جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات فارسی قصه شیرین و دوستین

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط SHAHDOKHT با نام قصه شیرین و دوستین ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 536 بازدید, 18 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع قصه شیرین و دوستین
نویسنده موضوع SHAHDOKHT
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط SHAHDOKHT
موضوع نویسنده

SHAHDOKHT

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,151
مدال‌ها
25
قصه شیرین و دوستین
 
موضوع نویسنده

SHAHDOKHT

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,151
مدال‌ها
25
صدای ساز و آواز مردم بلوچ پرنده میشد و می‌پرید تو صحراها .همه‌جا هلهله و خنده و شادی بود و صدای زنگوله گردن شترها که برای بردن عروس قشنگ دوستین صف شده بودن.
 
موضوع نویسنده

SHAHDOKHT

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,151
مدال‌ها
25
شیرین لباس سرخ سوزن‌دوزی پوشیده بود و صورتش رو با حریر دستباف هندی پوشونده بود و مثل پری‌زاده‌ای زیر درخت‌های انبه و خرما قدم برمی‌داشت تا سوار شتر دوستین بشه .
 
موضوع نویسنده

SHAHDOKHT

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,151
مدال‌ها
25
اون روز ظهر در صحرای مکران و نزدیک کپرهای طایفه شیرین، فقط صدای خنده به گوش می‌رسید و همین هم بود که کسی صدای پای اسب یاغی‌ها رو که به سمت روستا می‌رفتن، نشیند.

جنگ که شروع شد ولی اغلب جوونهای روستا به تیر مغول‌ها گرفتار شدن .
 
موضوع نویسنده

SHAHDOKHT

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,151
مدال‌ها
25
طوری شد که زنها چاقو و چوب برداشتن و گیس بریدن و به سمت یاغیا دویدن و فریاد زدن که از خون مرداشون نمیگذرن و بچه‌ها هم یواشکی به سمت روستای دیگهای دویدن که مردم رو از حمله مغول‌ها خبردار کنن.
 
موضوع نویسنده

SHAHDOKHT

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,151
مدال‌ها
25
مردان بی‌رحم مغول که از سمت خراسان اومده بودن و هرچی بود زیر پا له کرده بودن، با ناجوانمردی، جوونترها رو کشتن و اونایی که دیگه جونی برای جنگیدن نداشتن به اسارت گرفتن.
 
موضوع نویسنده

SHAHDOKHT

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,151
مدال‌ها
25
دوستین یکی ازهمون اسیرها بود، داماد دلیر لال خان که تا سال‌ها حاضر نشده بود حرفی از عشق و عاشقی این دو جوون بشنوه.

اما خب دوستین غیور و بالابلند و توانا بود و باوجود سن و سال کمش سری توی سرها داشت و هدایای زیادی به خونه لال خان فرستاده بود.
 
موضوع نویسنده

SHAHDOKHT

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,151
مدال‌ها
25
پس لال خان که میدونست دوستین جز مهر و احترام توقعی از شیرین و لال خان نداره، راضی شده بود که یگانه دخترش رو به این جوان بی پدر بده.

بی‌خبر از اون که یه روز مغول‌ها به کپرها و روستاهای مردم بلوچستان حمله می کنن و هرچی شکستنیه میشکنن و هرچی بردنیه میبرن.
 
موضوع نویسنده

SHAHDOKHT

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,151
مدال‌ها
25
دوستین رو که به اسارت میبردن، یکی از پسران جوان لال خان هم همراهش بردن و اسیر کردن و به بیگاری کشیدن و با شکنجه و گرسنگی مجبور کردن به کار برای غریبهها.

این وسط دوستین بیچاره، علاوه براین که مجبور بود دوری چشمهای سیاه شیرین رو تحمل کنه و دلش برای عروسش به هزار راه بره، مجبور شده بود پسرلال خان و برادر شیرین رو هم به دوش بکشه و از مرگ حتمی نجاتش بده.
 
موضوع نویسنده

SHAHDOKHT

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,151
مدال‌ها
25
این دوتا این قدر به هم نزدیک و همراه بودن که سردارای مغول خیال میکردن دوتا برادران و حتی برای آزار دادن یکی اون یکی رو کتک میزدن و داغ کف پاش میگذاشتن.

تا اون روزی که بالاخره یکی از سردارای مغول کمان کشیدن و اسب سواری دوستین رو دید و به بقیه گفت که این پسر با همه اسیرا فرق داره و به چابکی یه سردار مغوله و حتی می تونه یکی از خودشون بشه.
 
بالا پایین