‌م به مکزیک برای ویدیو کریسمسم هم لغو شده وبه جاش تایک مدتی در سوییت آپارتمان
۷۵ متری هیجان انگیزم سیاحت میکنیم .

قبل ازادامه دادن لحظه ای مکث کردم تا اجازه دهم این قضیه را هضم کنند.
- خب حتما برای همه تون سواله که قضیه مرد جذاب چیه!؟
الان یکم از ساعت چهار صبح گذشته و‌من برای فرشته کوچولوم بیدار بودم. چندساعت بود یک کله گریه وزاری داشتیم .
افزودم - جفتمون
و همسایه بغل دستیم درخونه‌م زد تا ببینه کمک لازم دارم یانه!؟
بذارین یکم درمورد همسایه بغل دستیم بهتون بگم
- جذاب ترین مرد ساختمونه‌مونه، شایدم جذاب ترین مرد کل خیابان مون اینقدر جذابه که اگر با یک ون سفید بی پنجره بیاد کوچه سراغم و درحالی که یک جفت دستکش پلاستیکی دستشه ودستش برام تکان بده و ادعا کنه آبنبات داره،سوار ونش میشم
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,866
53,057
مدال‌ها
12
نه تنها یک حرفه ای مجرد و برجسته است. ریشش هم خیلی بهش میاد. توماه سپتامبر که اسباب کشی می کردم اینجا بدون پیراهن میرفت بیرون و می‌دوید و خدای خوشتیپیه!
اصلا ازاین به بعد اسمش میذاریم همین.. خدای خوشتیپی.

خب مثل شوالیه پیژامه پوش اومد تو لای موهام استفراغ بود اونم نه از اونایی که در کانکون خوش میگذروندی و تکیلا میخوردی اتفاق بیفته.
استفراغ‌های یک انسان کوچولو بود پیشنهاد داد بچه را نگه داره تا من برم دوش بگیرم و بهش اجازه دادم.

لطفا قضاوتم نکنید دوش خیلی سریعی بود وقتی اومدم بیرون دیدم مثل رام کننده کودم عمل کرده و هردوتاشون روی کاناپه دراز کشیده بودند.

صادقانه میگم جذاب ترین چیزی بود که تو عمرم دیده بودم شبیه یکی ازاون عکسای صحنه سازی شده بود که تو اینستاگرام از خودشون پست می‌کنند. با خونسردی کارهای خونه را انجام میدن و درعین حال بدون هیچ تلاشی جذاب به نظر می‌رسند.

هیچکس تو زندگی واقعی هنگام لم دادن اینقدر خوشتیپ نیست. جدی میگم!!
همونطور میدونید من عاشق مردای جذاب ریش دارم. میشه گفت نقطه ضعفمه!
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,866
53,057
مدال‌ها
12
ولی صادقانه بگم بعد ازاین یک هفته کم کم باباها هم برام جذاب شده‌اند یعنی به جایی رسیدم که وقتی تو فروشگاه مردی میبینم که شکم گنده‌ست و موهاش داره میریزه و یک بچه را با آغوشی به خودش بسته ، سرتاپاش ورانداز میکنم و باخودم میگم شرط میبندم این یارو می‌تونه کل شب پوشک عوض کنه واسه همین وقتی این مرد دیدم که بچه غرغروی من گذاشته بود روی سی*ن*ه‌ش شاید یکم عاشق شدم .

حتما میپرسین آیا برای عشق آماده‌ای؟
سرم رابه یک طرف کج کردم و اجازه دادم گیس موهایم روی شانه هایم بیفتند نه موضعم درباره‌ی قرار گذاشتن تغییری نکرده کاری به خدای خوشتیپی ندارم پس هیجان زده نشید.
تازه حتی اگه این کشش متقابل باشه و این آدم حاضر باشه نقص های بی شمار و بزرگمو نادیده بگیره.

اوه بلند شدم درحمام باز کردم و دوربین چرخاندم تا از فاجعه ای که اسمش آپارتمانم بود فیلم بگیرد در را بستم و دوربین دوباره به سمت خودم چرخاندم.

- آره اونایی که روی میز عسلیم دیدین پوشک های واقعی پر از فضولات انسانی هستند وقتی اومد اینجا خونه‌م این شکلی بود چطور ممکنه عاشقم نشه نه ؟!
بگذریم به همون دلایلی که قبلا بارها حرفشو زدم تا اطلاع ثانوی آمادگیشو ندارم. ولی ویترین که میتونم نگاه کنم


باپشت دست خمیازه‌م راپوشاندم.
- وقت خوابه قبل از اینکه برم دوتا نکته را بگم اگه ازاین ویدیو لذت بردید حتما عضو کانالم بشید و مثل همیشه از هرکمک مالی به خیریه مورد علاقه‌م کمال تشکر را دارم . باهم دیگه میتونیم درمان را پیدا کنیم .
ویدیو را به پایان رساندم و برای مالکوم فرستادم.
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,866
53,057
مدال‌ها
12
لینک ها را وارد می‌کرد هشتک را اضافه می‌کرد و تا دوساعت دیگه ویدیو را تو کانال یوتیوبم آپلود می‌کرد. جایی که اعضای کانالم احتمالا پس از تقریبا دوهفته بی‌خبری فکر می‌کردند مرده ‌ام به احتمال زیاد مانند خرس های وحشی به سمتش هجوم می‌بردند.

ازاینجا به بعد فقط یک درک کلی از اتفاقات بعدی داشتند. من یک ویدیو بلاگر سفر بودم . ویدیو هایم تقریبا همیشه درمکان های مشخص فیلم برداری می‌شد تابه حال ویدیو هایی از داخل آپارتمانم ضبط نکرده بودم .

این خیلی با پست های قبلیم فرق داشت.
و حتی ممکن بود بخاطرش تعدادی از مشترکانم را از دست بدهم. واقعا نمی‌دانستم!
طرفداران وفاداری داشتم که هر اتفاقی می افتاد رهایم نمی‌کردند اما... بخش اعظم کاربران اینترنت دامنه توجه کوتاه مدتی داشتند.

اگر مرتب چیز سرگرم کننده ای تحویلشان نمی‌دادم می‌گذاشتند و می‌رفتند اگر تواناییم را برای درآمدزایی ازدست می‌دادم ...
سعی کردم درباره‌ش فکر نکنم منظورم این است که تاحدودی می‌دانستم چه اتفاقی برای این ویدیو می‌افتد.
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,866
53,057
مدال‌ها
12
همان چیزهای همیشگی در بخش نظرات بیان می‌شد. برخی حمایت می‌کردند برخی نه و حامی ها به کسانی که به من ابراز انزجار می‌کردند ، حمله می‌کردند. احتمالا چند نفری بخاطر اینکه اجازه دادم غریبه‌ای بچه‌م را بغل کند، از قوه تشخیصم انتقاد می‌کردند.
چندنفر دیگر از وضعیت محل زندگیم بد می‌گفتند. نظرات
پرنفرت همیشگی درمورد سر و وضع هم نوشته می‌شد.

اکثراشان برام اهمیتی نداشت حالا که بیشتر از دوسال بود در مرکز چنین توجهاتی قرار داشتم ، هیچ چیز آزارم نمی‌داد. علاوه بر آن چیزی داشتم به اسم روشن بینی که اندازه‌ش از اکثر مردم بالاتر بود ، غصه این چیزای جزئی را نمیخوردم. هرگز!

و اکثر چیزها در دامنه عظیم هستی خیلی خیلی کوچک و ناچیز بودند. مخصوصا وقتی این احتمال وجود داشت که فقط یک سال دیگر زنده باشی.
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,866
53,057
مدال‌ها
12
فصل سوم: آدرین

کیسه آشغال های ونسارا بیرون بردم و در سطل زباله انداختم وقتی به آپارتمانم برگشتم چراغ اتاقم روشن بود ریچل از تخت بیرون آمده بود و دورتا دور اتاق میچرخید وسایلش را درساک دستیش می‌انداخت جلوی در ایستادم و با تعجب نگاهش کردم پرسیدم
- چیکار می‌کنی ؟
- وسایلم را جمع می‌کنم.
اخم کردم.
- چی؟داری میری؟ فکر کردم تا ساعت سه پرواز نداری قرار بود باهم نهار بخوریم.
جوابم را نداد به حمام رفت شنیدم که اینطرف و آن طرف می‌رود کشوها راباز و بسته می‌کند.
صدای کلیک قفسه‌ی داروهارا شنیدم برگشت و کیف وسایل آرایشی را درساک انداخت و زیپش را بست و دسته‌اش را بیرون کشید.
گفتم - ریچل
بدون اینکه باهام چشم در چشم شود
ـ با پرواز هفت و پانزده دقیقه برمی‌گردم قراره یک نیروی جدید آموزش بدیم من باید اونجا باشم.
- باید اونجا باشی ؟ ساعت چهار صبح این تصمیم گرفتی؟
لحظه ای مکث کرد و به زمین خیره شد.بعد چشم هایش را به من دوخت.
گفت: آدرین به نظرم بهتره یکم ازهم فاصله بگیریم.
همونجا خشکم زد.
- چی ؟ چرا؟
از آن سوی اتاق به من نگاه کرد و چانه‌اش لرزید
- من نباید اینجا باشم مسئولیت ها و تعهداتی دارم و نباید ان سر کشور باشم.
به نشانه تایید سر تکان دادم
- باشه حق باتو نباید همیشه تو بیای اینجا بذار یک مدت من بیام پیشت با ماشین میام و یک هفته مرخصی می‌گیرم.
سرش را تکان داد و گفت : نه این رابطه به دردم نمیخوره چیزی نیست که من میخواستم انتظار نداشتم رابطه‌مان اینقدر جدی شه با شرایطی که دارم نمیتونم بیشتر ازاین درگیر شم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,866
53,057
مدال‌ها
12
سرم را برایش تکان دادم و پرسیدم:
- چه شرایطی؟!
- آدرین من متاهلم.
این کلمات مانند سیلی به صورتم خورد بانفس بریده گفتم:
- چی!؟
چانه‌اش لرزید و دوباره گفت
- من متاهلم.
سی ثانیه تمام من همونجا ایستادم و به او زل زدم زمزمه کرد:
- نمی‌خواستم اذیتت کنم خیال داشتم ترکش کنم بعد نکردم و این قرار بود فقط یک رابطه یک شبه باشه ولی بعد نبود و من انتظار نداشتم همچین حسی بهت پیدا کنم اما...
دستی به دهانم کشیدم و از شدت حیرت روی لبه تختم نشستم موجی از احساسات را مسلسل وار و پشت سرهم حس کردم .
تعجب ، خ*یانت ، آزردگی خاطر ، سردرگمی...
ما هشت ماه باهم بودیم هشت ماه کوفتی...
آن وقت اون متاهل بود!
نفسم را آهسته بیرون دادم و به او نگاه کردم که کنار در ایستاده بود گونه هایش را پاک کرد و گفت:
- متاسفم حتی نمیدونم که دیگه باید چی بگم.
کیف لب تابش را روی شونه‌اش انداخت و بعد لحظه‌ای طولانی مکث کرد و گفت:
- دلم برایت تنگ میشه.
نگاه پراز عذرخواهی دیگری به من انداخت و بعد آپارتمانم را ترک کرد.

ده ساعت بعد دستیارم پرونده ای را روی میزم انداخت و من در صندلی‌ام به عقب تکیه دادم و چشم‌هایم را مالیدم. بکی بی مقدمه پرسید:
- امروز چه مرگته؟
با صدای بلند داشت آدامس میجوید .
از دستیارم یعنی کمک وکیلم خوشم میامد کارش را درست انجام می‌داد و پشتکار داشت و باکفایت بود کارش را با کارآموزی شروع کرد و چنان با موفقیت عمل کرده بود که او را تمام‌وقت استخدام کرده بودم.
ولی بااینکه ازش خوشم میامد گاهی اوقات حس می‌کردم به جای یک فرد حقوق بگیر یک بچه دبیرستانی برایم کار می‌کند.
 
بالا پایین