- Jun
- 1,814
- 32,574
- مدالها
- 3
خیلی سال پیش توی یه بحران عاطفی قرار گرفتم. اینقدر زندگی برام سخت شد که دست به کارهایی زدم که الان میگم خودکشی احساسی بود.
خودم رو از همه علایقم محروم کردم.
نوشتن رو قطع کردم و نوشتههام رو به همراه همه کتابهایی که داشتم(من سالها عاشق نوشتن و مطالعه دیوانهوار بودم) جمع کردم و داخل انباری گذاشتم. یه مجموعه عظیمی از مجلات آرشیوی داشتم که همه رو دادم بازیافت و بقیه کلکسیونهام(از بچگی عاشق جمع کردن چیزهای مختلف بودم) ریختم دور.
شاید اون موقع جایی بود که دلم باید برای خودم میسوخت.
زندگیم به روال دلخواهم نبود و خودم هم به خودم ظلم کردم.
سالها گذشت تا تونستم با اوضاعم کنار بیام و دوباره از نو بنویسم و مطالعه کنم. البته نه به شدت قبل.
حالا من دیگه هیچ مجموعه و کلکسیونی ندارم و اون کتابها و نوشتههام هم هنوز پشت یه خروار وسایل توی انباری مونده و نرفتم سراغشون.
مدتها در خلا علایقم زندگی کردم تا باز تونستم سرپا بشم، اما یه چیزی یاد گرفتم
زندگی هر چقدر هم سخت، میگذره و روزهایی میرسه که از اون سختیها فقط خاطراتش میمونه.
خودم رو از همه علایقم محروم کردم.
نوشتن رو قطع کردم و نوشتههام رو به همراه همه کتابهایی که داشتم(من سالها عاشق نوشتن و مطالعه دیوانهوار بودم) جمع کردم و داخل انباری گذاشتم. یه مجموعه عظیمی از مجلات آرشیوی داشتم که همه رو دادم بازیافت و بقیه کلکسیونهام(از بچگی عاشق جمع کردن چیزهای مختلف بودم) ریختم دور.
شاید اون موقع جایی بود که دلم باید برای خودم میسوخت.
زندگیم به روال دلخواهم نبود و خودم هم به خودم ظلم کردم.
سالها گذشت تا تونستم با اوضاعم کنار بیام و دوباره از نو بنویسم و مطالعه کنم. البته نه به شدت قبل.
حالا من دیگه هیچ مجموعه و کلکسیونی ندارم و اون کتابها و نوشتههام هم هنوز پشت یه خروار وسایل توی انباری مونده و نرفتم سراغشون.
مدتها در خلا علایقم زندگی کردم تا باز تونستم سرپا بشم، اما یه چیزی یاد گرفتم
زندگی هر چقدر هم سخت، میگذره و روزهایی میرسه که از اون سختیها فقط خاطراتش میمونه.