- Jul
- 624
- 10,163
- مدالها
- 2
رفتید و دیگر سراغی هم از این عاشق شکستخورده نگرفتید.شما را در آغوش بگیرم تا اندکی این قلب شکستهام آرامش بگیرد، اما نشد.
باز هم عشق شما از میان دستانم پر کشید و رفت و باز من ماندم و این آیینه که تلخیِ تنهایی و نبودن شما را برایم به نمایش میگذاشت.
خواستم بگویم دنیای بدون شما برای من سراسر هراس و دلشکستگی است. خواستم بگویم که قلبم تنها به عشق دیدن شماست که میتپد، اما دیر شد.
دیر شد و مثل همیشه شما بیآنکه لحظهای به حرفهای این عاشق دلخسته گوش کنید رفتید.
رفتید و دیگر...
منتی بر شما نیست. این خواسته من بود که دل بسپارم؛ آنهم به شمایی که کنارتان تنهایی و هراس معنایی نداشت!
باید فکرش را میکردم که هر عشقی به وصال نمیرسد. باید میدانستم که این منِ تنهایی که هر لحظه در آیینه میبینمش، سرنوشتش با تنهایی گره خورده.
حالا که طعم تنهایی و نبودتان را چشیدهام...