جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [لانگ‌لیت] اثر «باران خبیری زاده کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط BARAN_KH_Z با نام [لانگ‌لیت] اثر «باران خبیری زاده کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 137 بازدید, 5 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [لانگ‌لیت] اثر «باران خبیری زاده کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع BARAN_KH_Z
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط BARAN_KH_Z
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,496
10,208
مدال‌ها
5

بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان: لانگ‌لیت
نویسنده: باران خبیری زاده
ژانرها: معمایی، تریلر
گپ نظارت (2) S.O.W
خلاصه:
صدا‌هایی به گوشش می‌رسید.
صدا نبود! بلکه خاطراتش بود که او را صدا می‌زنند.
خاطراتش برای خوده او هم عجیب و سنگین بود، چه رسد به آدمیان گاوریش.
و او در حیرت بیدادگری این آدمیان بود.


لانگ‌لیت: لابیرنت لانگ‌لیت در ویلت‌شایر انگلستان یکی از پیچیده‌ترین هزار توی جهان هست که پیچیده‌گی آن مربوط به شخصیت اصلی می‌باشد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

~Fateme.h~

سطح
5
 
مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار رمان
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,776
15,239
مدال‌ها
6
1725624071730.png "باسمه تعالی"

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,496
10,208
مدال‌ها
5
مقدمه:
بر دامن بخت و اقبال آن عروسک، خطوطی با رنگ‌های متفاوت به صورت مبهم دوخته می‌شد!
گاهی به رنگ بنفش، گاهی زرد، گاهی صورتی و گاهی هم سفید... .
گویی دامن سرشت‌اش به گونه‌ای بود که انگار لانگ‌لیت از روی این خطوط مبهم دامن برگرفته است.
عروسکی که با دوختن هر کدام از رنگ‌ها به یک سازی پای‌کوبی می‌کرد، همان‌قدر بی‌رحمانه.




نماد رنگ‌ها:
صورتی: نرم، محفوظ، خاکی؛
بنفش: مرموز، نجیب، پر زرق‌وبرق؛
زرد: امید، شادی، خطر؛
سفید: حقیقت، بی تفاوتی؛
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,496
10,208
مدال‌ها
5
سومین شخص (گوینده):

(فرانسه، پاریس، عمارت ماری لانوین. ساعت ۱۳:۲۵ به وقت فرانسه.)

توجه: این رمان، دیالوگ‌های اوایلش به زبان فرانسوی و انگلیسی می‌باشد!





با شنیدن صدای پیانو، پا روی پا گذاشت و فنجان چای‌اش را در دست گرفت. رایحه عطر چای را به مشامش رساند و نفس عمیقی سر داد. صدای پیانو کل عمارت را در بر گرفت.
با قطع شدن صدای پیانو، ماری چشمانش را باز کرد و به آنائل که روی صندلی پیانو نشسته بود نگاه می‌کرد.
آنائل به آرامی از روی صندلی پیانو بلند شد و اشک سمجی که از روی گونه‌اش مسیر را به پایین صورتش طی می‌کرد، پاک کرد.
ماری، بی‌صدا بلند شد و دست آنائل را گرفت. به سمت آینه رفت و آنائل را بر روی صندلی نشاند.
شانه‌ای را برداشت و موهای به رنگ شب آنائل را شانه می‌کشید. و از آینه به چهره‌اش نگاه می‌کرد و لبخندی محو می‌زد. موهای مشکی، صورتی ظریف، مروارید‌های تیره و بینی و لب‌هایی که کاملا متناسب به صورتش بود. اصالت ایرانی از این چهره ساده، اما زیبا نمایان بود.
آنائل دستش را بر روی دست مادرش گذاشت و با صدای ظریف‌اش با زبان فرانسوی گفت:
- Je ne peux pas rester loin de toi, maman !
ترجمه: توان دوریت رو ندارم مادر!

ماری لبخند تلخی زد و گفت:
Nous ne sommes qu'à un an d'écart. Montrez au monde que vous êtes la petite fille de Marie Lanvin!
ترجمه: فقط یک سال از هم قراره دور باشیم. به دنیا نشون بده، تو دختر کوچولوی ماری لانوین هستی!

آنائل خندید، بلند شد و صورت مادرش که چین و چروک محوی دارد، را بو*سید و گفت:
- Je ne suis plus petite, maman!
ترجمه؛ من دیگه کوچولو نیستم مادر!
ماری تحسین‌آمیز سرش را تکان داد.

***

آنائل نفس عمیقی کشید و سوار ماشین شد.
چند دقیقه از شیشه به مادرش نگاه کرد. برایش این دوری سخت بود؛ خیلی سخت!
وقتی به فرودگاه رسید، وارد سالن شد که ناگاه سرمای سوزناکی به تنش برخورد کرد.
کتش که بر روی شانه‌هایش بود را جلوتر کشید و روی صندلی انتظار نشست که چند دقیقه بعد صدای بلند‌گو به گوشش رسید: «
Dear passengers of flight number 978, Paris to London, please go to runways 21 to 26 to check in and receive your boarding pass.
ترجمه: مسافرین محترم پرواز شماره ۹۷۸، هواپیمای پاریس به لندن لطفا جهت تحویل بار و دریافت کارت پرواز، به باند پرواز ۲۱ تا ۲۶ مراجعه فرمایید. »

از جای برخاست و به سمت باند ۲۱ حرکت کرد.

***

- Excuse me, lady, do you need anything?
ترجمه: ببخشید بانو، چیزی لازم ندارید؟
آنائل به مهمان‌دار لبخندی زد و با زبان انگلیسی گفت:
- No, thank you.
ترجمه: نه، تشکر از شما.
آنائل خواست پا روی پا بگذارد که آقای بورگارد کنار صندلی‌اش نشست.
- Notre première destination est Londres, cette semaine c'est la London Fashion Week. C’est l’un de nos plus grands objectifs.
ترجمه: اولین مقصد ما لندنه ، این هفته، هفته مد لندن هستش. این یکی از بزرگترین اهداف ما هست.
انائل، نگاهی به دست‌های آقای بورگارد کرد که از استرس کمی عرق کرده‌بود.
دستش را بر روی دست آقای بورگارد گذاشت و به صورت تیره آقای بورگارد نگاه کرد و گفت:
-Soyez calme, ne doutez pas que je vous élèverai, vous et maman, espérez simplement en Dieu.
ترجمه: اروم باش، شک نکن هم شما و هم مامان رو سر بلند می‌کنم، فقط به خدا امیدوار باشید.

آقای بورگارد لبخندی تحسین آمیز به قیافه مصمم آنائل زد و با نفسی عمیق از کنار او برخاست.
آقای بورگارد، در چهره مصمم آنائل چیزی را دید که ماری لانوین در ۲۰ سال پیش آن را در پس خاطرات دختر مرده‌اش جا گذاشته بود.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,496
10,208
مدال‌ها
5
بعد از یک ساعت و پانزده دقیقه پیمودن مسیر، به فرودگاه هیترو رسیدند.
- Madame, vous n'avez pas besoin d'aide ?
ترجمه: بانو، کمک لازم ندارید؟
انائل، به آقای بورگارد نگاهی کرد و لبخندی روی لب‌هایش نشاند و گفت:
- Oh, merci M. Burgard ! Mais je peux descendre les escaliers moi-même.
ترجمه‌: اوه، ممنون آقای بورگارد! اما خودم می‌تونم از پله‌ها پایین برم.
آقای بورگارد سرش را تکان داد و جلوتر از انائل از پله‌ها پایین رفت.



انائل هم پشت آقای بورگارد حرکت می‌کرد. بعد از تحویل گرفتن کیف‌ها جلوی در سالن فرودگاه منتظر ماندند.
آقای بورگارد کلافه به ساعت مچی‌اش نگاه می‌کرد و موهای جو گندمی‌اش را چنگ می‌زد.
- Pourquoi Rachel est-elle si en retard?
ترجمه‌: چرا این‌قدر راشل دیره کرده؟
پشت سر این حرف آقای بورگارد، لیموزین کادیلاک XTS روبه‌روی آنها قرار گرفت و راننده در را برای راشل باز کرد.

آقای بورگارد کلافه و عصبی به راشل توپید:
- Pourquoi êtes-vous si en retard, Mme Rachel?!
ترجمه: چرا این‌قدر دیر کردی خانم راشل؟!
راشل که سعی بر درست راه رفتن با آن کفش‌های پاشنه بلند داشت در جواب آقای بورگارد با ملایمت گفت:
- Honte à M. Burgard ! Nous étions coincés dans Downing Street.
ترجمه: شرمنده آقای بورگارد! توی خیابون داونینگ استریت گیر کرده بودیم.

بورگارد دستانش را روی سی*ن*ه‌اش جمع کرد و سرش را تکان داد و زیر لب «مشکلی نیست» زمزمه کرد.
- Ô Anaël ! Je suis content de vous revoir.
ترجمه: اوه انائل! خوشحالم که دوباره می‌بینمت.
انائل که تا اون موقع چشم‌اش به لیموزین بود به چشم‌های سبز راشل نگاه کرد و او را به آغوش کشید و گفت:
- Aussi chère Rachel. Mais pourquoi tout ce luxe ? Était-il obligatoire de me suivre en limousine ?
ترجمه: همچنین راشل عزیز. اما چرا این‌همه تجملات؟ واجب بود با لیموزین دنبالم بیایید؟

راشل تک خنده‌ای کرد و لب‌های رژ زده‌‌اش را خیس کرد و تا خواست حرفی بزند که آقای بورگارد گفت:
- Ces luxes nécessaires, cette mauvaise santé, tu es la fille de Marie Lanvin.
ترجمه: این تجملات لازمه، ناسلامتی شما دختر ماری لانوین هستید.

انائل که از تجملات هیچ خوشش نمی‌آمد دهان باز کرد که به آقای بورگارد حرفی بزند اما بورگارد سریع گفت:
- Ne discutez pas, Mme Anael ! Maintenant, roulez vite, c'est le moment idéal.
ترجمه: بحث نباشه خانم انائل! حالا سریع سوار بشید که وقت طلاست.
انائل به ناچار، تابع حرف آقای بورگارد سوار لیموزین کادیلاک XTS شد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,496
10,208
مدال‌ها
5
انائل رو‌به‌روی آقای بورگارد و راشل نشست. پای راستش را بر روی پای چپش گذاشت و دست راستش را بر روی پاهایش گذاشت. در سکوت به کفش‌های پاشنه بلند برند شانی‌لند پایش نگاه می‌کرد.
بعد از چند دقیقه سکوت، آقای بورگارد زیر لب با عصبانیت گفت:
- Bon sang, pourquoi tant de plans ont-ils échoué ?!
ترجمه: لعنتی، چرا اینقدر برنامه‌ریزی‌ها بهم خورد؟!
راشل که سعی داشت آقای بورگارد بیشتر عصبانی نشود و اوضاع خراب‌تر نشود، گفت:
- Nous allons élaborer un nouveau plan et tu ferais mieux de te reposer aujourd'hui.
ترجمه: یک برنامه جدید می‌چینیم و امروز بهتره استراحت کنید.
آقای بورگارد که از کلمه استراحت زیاد استقبال نکرد با پرخاشگری گفت:
- Repos? Savez-vous au moins quel jour d'août nous sommes aujourd'hui ? Aujourd’hui, nous sommes le 23 août et il ne nous reste que 8 jours avant septembre.
ترجمه: استراحت؟ اصلأ می‌فهمی امروز چندم آگوست هستش؟ امروز ۲۳ آگوست هست و تا سپتامبر فقط ۸ روز وقت داریم.
راشل نگاهی به انائل و آقای بورگارد کرد و گفت:
- Monsieur Burghardt ! Pensez au moins à Mme Anael.
ترجمه: آقای بورگارد! حداقل به فکر خانم انائل باشید.
آقای بورگارد، انائل را سوالی نگا کرد، انائل بی‌خیال به بحث آن دو گفت:
- Cela ne me concerne pas du tout, je dois mettre en œuvre mes plans et n'oubliez pas de m'apporter un modèle fonctionnel, pour que cela ne se termine pas comme le défilé en France où le modèle ne pouvait même pas marcher correctement !
ترجمه: به حال من هیچ تاثیری نداره، من باید طرح‌هام رو پیاده کنم و یادتون نره برام مدل کاربلد بیارید، مثل شوی توی فرانسه نشه که مدل حتی نمی‌تونست درست راه بره!

راشل و آقای بورگارد که تا آن موقع در حال بحث بودند، بابت خراب کردن شوی قبلی متأسف سکوت کردند.
وقتی سکوت مدت زیادی حاکم بر بین آنها شد، لیموزین وارد محوطه هتل رزوود (Rosewood) شد.
در آن طرف محوطه هتل مردی با موهای سفید که در حال سر و کله‌زدن با خدمه‌ها بود با دیدن ورود لیموزین، به سمت لیموزین برای خوش آمدگویی رفت. و راننده برای خانم انائل در را باز کرد.
 
بالا پایین