- Aug
- 93
- 923
- مدالها
- 2
***
آسمان ابری و بیخورشید است. با او جلوی دیوار بلند و سفیدرنگ روانخانه ایستادهام. من او را همراه خودم آوردم؟ این آدم کنارم، همان وجودیت اوست؟ بعد از جملهی به ظاهر شجاعانهام، صدای امیر در راهرو پیچیده بود و دنبالم میگشت. جوری بلند نامم را صدا میزد که خواستم در را باز کنم و بگویم من اینجام انقدر با با بانگ بلندت به گوشهای خودم و خودت آسیب نزن، اما آدونیس مچم را در دست گرفت. مرا در کمد اتاقش پنهان کرد و تا زمانی که امیر دل از راهرو کند، آنجا نگهام داشت. در آخر در را به رویم باز کرد و گفت بریم؛ و خدا میدانست آن بریم گفتنش، زیباترین فعلی بود که در زندگیام شنیدهام. اصلاً فکرش را نمیکردم و هنوز در خیال به سر میبرم. من اینجایم، کنار فرشتهام، رو به دیواری که ما را از دنیا جدا کرده است.
به آن دیوار بلند و سفید مینگرم و میگویم:
- خیلی بلنده.
- و سیم داره.
تازه متوجهی وجود آن سیمهای خاردار میشوم. کارمان قرار نیست آنچنان سهل باشد؛ اینطور به نظر میرسد. ناگاه در تصویرم متوجهی چیزی میشوم. به مکان کشف شدهام اشاره میکنم و با خوشحالی میگویم:
- نگاه، جا داره! میشه راحت دورش زد.
یک بخش کوچکی از دیوار است که گویی یادشان رفته بر بالایش سیم ببندند. دستهایم را بر روی کمرم میگیرم و میگویم:
- خب اول کی؟
میگوید:
- من.
گویی قانون همیشگی را یادش رفته است.
- اول خانومان.
- پس چرا میپرسی؟
نمیدانم. علاقه دارم صدایت همیشه در گوشم باشد؛ آن هم به هر بهانهای. یکی از صندلیهای پلاستیکیای که مسیر ورود به پناهگاهم را منع کرده بودن همراه خود آورده بودم. صندلی را به دیوار چسبانده و میگویم:
- صندلی رو بگیر نیفتم.
- پایههاش محکمن.
- پایههاش پلاستیکن.
- هر چی!
و با کمی مکث، با همان طعنههای همیشگیاش ادامه میدهد:
- بازم میتونن محکم باشن.
منطقش کجا رفته؟ اصلاً منطقی هم دارد؟ اگر بیفتم چه؟ صندلی کمی زیرپایم تکان میخورد. گویی آن را گرفته است. چه عجب!
نگاهم را از او میگیرم، پایم را بر روی صندلی میگذارم، کمی لرزان، اما مصمم. هوا را عمیق به درون ریههایم میکشم و از صندلی بالا میروم، دستم را بر لبهی دیوار میگذارم، کمی خودم را بالا میکشم و روی آن میایستم. باد سرد موهایم را پریشان میکند. صبح است اما تاریکی روز بیشتر از هر زمان دیگری در برابرم قد علم کرده است. سرم را پایین میآورم و بعد از پنج ثانیه مکث، یکهخورده به زمین خیره میشوم.
- ارتفاعش وحشتناکه نه؟
- خیلی بلنده!
آسمان ابری و بیخورشید است. با او جلوی دیوار بلند و سفیدرنگ روانخانه ایستادهام. من او را همراه خودم آوردم؟ این آدم کنارم، همان وجودیت اوست؟ بعد از جملهی به ظاهر شجاعانهام، صدای امیر در راهرو پیچیده بود و دنبالم میگشت. جوری بلند نامم را صدا میزد که خواستم در را باز کنم و بگویم من اینجام انقدر با با بانگ بلندت به گوشهای خودم و خودت آسیب نزن، اما آدونیس مچم را در دست گرفت. مرا در کمد اتاقش پنهان کرد و تا زمانی که امیر دل از راهرو کند، آنجا نگهام داشت. در آخر در را به رویم باز کرد و گفت بریم؛ و خدا میدانست آن بریم گفتنش، زیباترین فعلی بود که در زندگیام شنیدهام. اصلاً فکرش را نمیکردم و هنوز در خیال به سر میبرم. من اینجایم، کنار فرشتهام، رو به دیواری که ما را از دنیا جدا کرده است.
به آن دیوار بلند و سفید مینگرم و میگویم:
- خیلی بلنده.
- و سیم داره.
تازه متوجهی وجود آن سیمهای خاردار میشوم. کارمان قرار نیست آنچنان سهل باشد؛ اینطور به نظر میرسد. ناگاه در تصویرم متوجهی چیزی میشوم. به مکان کشف شدهام اشاره میکنم و با خوشحالی میگویم:
- نگاه، جا داره! میشه راحت دورش زد.
یک بخش کوچکی از دیوار است که گویی یادشان رفته بر بالایش سیم ببندند. دستهایم را بر روی کمرم میگیرم و میگویم:
- خب اول کی؟
میگوید:
- من.
گویی قانون همیشگی را یادش رفته است.
- اول خانومان.
- پس چرا میپرسی؟
نمیدانم. علاقه دارم صدایت همیشه در گوشم باشد؛ آن هم به هر بهانهای. یکی از صندلیهای پلاستیکیای که مسیر ورود به پناهگاهم را منع کرده بودن همراه خود آورده بودم. صندلی را به دیوار چسبانده و میگویم:
- صندلی رو بگیر نیفتم.
- پایههاش محکمن.
- پایههاش پلاستیکن.
- هر چی!
و با کمی مکث، با همان طعنههای همیشگیاش ادامه میدهد:
- بازم میتونن محکم باشن.
منطقش کجا رفته؟ اصلاً منطقی هم دارد؟ اگر بیفتم چه؟ صندلی کمی زیرپایم تکان میخورد. گویی آن را گرفته است. چه عجب!
نگاهم را از او میگیرم، پایم را بر روی صندلی میگذارم، کمی لرزان، اما مصمم. هوا را عمیق به درون ریههایم میکشم و از صندلی بالا میروم، دستم را بر لبهی دیوار میگذارم، کمی خودم را بالا میکشم و روی آن میایستم. باد سرد موهایم را پریشان میکند. صبح است اما تاریکی روز بیشتر از هر زمان دیگری در برابرم قد علم کرده است. سرم را پایین میآورم و بعد از پنج ثانیه مکث، یکهخورده به زمین خیره میشوم.
- ارتفاعش وحشتناکه نه؟
- خیلی بلنده!
آخرین ویرایش: