جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

در حال تایپ [لانگ‌لیت] اثر «باران خبیری زاده کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط BARAN_KH_Z با نام [لانگ‌لیت] اثر «باران خبیری زاده کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 330 بازدید, 6 پاسخ و 11 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [لانگ‌لیت] اثر «باران خبیری زاده کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع BARAN_KH_Z
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط BARAN_KH_Z
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,800
14,058
مدال‌ها
5

بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان: لانگ‌لیت
نویسنده: باران خبیری زاده
ژانرها: معمایی، تریلر
گپ نظارت (2) S.O.W
خلاصه:
صدا‌هایی به گوشش می‌رسید.
صدا نبود! بلکه خاطراتش بود که او را صدا می‌زنند.
خاطراتش برای خوده او هم عجیب و سنگین بود، چه رسد به آدمیان گاوریش.
و او در حیرت بیدادگری این آدمیان بود.


لانگ‌لیت: لابیرنت لانگ‌لیت در ویلت‌شایر انگلستان یکی از پیچیده‌ترین هزار توی جهان هست که پیچیده‌گی آن مربوط به شخصیت اصلی می‌باشد.
 
آخرین ویرایش:

;FOROUGH

سطح
5
 
𔓘مدیر ارشد فرهنگ و هنر 𔓘
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
ناظر کتاب
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
Apr
10,330
16,946
مدال‌ها
7
1725624071730.png "باسمه تعالی"

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,800
14,058
مدال‌ها
5
مقدمه:
بر دامن بخت و اقبال آن عروسک، خطوطی با رنگ‌های متفاوت به صورت مبهم دوخته می‌شد!
گاهی به رنگ بنفش، گاهی زرد، گاهی صورتی و گاهی هم سفید... .
گویی دامن سرشت‌اش به گونه‌ای بود که انگار لانگ‌لیت از روی این خطوط مبهم دامن برگرفته‌است.
عروسکی که با دوختن هر کدام از رنگ‌ها به یک سازی پای‌کوبی می‌کرد، همان‌قدر وحشتناک.




نماد رنگ‌ها:
صورتی: نرم، محفوظ، خاکی؛
بنفش: مرموز، نجیب، پر زرق‌وبرق؛
زرد: امید، شادی، خطر؛
سفید: حقیقت، بی تفاوتی؛
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,800
14,058
مدال‌ها
5
سومین شخص (گوینده):

(فرانسه، پاریس، عمارت ماری لانوین. ساعت ۱۳:۲۵ به وقت فرانسه.)

توجه: این رمان، دیالوگ‌های اوایلش به زبان فرانسوی می‌باشد.





با شنیدن صدای پیانو، پا روی پا گذاشت و فنجان چای‌اش را در دست گرفت. رایحه عطر چای را به مشامش رساند و نفس عمیقی سر داد. صدای پیانو کل عمارت را در بر گرفت.
با قطع شدن صدای پیانو، ماری چشمانش را باز کرد و به آنائل که روی صندلی پیانو نشسته‌بود نگاه می‌کرد.
آنائل به آرامی از روی صندلی پیانو بلند شد و اشک سمجی که از روی گونه‌اش مسیر را به پایین صورتش طی می‌کرد، پاک کرد.
ماری، بی‌صدا بلند شد و دست آنائل را گرفت. به سمت آینه رفت و آنائل را بر روی صندلی نشاند.
شانه‌ای را برداشت و موهای به رنگ شب آنائل را شانه می‌کشید و از آینه به چهره‌اش نگاه می‌کرد و لبخندی محو می‌زد. موهای مشکی، صورتی ظریف، مروارید‌های تیره و بینی و لب‌هایی که کاملاً متناسب به صورتش بود. اصالت ایرانی از این چهره ساده، اما زیبا، نمایان بود.
آنائل دستش را بر روی دست مادرش گذاشت و با صدای ظریف‌اش با زبان فرانسوی گفت:
- توان دوریت رو ندارم مادر!
ماری لبخند تلخی زد و گفت:
- فقط یک ساله. به دنیا نشون بده، تو دختر کوچولوی ماری لانوین هستی!
آنائل خندید، بلند شد و صورت مادرش که چین و چروک محوی وجود داشت، را بو*سید و گفت:
- من دیگه کوچولو نیستم مادر!
ماری تحسین‌آمیز سرش را تکان داد.
در همان هنگام آقای جیمز (خدمتکار ارشد عمارت) در را باز کرد و با احترام کامل ایستاد و گفت:
- وقت رفتنه.

آنائل به سمت در حرکت کرد و پشت‌ سر او ماری حرکت می‌کرد و او را بدرقه می‌کرد.
آنائل نفس عمیقی کشید و سوار ماشین شد.
چند دقیقه از شیشه به مادرش نگاه کرد. برایش این دوری سخت بود؛ خیلی سخت!
بعد از چند دقیقه وقتی به فرودگاه رسید، وارد سالن شد که ناگاه سرمای سوزناکی به تنش برخورد کرد.
کتش که بر روی شانه‌هایش بود را جلوتر کشید و روی صندلی انتظار نشست که در همان هنگام صدای بلند‌گو به گوشش رسید که به زبان انگلیسی گفت: « مسافرین محترم پرواز شماره ۹۷۸، هواپیمای پاریس به لندن لطفا جهت تحویل بار و دریافت کارت پرواز، به باند پرواز ۲۱ تا ۲۶ مراجعه فرمایید. »
از جای برخاست و به سمت باند ۲۱ حرکت کرد.
***
- ببخشید بانو، چیزی لازم ندارید؟
آنائل به مهمان‌دار لبخندی زد و مثل خودش به زبان انگلیسی گفت:
- نه، تشکر از شما.
آنائل خواست پا روی پا بگذارد که آقای بورگارد کنار صندلی‌اش نشست.
و نفسش را با حرص بیرون داد.
- اولین مقصد ما لندنه، این هفته، هفته مد لندن هستش. این یکی از بزرگ‌ترین اهداف ما قراره باشه.
آنائل، نگاهی به دست‌های آقای بورگارد کرد که از استرس کمی عرق کرده‌بود.
دستش را بر روی دست آقای بورگارد گذاشت و به صورت تیره آقای بورگارد نگاه کرد و گفت:
- آروم باش، شک نکن هم شما و هم مامان رو سر بلند می‌کنم، فقط امیدوار باشید.
آقای بورگارد لبخندی تحسین‌آمیز به قیافه مصمم آنائل زد و با نفسی عمیق از کنار او برخاست.
آقای بورگارد، در چهره مصمم آنائل چیزی را دید که ماری لانوین در بیست سال پیش آن را در پس خاطرات دختر مرده‌اش جا گذاشته‌بود.
درخششی که ماری در صحنه‌های مد جهان داشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,800
14,058
مدال‌ها
5
دستش را بر روی دست آقای بورگارد گذاشت و به صورت تیره آقای بورگارد نگاه کرد و گفت:
- آروم باش، شک نکن هم شما و هم مامان رو سر بلند می‌کنم، فقط امیدوار باشید.
آقای بورگارد لبخندی تحسین‌آمیز به قیافه مصمم آنائل زد و با نفسی عمیق از کنار او برخاست.
آقای بورگارد، در چهره مصمم آنائل چیزی را دید که ماری لانوین در ۲۰ سال پیش آن را در پس خاطرات دختر مرده‌اش جا گذاشته‌بود.
درخششی که ماری در صحنه‌های مد جهان داشت.
بعد از یک ساعت و پانزده دقیقه پیمودن مسیر، به فرودگاه هیترو رسیدند.
- بانو، کمک لازم ندارید؟
آنائل، به آقای بورگارد نگاهی کرد و لبخندی روی لب‌هایش نشاند و گفت:
- اوه، ممنون آقای بورگارد! اما خودم می‌تونم از پله‌ها پایین برم.
آقای بورگارد سرش را تکان داد و جلوتر از آنائل از پله‌ها پایین رفت.
آنائل هم پشت آقای بورگارد حرکت می‌کرد. بعد از تحویل گرفتن کیف‌ها جلوی در سالن فرودگاه منتظر ماندند.
آقای بورگارد کلافه به ساعت مچی‌اش نگاه می‌کرد و موهای جو گندمی‌اش را چنگ می‌زد.
- چرا این‌قدر راشل دیره کرده؟
پشت سر این حرف آقای بورگارد، لیموزین کادیلاک XTS روبه‌روی آنها قرار گرفت و راننده در را برای راشل باز کرد.
آقای بورگارد کلافه و عصبی به راشل توپید:
- چرا این‌قدر دیر کردی خانم راشل؟!
راشل که سعی بر درست راه رفتن با آن کفش‌های پاشنه بلند داشت در جواب آقای بورگارد با ملایمت گفت:
- شرمنده آقای بورگارد! توی خیابون داونینگ استریت، گیر کرده‌بودیم.
بورگارد دستانش را روی سی*ن*ه‌اش جمع کرد و سرش را تکان داد و زیر لب «مشکلی نیست» زمزمه کرد.
- اوه آنائل! خوشحالم که دوباره می‌بینمت.
آنائل که تا آن موقع چشم‌ش به لیموزین بود، از پشت عینک به چشم‌های سبز راشل نگاه کرد و او را به آغوش کشید و گفت:
- همچنین راشل عزیز. اما چرا این‌همه تجملات؟ واجب بود با لیموزین دنبالم بیایید؟
راشل تک خنده‌ای کرد و لب‌های رژ زده‌‌اش را روی هم کشید و تا خواست حرفی بزند که آقای بورگارد گفت:
- این تجملات لازمه، ناسلامتی شما دختر ماری لانوین هستید.
آنائل که از تجملات هیچ خوشش نمی‌آمد رو به آقای بورگارد ایستاد که به آقای بورگارد حرفی بزند اما بورگارد سریع گفت:
- بحث نباشه خانم آنائل! حالا سریع سوار بشید که وقت طلاست.
آنائل به ناچار، تابع حرف آقای بورگارد سوار لیموزین کادیلاک XTS شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,800
14,058
مدال‌ها
5
آنائل رو‌به‌روی آقای بورگارد و راشل نشست. پای راستش را بر روی پای چپش گذاشت و دست راستش را بر روی پاهایش گذاشت. در سکوت به کفش‌های پاشنه بلند برند شانی‌لند پایش نگاه می‌کرد.
بعد از چند دقیقه سکوت، آقای بورگارد زیر لب با عصبانیت گفت:
- لعنتی، چرا اینقدر برنامه‌ریزی‌ها بهم خورد؟!
راشل که سعی داشت آقای بورگارد بیشتر عصبانی نشود و اوضاع خراب‌تر نشود، گفت:
- یک برنامه جدید می‌چینیم و امروز بهتره استراحت کنید.
آقای بورگارد که از کلمه استراحت زیاد استقبال نکرد با پرخاشگری گفت:
- استراحت؟ اصلاً می‌فهمی امروز چندم آگوست هستش؟ امروز ۲۳ آگوست هست و تا سپتامبر فقط ۸ روز وقت داریم.
راشل نگاهی به انائل و آقای بورگارد کرد و گفت:
- آقای بورگارد! حدأقل به فکر خانم آنائل باشید.
آقای بورگارد، آنائل را سؤالی نگاه کرد، آنائل بی‌خیال به بحث آن دو گفت:
- به حال من هیچ تاثیری نداره، من باید طرح‌هام رو پیاده کنم و یادتون نره برام مدل کاربلد بیارید، مثل شوی توی فرانسه نشه که مدل حتی نمی‌تونست درست راه بره!
راشل و آقای بورگارد که تا آن موقع در حال بحث بودند، بابت خراب کردن شوی قبلی متأسف سکوت کردند.
وقتی سکوت مدت زیادی حاکم بر بین آنها شد، لیموزین وارد محوطه هتل رزوود¹ شد.
در آن طرف محوطه هتل مردی با موهای سفید که در حال سر و کله‌زدن با پرسنل بود با دیدن ورود لیموزین، به سمت لیموزین برای خوش آمدگویی رفت و راننده برای خانم آنائل در را باز کرد.
آنائل پیاده شد و عینک را از روی چشم‌هایش برداشت و نفسی عمیق سر داد.
آن مرد مسن، دست آنائل را گرفت و بوسه‌ای روی دستش کاشت.
- خانم آنائل خیلی خوشحالم که به هتل ما تشریف آوردین!
آنائل لبخندی روی لب‌هایش نشاند و دستش را از دست آن مرد مسن بیرون کشید و گفت:
- این‌جا رو آقای بورگارد انتخاب کردند و انگاری که خوب می‌دونند که به چطور مکان‌هایی علاقه دارم.
آن مرد مسن لبخند دندان‌نمایی زد و گفت:
- بهتون قول میدم تا آخر شوی بهترین خدمات رو براتون ارائه بدیم. شما تشریف بیارید داخل به خدمه میگم که وسایلتون رو داخل بیارن.
- بسیار عالی.
آنائل وارد سالن هتل شد و از دیدن داخل آن سالن کمی تعجب کرد که بیرون هتل سبک قدیمی و شیک داره اما داخل هتل سبکی بروز و تجملی است.
دو خدمه زن به سمت او آمدند و او را به سمت آسانسور بدرقه کردند. وقتی به طبقه آخر رسیدند نگاهی گذرا به ۷ تا اتاق آن طبق کرد، یکی از خدمه‌ها آخرین در آن طبقه را باز کرد و آنائل لبخندی به آن دو زد و وارد اتاق شد و نگاهی کلی به اتاق کرد. ویو جالبی داشت!
¹: Rosewood
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,800
14,058
مدال‌ها
5
وقتی آنائل نظاره‌گر باغ پشت هتل بود یک خدمه مرد به همراه خدمه زن وارد اتاق شدند و وسایل او را در کنار کمد گذاشتند و رفتند. آنائل کتش را در آورد و روی تخت انداخت و از داخل کیف مسافرتی‌اش یک حوله به همراه وسایل مورد نیاز برداشت و وارد حمام شد.
حدود ۴۰ دقیقه داخل حمام بود که با همان حوله وارد اتاق شد و در اتاق را قفل کرد.
روی تخت دراز کشید و وقتی که درحال فکر بود از خستگی راه به‌خواب رفت.
- خانم آنائل؟ بیدارین؟
آنائل با صدای آقای بورگارد بیدار شد و بخاطر سردردش سرش را کمی ماساژ داد و گفت:
- الان بیدارم.
آقای بورگارد از لحن خواب‌آلودش خنده‌ای کرد و سریع خندش را جمع کرد و گفت:
- لطفاً تا یک ساعت دیگه آماده باشید که قراره سالن طراحی رو بهتون نشون بدم.
آنائل دوباره روی تخت دراز کشید و گفت:
- باشه.
آقای بورگارد: پس پایین منتظرتون هستم.
آنائل بلند شد و لامپ اتاق را روشن کرد و به سمت کیفش رفت با حرص اخم‌هایش را درهم کرد و به کیف بهم ریخته‌اش نگاه می‌کرد.
- بهتره به یکی از خدمه‌ها بگم که بیاد اینا رو توی کمد بچینه.
از داخل کیف سارافونی لجنی به همراه کت لجنی برداشت و به تن کرد، صندل‌های سیاهی را برداشت و بند آن را دور مچ پاهایش پیچاند. با سشوار به موهای سیاهش حالت داد و لامپ را خاموش کرد و کلید را از کنار میز در برداشت و در اتاق را قفل کرد. به سمت آسانسور رفت و طبقه همکف را انتخاب کرد. وقتی به طبقه پایین رسید، آقای بورگارد به همراه خانم راشل روی مبل‌های داخل سالن منتظر بودند.
راشل با دیدن آنائل لبخندی زد و گفت:
- مثل همیشه ساده اما جذاب!
آنائل تک خنده‌ای کرد و گفت:
- بهتره بریم.
آقای بورگارد سرش را تکان داد و وارد محوطه حیاط هتل شدند. همان لیموزین ظهر جلوی آن‌ها ایستاد و در را برایشان باز کرد که اولین نفر انائل وارد شد. آنائل از فضای داخل لیموزین کمی احساس خفگی می‌کرد، رو به آقای بورگارد گفت:
- از این به بعد نیازی نیست با لیموزین جایی بریم و بهتره راننده رو هم مرخص کنید.
آقای بورگارد برایش خیلی تعجب‌آور بود زیرا که برخلاف ماری این دختر هیچ علاقه‌ای به تجملات نداشت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین