جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار فروغ فرخزاد

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط - گیتی - با نام فروغ فرخزاد ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 6,054 بازدید, 310 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع فروغ فرخزاد
نویسنده موضوع - گیتی -
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,701
27,712
مدال‌ها
9
آخرين لحظه تلخ ديدار
سر به سر پوچ ديدم جهان را
باد ناليد و من گوش كردم
خش خش برگهاي خزان را
باز خواندي
باز راندي
باز بر تخت عاجم نشاندي
باز در كام موجم كشاندي
گر چه در پرنيان غمي شوم
سالها در دلم زيستي تو
آه هرگز ندانستم از عشق
چيستي تو؟

كيستي تو؟
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,701
27,712
مدال‌ها
9
من چه میدانم
سرانگشتش چه کرد
در میان خرمن گیسوی من؟
آنقَدَر دانم که این آشفتگی
زان سبب
افتاده اندر موی من...!
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,701
27,712
مدال‌ها
9
همه می دانند؛
همه می دانند؛
که من و تو از آن روزنه ی سرد
عبوس؛ باغ را دیدیم
و از آن شاخه ی بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند
اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم!
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,701
27,712
مدال‌ها
9
من از تو می‌مردم
اما تو زندگانی من بودی

تو با من می‌رفتی
تو در من می‌خواندی
وقتی که من خيابان‌ها را
بی هيچ مقصدی می‌پيمودم
تو با من می‌رفتی
تو در من می‌خواندی

تو از ميان نارون‌ها ، گنجشک‌های عاشق را
به صبح پنجره دعوت می‌کردی
وقتی که شب مکرر می‌شد
وقتی که شب تمام نمی‌شد
تو از ميان نارون‌ها ، گنجشک‌های عاشق را
به صبح پنجره دعوت می‌کردی

تو با چراغهايت می‌آمدی به کوچه‌ی ما
تو با چراغهايت می‌آمدی
وقتی که بچه‌ها می‌رفتند
و خوشه‌های اقاقی می‌خوابيدند
و من در آينه تنها می‌ماندم
تو با چراغهايت می‌آمدی
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,701
27,712
مدال‌ها
9
و عشق بود ،
آن حسِ مغشوشی
که در تاریکی ناگاه
محصورمان می کرد
و جذبمان می کرد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,701
27,712
مدال‌ها
9
من فکر میکنم که تمام ستاره ها
به آسمان گمشده ای کوچ کرده اند
و شهر ، شهر چه ساکت بود
من در سراسر طول مسیر خود
جز با گروهی از مجسمه های پریده رنگ
و چند رفتگر
که بوی خاکروبه و توتون میدادند
و گشتیان خسته خواب آلود
با هیچ چیز روبرو نشدم

افسوس
من مرده ام
و شب هنوز هم
گویی ادامه همان شب بیهوده ست

خاموش شد
و پهنه وسیع دو چشمش را
احساس گریه تلخ و کدر کرد

آیا شما که صورتتان را
در سایه نقاب غم انگیز زندگی
مخفی نموده اید
گاهی به این حقیقت یأس آور
اندیشه میکنید
که زنده های امروزی
چیزی بجز تفاله یک زنده نیستند؟
گویی که کودکی
در اولین تبسم خود پیر گشته است
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,701
27,712
مدال‌ها
9
برای #فروغ_فرخزاد

بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید

صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند داد

به شکل خلوت خودبود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او بشیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود

و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر شد
همیشه کودکی باد را صدا می کرد
همیشه رشته ی صحبت را
به چفت آب گره می زد
برای ما ، یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم

و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت

ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله ی نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم.
 
بالا پایین