جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {آستیس} اثر •کلاویه کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط Merikh با نام {آستیس} اثر •کلاویه کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 756 بازدید, 15 پاسخ و 17 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {آستیس} اثر •کلاویه کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع Merikh
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Merikh
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Merikh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
16
166
مدال‌ها
2
من اما انگار همیشه، نامرئی بودم. مهم نیست که چه کنم، یا چه بگویم؛ من همیشه در مقابل هیولاها، کم می‌آورم. ولی حتی من خموش بی‌آزار هم، روزی در برابر صداهای درون مغزم، تسلیم می‌شوم و فکر می‌کنم آن روز از آنها، فقط تلی از حسادت، باقی می‌ماند... .
 
موضوع نویسنده

Merikh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
16
166
مدال‌ها
2
در خانه، از این اتاق به آن اتاق، بی‌هدف و سرگردان، راه می‌روم... رنگ‌ها و شکل‌ها، پیش چشمم، قاطی می‌شوند. به این فکر می‌کنم که چطور دیگر هیچ خانواده‌ای ندارم... هوا، به طرز مرگباری، سرد است؛ و دستانم منجمد شده‌اند. به مبل‌ها نگاه می‌کنم، و می‌بینمشان؛ در حالی که قهقه می‌زنند... .
 
موضوع نویسنده

Merikh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
16
166
مدال‌ها
2
تاریکی اطراف، نور کوچک ستاره‌ها را هم، نابود کرده است. فقط می‌خواهم من را با آرزوهایم، تنها بگذارید... تا لااقل به آخرین قولم، وفا کنم... برایشان سنگ قبری، زیبا تهیه کنم... در گودال‌های زمان، آنها را رها کنم... .
 
موضوع نویسنده

Merikh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
16
166
مدال‌ها
2
اطرافیانم، من را با چشم‌هایم می‌شناسند. باغچه خانه‌مان، من را با رنگی پریده می‌شناسد. خاطرات، من را در هاله‌ای از گل‌های رز سفید می‌بینند... و این تنها پاییز است که من را با تمام آنچه که نیستم؛ می‌شناسد... .
 
موضوع نویسنده

Merikh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
16
166
مدال‌ها
2
کاش، زودتر این بختک پیچک‌وار، سایه‌اش را از سَرم، دور کند. از این خواب‌های منحوس و مبهوم، سخت، خسته‌ام... صدای کلاغ‌ها هر سپیده‌دم و مه غلیظی که همه‌جا را برداشته است. نمی‌شود گفت، آن‌سوی ابرها چه می‌گذرد... .
 
موضوع نویسنده

Merikh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
16
166
مدال‌ها
2
انگار همه‌چیز یک خواب کوتاه عصر پاییزی بود؛ چشم باز کردم و جز تغییر، هیچ‌چیز نبود... ساعت‌ها، حرف‌ها، کابوس‌ها، نگاه‌های پر از حرف... نمی‌دانم ترس‌هایم به واقعیت تبدیل شدند یا واقعیت به ترسی بزرگ، تبدیل شده... .
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین