- Jul
- 2,620
- 5,046
- مدالها
- 2
دربارۀ آموزش انواع مختلف نوشتن و نویسندگی کتاب بسیار است.
اما در میان کتابهای مولفان ایرانی حساب این یکی از همه جداست. «بنویس! ساعت پاکنویس» را ترانهسرای نامدار سرزمین ما، شهیار قنبری، نوشته است.
با صدای بیصدا
مث یه کوه بلند
مثل یه خواب کوتاه
یه مرد بود یه مرد…
دو سه سال قبل که برای اولین بار این کتاب را خواندم، مسحورش شدم. نوشتن در ذهنم رنگ دیگری گرفت. دیگر واژهها و ترانهها را دوستتر داشتم.
توی قاب خیس این پنجرهها
عکسی از جمعهی غمگین میبینم
چه سیاهه به تنش رخت عزا
تو چشاش ابرای سنگین میبینم
داره از ابر سیا، خون میچکه
جمعهها خون جای بارون میچکه
در این کتاب روی سخن نویسنده با کسانیست که سودای سرودن ترانه دارند، اما به گمانم کتاب برای هر نویسندهای، با هر نوع گرایشی، گفتنیهای بسیار دارد.
قنبری در این کتاب آموزش میدهد، راه و چاه را نشان میدهد، اما موعظه نمیکند. خشک و مبهم نمینویسد. مثل ترانههایش ساده و روان و پرمایه مینویسد.
تن تو، ظهر تابستون رو به یادم میاره
رنگ چشمهای تو بارون رو به یادم میاره
وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخی زندون رو به یادم میاره
شاید باید این کتاب را کنار دست خودمان داشته باشیم تا هر وقت انگیزۀ نوشتن در ما کمرنگتر شد، یا از خلق زیبایی در نوشتههایمان دور افتادیم، صفحاتی از آن را از نو بخوانیم.
بوی عیدی
بوی توپ
بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفرۀ نو
بوی یاس جا نماز ترمۀ مادر بزرگ
با اینا زمستون و سر میکنم
با این خستگیمو در میکنم
تذکر: با خواندن این کتاب ممکن است عاشق ترانهنویسی بشوید و انواع دیگر نوشتن را کنار بگذارید!
اما در میان کتابهای مولفان ایرانی حساب این یکی از همه جداست. «بنویس! ساعت پاکنویس» را ترانهسرای نامدار سرزمین ما، شهیار قنبری، نوشته است.
با صدای بیصدا
مث یه کوه بلند
مثل یه خواب کوتاه
یه مرد بود یه مرد…
دو سه سال قبل که برای اولین بار این کتاب را خواندم، مسحورش شدم. نوشتن در ذهنم رنگ دیگری گرفت. دیگر واژهها و ترانهها را دوستتر داشتم.
توی قاب خیس این پنجرهها
عکسی از جمعهی غمگین میبینم
چه سیاهه به تنش رخت عزا
تو چشاش ابرای سنگین میبینم
داره از ابر سیا، خون میچکه
جمعهها خون جای بارون میچکه
در این کتاب روی سخن نویسنده با کسانیست که سودای سرودن ترانه دارند، اما به گمانم کتاب برای هر نویسندهای، با هر نوع گرایشی، گفتنیهای بسیار دارد.
قنبری در این کتاب آموزش میدهد، راه و چاه را نشان میدهد، اما موعظه نمیکند. خشک و مبهم نمینویسد. مثل ترانههایش ساده و روان و پرمایه مینویسد.
تن تو، ظهر تابستون رو به یادم میاره
رنگ چشمهای تو بارون رو به یادم میاره
وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخی زندون رو به یادم میاره
شاید باید این کتاب را کنار دست خودمان داشته باشیم تا هر وقت انگیزۀ نوشتن در ما کمرنگتر شد، یا از خلق زیبایی در نوشتههایمان دور افتادیم، صفحاتی از آن را از نو بخوانیم.
بوی عیدی
بوی توپ
بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفرۀ نو
بوی یاس جا نماز ترمۀ مادر بزرگ
با اینا زمستون و سر میکنم
با این خستگیمو در میکنم
تذکر: با خواندن این کتاب ممکن است عاشق ترانهنویسی بشوید و انواع دیگر نوشتن را کنار بگذارید!