- Dec
- 7,765
- 46,793
- مدالها
- 7
برای مثال:
حس میکند که سردرد از پشت گردنش به بالا میخزد. قد راست میکند. نه، این یاد سردرد است، هراس از سردرد است، و هردوی اینها چنان زنده است که دستکم برای لحظهای از شروع خود سردرد تشخیصشان نمیدهد. راست میایستد و منتظر میماند. عیب ندارد. عیب ندارد. دیوارهای اتاق نمیلرزد؛ چیزی از پشت گچ دیوار زمزمه نمیکند. این خود اوست، آنجا ایستاده، با شوهری در خانه، با خدمتکارها و فرشها و بالشها و چراغها. این خود اوست.
از رمان «ساعتها» اثر «مایکل کانینگهام»
حس میکند که سردرد از پشت گردنش به بالا میخزد. قد راست میکند. نه، این یاد سردرد است، هراس از سردرد است، و هردوی اینها چنان زنده است که دستکم برای لحظهای از شروع خود سردرد تشخیصشان نمیدهد. راست میایستد و منتظر میماند. عیب ندارد. عیب ندارد. دیوارهای اتاق نمیلرزد؛ چیزی از پشت گچ دیوار زمزمه نمیکند. این خود اوست، آنجا ایستاده، با شوهری در خانه، با خدمتکارها و فرشها و بالشها و چراغها. این خود اوست.
از رمان «ساعتها» اثر «مایکل کانینگهام»