جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار جهان ملک خاتون

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MAHER با نام جهان ملک خاتون ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 493 بازدید, 29 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع جهان ملک خاتون
نویسنده موضوع MAHER
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط MAHER
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,625
مدال‌ها
10
اسباب جهان نیست میسّر دل ما را

آخر که کند حل به جهان مشکل ما را

بر درد دل خلق جهانی چو طبیبی

از لطف دوایی بکن آخر دل ما را

جانا مگر از روز نخستین بسرشتند

با مهر رخ خوب تو گویی گل ما را

از خاکم و از آب ولی آتش عشقت

بر بادِ جفا داد همه حاصل ما را

بودم به خیال آنکه نگردی ز وفایم

دیدی تو خیالات کج باطل ما را؟

مستغرق بحر غم ایام جفاییم

گویی که وجودی نبود ساحل ما را

در گوش دل آمد سحر از هاتف غیبم

کای دوست نکو دار تو آن واصل ما را
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,625
مدال‌ها
10
مستغرق بحر غم عشقیم نگارا

خود حال نپرسی که چه شد غرقهٔ ما را

ای دوست به فریاد دل خستهٔ ما رس

بفرست نوایی من بی‌ برگ و نوا را

ای نور دو چشمم به غلط وعده وفا کن

تا چند تحمّل بتوان کرد جفا را

گویی تو که از دفتر ایام بشستند

در عهد تو ای جان و جهان نام وفا را

گر زانکه تو را میل من خسته نباشد

از لطف نظر کن به من خسته خدا را

بالای تو بالا نتوان گفت بلاییست

یارب تو بگردان ز دل خلق بلا را
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,625
مدال‌ها
10
بسیار بگفتم دل دیوانه ی خود را

پندم نکند گوش زهی خیره ی خود را

روی تو همی خواهم و خوبست مرا رأی

تدبیر ندارم چکنم طالع بد را

فریاد ز دست دل خودرأی بلاکش

الحق که به جانم شده دشمن دل خود را

مسـ*ـت است مدام از قدح شوق تو جانم

بر مسـ*ـت ملامت نرسد اهل خرد را

پروانه صفت پیش تو ای شمع جهان سوز

خواهم که بسوزم همگی جسم و جسد را

بلبل صفتم ناله هزارست ز شوقت

ای خار چو من کرده گل روی تو صد را

از دیده چنان سیل محبّت بگشایم

کز سی*ن*ه ی دشمن ببرم زنگ حسد را

آن روز که در خاک تنم را بسپارند

بر یاد تو چون روضه کنم خاک لحد را

بر جان جهان داغم غم هجر تو تا کی

کم سوز دل سوخته، دارای صمد را
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,625
مدال‌ها
10
مرا ز دیده و دل دور کرد یار چرا

ز دست داد مرا زود آن نگار چرا

به اختیار نبودم جدایی از بر دوست

ز ما کناره گزید او به اختیار چرا

مرا ز چشم عنایت فکنده یکباره

نگار مهوش من همچو روزگار چرا

درون کنج دلم سرّ او نهانی بود

میان خلق جهان کرد آشکار چرا

غمش که بر دل من همچو کوه الوندست

نداشت غم ز من خسته روزگار چرا

نظر به حال جهانی نکرده کُشتی باز

مرا به شیوه ی آن چشم پر خمار چرا

به رنگ و بوی تو عالم گرفته آشوبی

نصیب ما ز گلستان شدست خار چرا
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,625
مدال‌ها
10
دیده در آب روان و لب کشتست مرا

با رخ دوست جهان باغ بهشتست مرا

ترک جوی و لب دلجوی نمی یارم گفت

چه توان کرد چو این طبع و سرشتست مرا

سرگذشتم ز غمت دوش ندانی که چه بود

آب چشم از سرم ای دوست گذشتست مرا

مژه برهم نتوانم زدن اندر شب هجر

که وصال تو در این دیده نشستست مرا

روی بنمای به جان تو که اندر شب تار

رخ زیبای تو مانند فرشتست مرا

چون توانم حذر از مهر تو کردن جانا

آیت عشق تو بر سر چو نبشتست مرا

گفتمش خرده به خردان غمت بیش مگیر

گفت تدبیر چه؟ چون خوی درشتست مرا
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,625
مدال‌ها
10
تا که دل مایل آن سرو روانست مرا

خون دل در غمش از دیده روانست مرا

گرچه برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت

چه توان کرد که او روح و روانست مرا

همه را دوستی و مهر به دل می باشد

میل با روی چو مهر تو به جانست مرا

خلق گویند چو بلبل به چمن ناله مکن

چه کنم چون هوس لاله رخانست مرا

به سرو جان تو سوگند که باری شب و روز

یاد لعل لب تو ورد زبانست مرا

گرچه دل بردی و آنگه به جفا بشکستی

مهر و پیوند و وفا با تو همانست مرا

نا امید از کرم دوست نمی شاید بود

لطف دلدار امید دو جهانست مرا
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,625
مدال‌ها
10
ای به روی تو دیده باز مرا

چاره ای از وصال ساز مرا

بیش از اینم نماند طاقت و صبر

بیم دیوانگیست باز مرا

باشد ای نور چشم و راحت جان

بر رخ خوب تو نیاز مرا

همچو قندم به بوته ی هجران

چند داری تو در گداز مرا

چون که محراب ابرویش دیدم

واجب آمد در او نماز مرا

از سر کوی دلبران آورد

به یکی شکل و شیوه باز مرا

با غم عشقت آفرید از ازل

مگر ای دوست بی نیاز مرا

در چمن دوش گفتم ای بلبل

گل از آن تو، سرو ناز مرا

در جهان خود دگر نمی باید

بی وصال تو برگ و ساز مرا
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,625
مدال‌ها
10
گرچه کردی تو به یک بار فراموش مرا

نرود یاد تو از خاطر مدهوش مرا

از خدا دولت وصلت به دعا می خواهم

تا کشی رغم بداندیش در آغوش مرا

زهر و مواد و گل و خار به هم بنهادند

چند گویی که برو نیش تو را نوش مرا

چون مرا بخت وصال تو نباشد اولیست

بار هجر تو کشیدن به سر و دوش مرا

گفتم از درد و غم عشق فغان بردارم

می کند وعده ی دیدار تو خاموش مرا

جوش سودای غم عشق تو در سر دارم

سر همانا که رود بر سر این جوش مرا

درد عشق تو گر از خلق نهان داشتمی

برگرفت از دو جهان عشق تو سرپوش مرا
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,625
مدال‌ها
10
از چه می داری نگارینا بدین زاری مرا

کم به هر عمری بخاطر در نمی آری مرا

من چو خاک راه گشتم در ره عشقت به جان

تا مگر از روی لطف از خاک برداری مرا

ز آتش عشقت منم خاکی روا داری که تو

بگذری از ما چو باد و زار بگذاری مرا

بار عشقت آتشی می افکند در ما چرا

می گذاری همچو خاک ره بدین خواری مرا

آشنا بیگانه گشتم در وفاداری تو

از چه رو آخر ز خود بیگانه می داری مرا

حاصل اندر عشق رویت ای صنم دانی که نیست

شادی عالم تو را شد رنج و غمخواری مرا

بود پندارم که از غم گر مرا کاری فتد

آن نگار بی وفا روزی کند یاری مرا

کی گمانم بود آخر کان طبیب در من

تندرستی خواهد او خود را و بیماری مرا

با همه جور و جفا کز تو کشیدم در جهان

هم مگر رحمی کنی ضایع بنگذاری مرا
 
موضوع نویسنده

MAHER

سطح
5
 
ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,298
3,625
مدال‌ها
10
بر مثال نامه بر خود چند پیچانی مرا

چون قلم تا کی به فرق سر بگردانی مرا

چند بفریبی به تقریر و به تحریرم دگر

این چنین نادان نِیَم آخر تو می دانی مرا

شاهبازِ وصل ما در دست تو قدری نداشت

کز هوا در دامت آوردی به آسانی مرا

ز آتش دل همچو خاکم چند بر بادم دهی

وز دو دیده در میان آب بنشانی مرا

من هم اوّل روز دانستم که در سودای تو

حاصلی دیگر نباشد جز پریشانی مرا

خاک ره گشتم که آویزم مگر در دامنت

تا به کی جانا چو گَرد از دامن افشانی مرا

دردم از حد رفت بنشین یک دم ای جان و جهان

کاندر این دردم تو درمانی تو درمانی مرا
 
بالا پایین