جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار رضا گرجي

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط ;FOROUGH با نام رضا گرجي ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 917 بازدید, 31 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع رضا گرجي
نویسنده موضوع ;FOROUGH
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ;FOROUGH
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,790
15,788
مدال‌ها
6
گلِ آبی
زل می‌زنم به خنده‌ی آن کودک مدفون
تف می‌کنم دلتنگیَم را بر الفبایش
می‌بینم و می‌میرم از شادی وقتی که
حل می‌شوم توی جهانِ بی‌معمایش

بطری کنار تختم و از ابر می‌نوشم
تلخ است این باران ولی راهِ فرارم نیست
روزی خدا می‌آید و رد می‌کند ما را
از آن خیالی که به دنیایش نشانم نیست

روی زمینِ سردم و خون می‌چکد از تن
چسبانده‌ام این قصه را بر سی*ن*ه‌ی دیوار
می‌لرزم و عُق می‌زنم شلیک را در دود
یک آسمانِ بی‌ستاره گشته‌ام انگار

دارم میانِ خاطراتم بذر می‌کارم
دارم کنارِ قلبِ خود آبی‌ترین گل را
این کاخِ قصه عاقبت آوار خواهد شد
دنیای ما پس می‌زند چشمانِ مردم را

پاهای من عادت به این راهِ غلط دارند
می‌ترسم از آینده‌ی بی‌رحمِ این دنیا
این جسمِ تنها در تمامِ راه اجباریست
می‌بوسمت در مرز‌های پوچِ این رویا
|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,790
15,788
مدال‌ها
6

جدال
ساعتم! عقربه‌هایم دلِ من را زده‌اند
کولیان از رقص‌های آتشین غم زده‌اند

نورم‌ و راهی دنیای تباهی شده‌ام
با لباس روشنم عبدِ سیاهی شده‌ام

آجریَم خسته از دیوار‌های نم زده
بچه‌ای که گم شد و رویای او را شب زده

قاب عکس خالی از تصویر یک مرد رشید
عاشقی که آب شد معشوقه‌اش او را ندید

نوعروسی که حزین است و دلش با کفن است
آتشم، آب به معنای رهائیِ من است

دختری که رنج آمد صبر و بغضش را درید
پیرمردی گریه کرد از پشت بام ما پرید

آدمی‌ که خسته از این بازیِ بی‌انتهاست
آدمی‌ که رنگ روح زندگی از او جداست

آدمی که می‌دود سوی خیابان شلوغ
آدمی که می‌زند بر شادیش مُهر دروغ

آدمی‌ که آینه از دیدن رویش شکست
آدمی که مشت او روی کبوتر‌ها نشست

آدمی که بال زد و چشم من او را ندید
آدمی که پر زد و سوی شقا‌یق‌ها پرید

آدمی‌ که هم منم هم تو هم این نشنیده‌ها
آدمی‌ که هست در پایان این گنجینه‌ها

آدمی که وای.. از خواب پریدم بازم
در نهایت من خودم این قصه را می‌سازم..
|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,790
15,788
مدال‌ها
6
قصه‌ای برای تو
این قلبِ سیاه شده از درد و دود را
این شهر خالی و آسمان کبود را
این دوری و این بارش ابر حسود را
این قصه‌ را برای تو می‌گذارمش

تهران خندان و تمام قاصدک‌ها را
ویرانه‌های خالی از کشتارِ فردا را
تنهایی و بغض تمام آدمک‌ها را
این قصه را برای تو می‌گذارمش

ترس و فرار عشق از آژیر قرمز را
دیوانِ شعری که تمامش هست هرگز را
پایی که کُشته عالمِ گل‌های نرگس را
این قصه را برای تو می‌گذارمش

چادر سیاه مادر و پایان باور را
روزی که اقبال آمد و برچید یاور را
وقتِ وصالم با خدا آن شامِ آخر را
این قصه را برای تو می‌گذارمش

آیینه‌های ناگهان و مغزِ خالی را
رویای هر روزم همان دشت خیالی را
زیباترین عیدی‌ِ من آن شعر آبی را
این قصه را برای تو می‌گذارمش..
|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,790
15,788
مدال‌ها
6
می‌شود؟
داری خودت را سوی آتش پرت می‌کنی
دارد جهانت بی صدا از دست می‌رود
هر لحظه در دوری و دردش غَلت می‌خوری
دارد میان آرزویت دست می‌رود
(می‌شود دیگر نخندی بر غم عالم رضا؟)
.
.
همدم شب‌های تو نور خیابان است و بس
آخرین رویای تو یک قطره باران است و بس
پرسه‌هایت بی‌هدف بی‌حاصل و ‌بی‌رنگ است
حاصل این پرسه‌ها برچسبِ نادان است و بس
(می‌شود چشمم ببیند حالِ خوبت را رضا؟) .
.
عاقبت سرگشته و در کوچه‌ها حل می‌شوی
زیرِ باران مانده‌ای از خاطره تر می‌شوی
می‌رسد روزی صدای خنده‌های تو به ما
در نهایت می‌کُشی یا همرَه غم می‌شوی
(می‌شود با یادِ او آرامِ خود یابی رضا؟)
.
.
گفتن این واژه‌ها درد تو را درمان نکرد
تیر چشمش بر تو خورد اما تو را بی‌جان نکرد
همچنان دوری و این دوری برایت مشکل است
شعرِ تو فرقی برای حالِ تو چندان نکرد
(می‌شود دنیا ببیند خنده‌هایت را رضا؟)
|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,790
15,788
مدال‌ها
6
آنچه که دیده‌ام
من‌ در چشمان پیرمرد تهِ کوچه
در لرزش دستانش
در دود سیگارش
زنی را دیدم
زیباتر از گل‌های بهاری
لطیف تر از پَر
آرام تر از رود‌های آخر دنیا
من در قدم زدن‌های پیرمرد
در هر بند از گیوه‌ی سفیدش
در لغزش پاهایش
زنی را دیدم
دوست داشتنی مانند اولین کلمات یک نوزاد
من در بعدازظهر‌های پیرمرد
در خلوت‌هایش
سنگی را دیدم
سنگی که خانه‌ی زنی بود
در بوسه‌های پیرمرد به سنگ سرد
در دست‌هایی که با محبت به سنگ کشیده می‌شد
عشقی را دیدم
عشقی به یک زن
من در روح پیرمرد
زنی را دیدم
زنی که نبود
اما تمامِ پیرمرد بود
من مقابل چشمانم پیرمردی را دیدم
پیرمردی که در این دنیا نفس می‌کشید
اما در دنیای دیگری زندگی می‌کرد
و من پیرمردی را دیدم که دست یک زن را گرفت
و در آخرین پرتو‌های خورشید محو شد
|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,790
15,788
مدال‌ها
6
وقتی که
وقتی خورشید در حال آتش گرفتن است
سایه‌ها نصف شده‌اند
شن‌های ساحلی بی‌رمق و خسته
و روزها بیست و چهار ساعت نیستند
وقتی که دیگر در ابر‌ها روحِ پرندگان مرده‌ را نمی‌‌بینم
دست تو را می‌گیرم
بوی خدا به مشامم می‌رسد
چه مستیِ لذت بخشی!
حتی کلاغ‌های سیاه هم مدهوش این حال و هوا هستند
دارم در آبیِ گیسوانت غرق می‌شوم
در حال فرو رفتنم
مجالی نیست
فقط فرصت کردم بگویم
کاش روزی کسی با دیدن ابر‌ها یادِ روح ما بیفتد
[و گیسویی آرام در صحنه باقی ماند]
|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,790
15,788
مدال‌ها
6
آینه
آینه من را به من پرتاب کرد
گفت حال قلبت را بگو
خواستم خنده کنم
بادی به چشمانم وزید
آب از آن جاری شد
تیره و تارِ خودم را دیدم
چشم دوخته به آینه‌ی وحشت زا
لبِ من گفت به روح و تن من
خوب نیستیم!
نه من
نه تو
|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,790
15,788
مدال‌ها
6
تو و دنیا
شاید پشت ابر‌ها
کسی دارد آواز می‌خواند
سوزناک
غمگین
شکننده
طوری که بغض ابر‌ها می‌ترکد
اشک می‌ریزند
شاید کسی روی ابر‌ها نشسته
دارد روایتی برایشان نقل می‌کند
شاید میان ابر‌ها پرسه می‌زند و از《تو》 می‌گوید
زیبایی چشمانت را به رخ ابرها و آسمانشان می‌کشد
از بند گیسوانت می‌گوید
شاید یک 《من》 دارد 《تو》 را تا ابر‌ها می‌برد
به آن‌ها می‌گوید که نمی‌توانند 《تو》 را ببینند
می‌گوید که از 《تو》 دورند
آن وقت ابر‌ها گریه می‌کنند
《تو》 را می‌بارند
ولی ما می‌گوییم
خدا را شکر
دارد باران می‌بارد!
|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,790
15,788
مدال‌ها
6
روزی که نیستم...
روزی که بادی نوزد
رودها ساکن باشند
وحی چشمانت را دریافت نکنم
سی*ن*ه‌ام بالا و پایین نرود
چشمه‌ی اشکم خشک شده باشد
کودکان توپ‌هایشان را پاره کرده باشند
مادر دیگر دست به دعا نبرد
پدر برای همیشه در خانه باشد
روزی که از کلمه‌ها بیزار شده باشم
کتاب‌هایم را آتش بزنم
دیگر به دیوار‌های شهر لبخند نزنم
قدم زدن در انقلاب برایم تکراری شده باشد
لباس‌هایم برایم تنگ شده باشند
روزی که آینه‌ها را بشکنم
از کنار خودم بی‌تفاوت گذر کنم
گُل یاد تو را در قلبم آب ندهم
روزی که خاک شده باشم
موهای من مرتب شده‌اند
ژولیدگی‌های همیشگی رخت بسته و رفته‌اند
با چشمانم به تو لبخند نمی‌زنم
از مهربانی چشمانم هنگام دیدنت نمی‌گویی
دستانت را روی قلبم حس نمی‌کنم
آرامشم را از دست داده‌ام
صدایت را
آن روز دیگر فال نمی‌خرم
کنج حیاط دانشگاه شعر نمی‌گویم
شعرهایم را به کسی تقدیم نمی‌کنم
زیر باران خیس نمی‌شوم
در سکوت به تو نمی‌نگرم
روزی که خبری از رقص من نیست
حال و هوای دلم ابری شده
واژه‌ها از من فرار می‌کنند
خودکارم می‌شکند
دیگر ساعت‌ها کنار حوض نمی‌نشینم و به مردم خیره نمی‌شوم
با دیدن نقاشی‌ها ذوق زده نمی‌شوم
ناخودآگاه به سمت قهوه‌خانه‌ها نمی‌روم
از نوشیدن چای لذت نمی‌برم
موسیقی‌ را فراموش می‌کنم
آن روز دیگر برای دیدنت لحظه شماری نمی‌کنم
تو را در آغوش نمی‌کشم
عطر تنت را حس نمی‌کنم
تو را نمی‌بوسم
دستانت را ساعت‌ها نمی‌گیرم
موهایت را نمی‌بافم
آن روز جلوی آینه می‌ایستم اما چیزی نمی‌بینم
آن روز دیگر 《من》وجود ندارد
یک مشت یاد و خاطره
خوب یا بد
آن روز تنها روزیست
که شاید
شاید
[از یاد ببرم]
تو را..
|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,790
15,788
مدال‌ها
6
دور از شما!
همچان زنده‌ایم و نفس می‌کشیم
همچنان ریه پر می‌شود از هوا
همچنان می‌رویم همه راه‌ها
همچنان زنده هستیم
دور از شما
همچنان انقلاب را قدم می‌زنیم
همچنان می‌نشینیم در کافه‌ها
همچان تکیه داریم بر خانه‌ها
همچنان زنده هستیم
دور از شما
همچنان زیر باران خطر می‌کنیم
از تمام مسائل گذر می‌کنیم
همچنان کل شهر را سفر می‌کنیم
همچنان زنده هستیم
دور از شما
همچنان عاشق بوی گل می‌شویم
همچنان از غم و عشق پر می‌شویم
همچنان نزد مردم زبون می‌شویم
همچنان زنده هستیم
دور از شما
همچنان با لبان تو حرف می‌زنم
همچنان چشم خود را به هم می‌زنم
همچنان با صدای تو لب می‌زنم
سود این زندگی چیست
دور از شما..
|رضا گرجی|
 
بالا پایین