جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

ادبیات فارسی قصه شیرین و دوستین

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط شاهدخت با نام قصه شیرین و دوستین ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 314 بازدید, 18 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع قصه شیرین و دوستین
نویسنده موضوع شاهدخت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,906
39,350
مدال‌ها
25
پس اون سردار برای دوستین اسب ترکمن قبراقی رو زین کرد و مجبورش کرد که توی صحرا پا به پاش بتازه و بعدهم بهش کمان کشیدن روی اسب و بالا و پایین پریدن حین سواری رو یاد داد.

مردای مغول دائم به سردارشون می گفتن که هیچ بلوچی به مردمش پشت نمی کنه، اما اون سردار باور کرده بود که دوستین نوکر حاضر به یراقشه و می تونه پا به پاش به جنگ مردم خودش بره.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,906
39,350
مدال‌ها
25
دست آخرم یه روز برای ثابت کردن توان دوستین، مسابقه ای بین مغول‌ها و اسیرانشون راه انداخت تا به همه نشون بده این پسرجوان چندمرده حلاجه.

اما بشنوین از شیرین زیبا که بعد از رفتن راستین غمگین و تلخ شده بود و حاضر نبود هیچ کسی رو ببینه و صدای هیچ کسی رو بشنوه.

مردم طایفه می گفتن شیرین بالاخره از این عشق میمیره .
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,906
39,350
مدال‌ها
25
همینم بود که یه شب گرم و تبدار ،بالاخره بزرگان طایفه و ریش سفیدا فانوسی توی دست گرفتن و به کپر پدر شیرین رفتن.

اونا به پدر شیرین گفتن که دیگه باید برای دوستین و پسرش عزاداری کنه و وقتی لباس عزاش

رو در آورد شیرین رو به عقد مرد جوان دیگه ای دربیاره تا از غصه نمیره.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,906
39,350
مدال‌ها
25
لال خان هم که دل شکسته و خسته از جنگ ماههای گذشته بود این تصمیم بزرگان طایفه رو قبول کرد و مراسم درخوری برای عزای دوجوان رفته گرفت وبا حلوای خرما از مردم پذیرایی کرد و بعد هم به سراغ دخترش رفت و گفت یکسال وقت داره که همسردیگه ای از بین جوانهای طایفه انتخاب کنه.

شیرین که تحمل این زورگویی رو نداشت اما در جواب گیسش رو چید و به صورتش خاکستر مالید و ماهها برای شوهر و برادرش عزاداری کرد و وقتی هم بزرگان طایفه به کپر پدرش اومدن که اون رو برای پسر یکی از بزرگان نامزد کنن از کپر گریخت.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,906
39,350
مدال‌ها
25
این قصه تا چندسال ادامه داشت تا بالاخره شیرین هم از عزاداری و انتظار خسته شد و به مرد جوان دیگه ای به نام دوستین که همسرش رو از دست داده بود، اجازه داد که به خواستگاریش بیاد و براش هدیه عروسی بفرسته.

هرچند توی اون عروسی احدی حوصله آواز خوندن و رقصیدن نداشت و نه صدای دهلی بود و نه صدای سرنایی و همه از شدت غصه و اندوه در سکوت گوشه های کپر نشسته بودن و منتظر بودن که زودتر این مراسم تلخ تموم بشه و سر زندگیشون برگردن.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,906
39,350
مدال‌ها
25
حالا بشنوین از دوستین که در طی اون چند سال دوری از وطنش خودش رو در دل مغول‌ها جا کرده بود و دیگه همه برای دیدن سوارکاری و تیراندازیش جمع شده بودن و حسرت توانایی و شجاعتش رو میخوردن.

دوستین اما که همیشه منتظر فرصتی برای فرار بود، در مسابقه بزرگی که بین دلاوران مغول برپا شده بود صورت همه رقیبهاش رو به خاک مالید و دست آخر هم پیش سردارمغول رفت و ازش خواهش کرد تیرش رو به سمت آسمان بفرسته تا اون سوار اسب بشه و توی صحرا بتازه و تیر رو توی هوا بگیره.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,906
39,350
مدال‌ها
25
سردار مغول هم کیفور از این شیرینکاری دوستین تیرطلایی بزرگش رو توی کمان گذاشت و رو به آسمان شلیک کرد و دوستین هم به اسبش هی زد و پشت سر تیر دوید و بقیه هم ایستادن و این کار عجیب دوستین رو با لذت تماشا کردن.

بی‌خبر از اون که دوستین در حین تاختن اسب، برادر شیرین رو مثل پرکاهی از روی زمین برمیداره و چنان به سمت مرزهای دور می تازه که دست احدی بهشون نمیرسه.

اون روز در مراسم عروسی شیرین دو سوار خسته با صورت پوشیده و گرد روی شانه به روستا رسیدن و از اسب پایین پریدن و به سمت نوازنده های بیحوصله رفتن و ازشون خواستن که بنوازن.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,906
39,350
مدال‌ها
25
نوازنده ها هم که شوق و ذوقی برای این دومسافر بلوج پیدا کرده بودن با خوشحالی قیچک ها رو روی سی*ن*ه گرفتن و موسیقی قشنگی زدن.

اون وقت بود که دوستین بالا بلند با همون صورت پوشیده وسط روستا ایستاد و زیر آواز زد و صدای آوازش به گوش شیرین رسید که با پیرهن سرخ سوزن‌دوزی گوشه کپر نشسته بود وتوی دستهای حنا بستهاش اشک می ریخت.

شیرین هم که بلافاصله صدای دوستین رو شناخته بود، با شادی پدرش رو صدا زد و ازش خواهش کرد به سراغ مرد آوازه خوان بره و هرچی میخواد بهش بده.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,906
39,350
مدال‌ها
25
لال خان هم از شادی دخترش شاد شده بود بلافاصله به سمت دوستین رفت و بهش گفت : چیزی از من بخواه، قول من رو داری که هرچی طلب کنی بگیری.

دوستین هم از جا بلند شد و شال بلوچی که روی صورتش بسته بود کنار زد و گفت برای بردن شیرین برگشتم.

پس فریاد شوق و حیرت لال خان همه مردم طایفه رو به سمت دوستین و پسرلال خان کشوند و این بار مهمانی بزرگ و رقص و آوازی به پا شد که تا پیش از این در هیچ نقطه بلوچستان دیده نشده بود.
 
بالا پایین