جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

{سُهاوار} اثر •ملی ملکی کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ویرایش توسط ســاحــره با نام {سُهاوار} اثر •ملی ملکی کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 961 بازدید, 22 پاسخ و 15 بار واکنش داشته است
نام دسته ویرایش
نام موضوع {سُهاوار} اثر •ملی ملکی کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع ســاحــره
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ســاحــره
موضوع نویسنده

ســاحــره

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
239
1,654
مدال‌ها
2
نام اثر: سهاوار
نویسنده: ملی ملکی
ژانر: تراژدی، عاشقانه
عضو دفتر نظارت ادبی دوم
1000047034.png

مقدمه:
عشق تو همچون خنجرِ آبدیده‌ای بود که در آتشِ تردید سرخ شد و در زمهریرِ فاصله صیقل خورد. آمدی، مثل طوفانی که از دلِ کویر برخاست؛ نویدی از باران، اما با رگباری که شن‌ها را بیشتر در گلویم فرو برد. چشمانت سرابِ هزارچهره‌ای بود که مرا به دنبالِ خود کشاند. آن‌قدر دویدم که پاهایم به ریشه‌های خاطرات پیچید و افتادم، بی‌آن‌که حتی جرعه‌ای از بودنت نصیبم شود. اینک نیستی، اما حضورت مانند بویِ دود بر لباسِ کهنه، هنوز به بافت‌های خاطره چسبیده. تو سُها بودی؛ کم‌سو، دست‌نیافتنی و من کسی که برای دیدنت چشم‌هایش را تا نابینایی سوزاند‌.​
 
آخرین ویرایش:

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,432
13,017
مدال‌ها
17
1000009583.png

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

ســاحــره

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
239
1,654
مدال‌ها
2
رفتی و شب پیراهنت را پوشید. تاریکی بوی تنت را بلعید و من ماندم میان زخم‌هایی که هرکدام نامت را به زبان می‌آورند. نبودنت مثل موریانه‌‌ای است که به جان استخوان‌هایم افتاده.
حرف‌هایت هنوز در حنجره‌ی دیوارها پژواک دارد، اما وقتی گوش می‌دهم چیزی جز سکوت نصیبم نمی‌شود. مثل نوای سازی که آخرین نتش را در جایی دور، جایی که دستم نمی‌رسد، رها کرده‌باشد. آمدی، مثل خواب بارانی بر شوره‌زار، مثل رؤیایی که در هیاهوی بیداری تکه‌تکه شد.
تو سُها بودی، عبوری کوتاه اما زخمی کهنه.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ســاحــره

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
239
1,654
مدال‌ها
2
عشق تو همچون خنجری از جنس شهاب بود؛ در تاریکیِ آسمانِ دلم درخشید، شکافت، سوزاند و محو شد. مثل زهر تلخی که در جامی از شهد ریخته بودند. نوشیدم و فهمیدم که مرگ همیشه با طعم شیرین آغاز می‌شود.
آمدی، مثل سرابی که کویر را فریب داد، مثل کاغذی که در آتش رقصید و به خاکستر تبدیل شد. حالا نبودنت مثل زخم کهنه‌ای است که هر شب دهان باز می‌کند، مثل بغضی که گلوی دنیا را گرفته اما هیچ‌وقت فرو نمی‌ریزد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ســاحــره

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
239
1,654
مدال‌ها
2
باد نبودنت، هر روز در کوچه‌های جانم وزیدن می‌گیرد و خاکستر امید را با خود می‌برد.
وقتی رفتی، دانه‌های نامت بر لبه‌ی حنجره‌ام منجمد شد؛ هر فریاد به ابر غبارآلود بدل گشت.
خاطره‌هایت رگه‌های صاعقه در تیره‌ترین سنگ‌چین قلبم بود که ویرانی را مویه‌وار به یادگار می‌سپرد. تو را از دست دادم، گویی آخرین پرتو خورشید بر شن‌زار می‌سوخت و ناگهان در افق خاموش می‌شد.
سُهاوار بودی؛ آمدی دیوارهای وجودم را لرزاندی و ویران کردی و من در لکه‌ای از عطرت حبس شدم؛ تا ابد اسیر طنین نبودنت.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ســاحــره

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
239
1,654
مدال‌ها
2
تو نبودی و جهان به تعفن کشید. ساعت‌ها از تپش افتادند، خورشید لاشه‌ی سردی شد بر جنازه‌ی روز و آسمان دهان باز کرد تا هرچه رؤیاست در خودش دفن کند.
از تو جز وهمی متعفن در ریه‌هایم نمانده. عطرت مثل زهر کهنه‌ای که در خون جریان دارد، آرام و کشنده جانم را می‌بلعد. خاطراتت گورستانی شد در من، با سنگ‌هایی که نامت را مکرر تکرار می‌کنند.
تو پایان نبودی؛ تو زوال بودی. فاجعه‌ای که از اولین نگاه آغاز شد و همچنان در من انتها نمی‌یابد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ســاحــره

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
239
1,654
مدال‌ها
2
روی سنگ‌فرش وهم که در سایه‌ام فسیل شده، در سرزمینی که هرگز پا نگرفتی، نبودنت چون ضربه‌های خونی خشت‌های شکسته بر دیوار وجودم انعکاس می‌یابد؛
هزار خشت شکسته‌ام را ساختی و هر تکه‌اش هنوز پژواک نفس‌هایت را متحمل می‌شود.
دست می‌کشم بر خط‌وخش خاطرات، گویی چرک درد را پاک می‌کنم اما زخم‌ها، بی‌پرواتر از پیش، همچنان تکثیر می‌شوند.
سُهاوار رفتی… چون ققنوسی که پیش از تولد از خاکستر جان برخاسته اما پرواز نکرد؛
تو سرابی بودی که قبل از رسیدن، محو شدی.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ســاحــره

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
239
1,654
مدال‌ها
2
هر بار آسیاب خاطره‌ام می‌چرخد، ستاره‌های خاموش را می‌شکند و پیراهن شب را تکه‌تکه می‌کند.
دانه‌های زمان در تیغه‌های سردش چنان له می‌شوند که حتی کوچک‌ترین امیدم از یاد می‌رود.
آسیاب نبودنت از آب صدایم نیرو می‌گیرد؛ هر قطره‌ی سکوت، چرخ‌ها را سنگین‌تر می‌کند.
صدای چرخش دیوانه‌خانه‌ی درونم، چون ناله‌ی آجری ترک‌خورده است که زیر بار درد می‌شکند.
اما من تشنه‌ام؛ در هوای غبارآلود خاطرات، نظاره‌گر میل‌کردن تکه‌های نفسم به دست سایه‌ی تو هستم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ســاحــره

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
239
1,654
مدال‌ها
2
زمان جسدی بود که روی دستانم پوسید و تو آخرین نفسی بودی که در ریه‌هایش مُردی. هر ثانیه از نبودنت خراشی روی گلوی لحظه‌ها شد و حالا این روزها با زخمی باز و خونین از کنارم عبور می‌کنند.
تو نبودی، اما عطرت در هوا پراکنده‌شد. صدایت را بادها بلعیدند و نامت را از دهانم دریدند، اما هنوز چیزی از تو در من زنده‌است.
مثل سمی که با خون یکی شده، مثل آتشی که از زیر خاکستر بی‌صدا می‌سوزاند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ســاحــره

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر تایید
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
239
1,654
مدال‌ها
2
بعد از تو، جهان از ریخت افتاد. دیوارها قامت‌شان را خم کردند، ساعت‌ها عقربه‌هایشان را از شرم فرو بردند و آینه‌ها به تماشای هیچ، ترک برداشتند.
دست کشیدم بر رد حضورت، اما جز گردِ پوچی چیزی نصیبم نشد. جای خالی‌ات مثل دهانی باز سکوت را می‌بلعد و تهی‌تر می‌شود؛ انگار که نبودنت زخم تازه‌ای باشد که هر روز عمیق‌تر می‌شود، هر لحظه بی‌رحم‌تر.
رفتی، اما صدایت هنوز از حنجره‌ی باد عبور می‌کند. اسمت را صدا می‌زنم، هزار بار، هزار شکل و تنها جوابی که می‌گیرم پژواکی‌ست که به‌سوی خودم برمی‌گردد.
 
بالا پایین