هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایلهایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کردهاند حذف کنند.
بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود.
https://t.me/iromanbook
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly. You should upgrade or use an alternative browser.
خسته جانم و این جان، ندارد رحمی
بهگریختنِ غم، بهاحوال خوش ندارد میلی
در مسیر پرپیچ و خم عشق، هیچگاه نداشت همدردی.
تا ابد زار و نزار مانده و ندانستم
این لب ندارد حتی یک لبخندی!
بادهی جانت که شـرابِ نابم شد
همانجا بود که روحم، مرهم و یارت شد.
دل چه میداند از مَستی سر؟
سر چه میداند از رنجِ درون!
بگذار جرعهای از عطر تنت
ذرّهای از خمر دلت
بنوشم تا بمانم تا ابد همسفرت.
که دیدگانت گاه مرا، از آسمانِ شبانگاه پایین میاندازد!
از کدام آیین قلب رنجورم بنویسم!
که ضمیرم در گذر ثانیهها بیتو شاید دگر، جانی نداشت!
از کدام سیرت این احساس بگویم!
که گاه وصلهی میان من و تو
بهسان اخترانِ رخشان دامانِ شب میشود.
در فراسوی آفاق لاژوردی
چَشمی بهآسمان دوخته شده.
باران میبارد اما
اَبری در این آسمانِ صاف نیست.
این چَشمان من است که میبارد
برای این دلِ
چارهای جز طغیان نیست.