جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {صدایت را می‌بوسم} اثر •ارغنون کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط ؛DeadRose با نام {صدایت را می‌بوسم} اثر •ارغنون کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 125 بازدید, 4 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {صدایت را می‌بوسم} اثر •ارغنون کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع ؛DeadRose
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ؛DeadRose
موضوع نویسنده

؛DeadRose

سطح
0
 
[-ارشد بخش ادبیات-]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر انجمن
Apr
98
1,766
مدال‌ها
2
عنوان اثر: صدایت را می‌بوسم
سرشناسه: ارغنون
ژانر: عاشقانه، تراژدی
عضو گپ نظارت ادبی دوم

دیباچه:
برایت این‌جا می‌نویسم، برای تو که بی‌نشانی‌ترین‌ نشانیِ من شده‌ای.
برای تو و چشم‌های ملیله دوزی شده‌ات که بر قلب من، برای آن مزرع‌های گندم‌ سوخته.
عزیزترینم، قوت لبخند من!
کاش که تکه‌های تو را، راهی بود.
آن‌گاه تمام من، قطاری می‌شد به مقصد تو!
افسوس که تو دوری و خوش‌باش که نیستی و نمی‌بینی که این دوری گاهی چطور زمینم می‌زند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Negin jamali

سطح
0
 
مدیر تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
ناظر تایید
فعال انجمن
Feb
3,091
2,371
مدال‌ها
2
1000009583.png

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

؛DeadRose

سطح
0
 
[-ارشد بخش ادبیات-]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر انجمن
Apr
98
1,766
مدال‌ها
2
سلام قربان تارهای مویت، سلام.
حالت خوب است جان من؟ من هم خوبم، تو مانند رودی خروشان کویر قلب مرا به آسایش رسانده‌ای عزیزدلم.
پسرکم، چشم سیاهکم، گوزن وحشی!
در وصف این دل‌تنگی بگویم که من هم دارم می‌سوزم، دل‌تنگی و عشق من نسبت به رویِ تو، مانند برگ کوچک خزان‌زده‌ای‌ست که عاشق شکوفه‌ی آلبالو شده باشد، تو باهار منی. کاش دستی داشتم تا رشته‌ کوه‌ها را بردارم، دستی کشیده به مانند مرزها، تا این دوری و تمام مرزهایش را بردارم.
آه علی جان، پاییز است و من هرچه تتمه‌ی واژگانم است برای تو می‌فرستم و دیگر در تمام روز خود را بـ*ـغل گرفته، ساکت می‌مانم. آخر چه دارم که بگویم، من این‌جا غریبم، تنها آشنای من تویی. هرچه بیشتر از این جماعت می‌گریزم و دوری می‌جویم، بیشتر می‌خواهند زندگی را زهرم کنند... من ناتوانم، تنها توان من تویی. خودت ببین! خیلی حیف است اگر بخواهم همین چند کلمه‌ای که مرا به زندگی متصل کرده را حرام نامحرمان کنم، این‌جا تنها محرم من تویی.
سالِ خوبی نیست علی جان، وحشت است و مرگ، منِ دیوانه در محاق نشسته‌ام و بااین‌که هرروزمان نحس است، تو نانحس‌ترین درخت باغ منی. تو برق آفتابی، بر برف‌هایی که از زمستان پارسال بر شانه‌ام مانده. نگران هیچ‌چیز نباش، مراقب امانت تو ام و خاطر جمع می‌شوم که تاری از موهایم کم نشود، اگرچه که به ساختمان‌های نیمه‌کاره‌ی خالی می‌مانم... اکنون تنها سکنه‌ی من تویی!
تنها امانِ من، سالم بمان، آن‌قدر که بشود سرتاپایِ اعجاز تو را ببوسم.

- لیلی، اصفهان، پاییز ۱۴۰۲
 
موضوع نویسنده

؛DeadRose

سطح
0
 
[-ارشد بخش ادبیات-]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر انجمن
Apr
98
1,766
مدال‌ها
2
سبزینه‌ی من، سلام.
همین اول نامه‌ بگویم که بیم این پاییز، مرا سخت فشرده است و بااین‌حال تو دوایِ جان منی.
مرا ببخش اگر گاهی کج‌فهم و دیوانه می‌شوم و از یاد مبر که درخت‌ همیشه بهار منی. قربان قوتِ صدایت بروم مرد، چگونه می‌شود که تو را داشت و دلیری نکرد؟
تو خانه‌ی منی، گرمیِ شام‌های دورهمی در کودکی‌هایم، تو تمام آنچه محتاج آنم و من آنِ تو.
دردت به فرق سر من بخورد، مگر می‌شود تو باشی و آینده نباشد؟ تو برای من تجلیِ آینده‌ای، تو پیراهن سپید منی. یادت نرود که در تارهای حنجره‌ی منی، ای آوازِ ملایمِ زندگی. یک روز دستت را خواهم فشرد و پاییز را به اتمام خواهم رساند‌، حتی اگر دور باشد، خیلی دور. راستش برای منی که تمام عمر عروسِ سیاهِ اندوه بوده‌ام و با هر تکانِ دریا کشتی‌ام صدتکه می‌شدست، خیلی سخت است. به قول خانم کردبچه «و کسی که تو را دیده باشد؛ پاییزهای سختی خواهد داشت»... اما حالا که من متعلق به سی*ن*ه‌ی توام و تو متعلق به اولین استخوان تن من‌، هوا هرچقدر هم سر ناسازگاری با ما بگذارد، گرمی این آتش جاودان است.
هرگز سرنوشت را باور نمی‌کردم، حتی آن‌گاه مادربزرگ دعای خیرش را پشتم نشاند... اکنون اما خوب می‌دانم آن عاقبتی که قرار بود به خیر باشد، تو بودی. تو همان ثمرهء دعایی!

- لیلی، اصفهان، پاییز ۱۴۰۲
 
موضوع نویسنده

؛DeadRose

سطح
0
 
[-ارشد بخش ادبیات-]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر انجمن
Apr
98
1,766
مدال‌ها
2
علی جان، سلام.
برایم سخت است که بنویسم؛ دست‌های زمختم تا به قلم می‌رسند شکننده می‌شوند و مانند هرچیز دیگری از من، می‌شکنند.
هوا، هوای اولِ زمستان است اما من از آن شکایتی ندارم. تمام این سالیان‌‌، زمستان مانند فریه‌ای بلند قامت، سایه‌اش را بر زندگی‌ام پهن کرده بود و من اگر جوانه‌ای هم می‌زدم و سبز می‌شدم، زیر این زمهریر می‌‌خشکید... حالا که تو آمده‌ای و با خودت پوستینِ بهار را آوردی تا رویم بکشی‌، احساس می‌کنم که سابرقانی سخت هستم!
دست‌هایم مثل دست‌های مادرم شده و نمی‌دانم آیا این غم مفارقت است، که قدرتش از آب و صابون نیز بیش‌تر است و آدم را پاک می‌کند؟ دست‌هایم پاک شده‌اند، از استعداد یا احساس، از دیوانگی و خشم، دست‌هایم در مهجوریِ دست‌های تو پاک شده‌اند. بگذریم... .
هوای این روزها برای تو حتماً دل‌گیر است!
ابرهایی که از بامدادانِ زود، غروب می‌نمایند و انگار آدم نمی‌تواند شب و روزش را تشخیص بدهد. به تو سفارش و اندرز می‌کنم که به آسمان نگاه نکنی، تو دل کوچکی داری علی جان... اما من کمی متفاوت از تو هستم؛ من حال آسمان را خوب درک می‌کنم. گویی آسمان دوست کوچک دوران مدرسه‌ام باشد، می‌فهمم که زمین خورده است و پایش زخمی‌ست و در دلش گریه دارد. راستش من هم در دلم گریه دارم و ای‌کاش که اندوه و مویه، از دلِ عزیزِ تو دور باشد، عزیزدلم.

- لیلی، اصفهان، زمستان ۱۴۰۲
 
بالا پایین