- Jun
- 33
- 66
- مدالها
- 2
سمت او رفت نگاهت، دل من ریخت بِهم
فکرم از اینکه زنم، ریخت بهم
حلقهی دست تو دور بدنش، خندهی او...
حرف من نیست فقط، شهر تنم ریخت بهم!
بعد تو بندهی چاییُ تبُ سیگار..؟ نه!
نازنینم همهی زندگیام ریخت بهم...
چشمهایم خبر از رنج درونم دارند؛
بعد تو حالت غمگین شدنم ریخت بهم...
فکرم از اینکه زنم، ریخت بهم
حلقهی دست تو دور بدنش، خندهی او...
حرف من نیست فقط، شهر تنم ریخت بهم!
بعد تو بندهی چاییُ تبُ سیگار..؟ نه!
نازنینم همهی زندگیام ریخت بهم...
چشمهایم خبر از رنج درونم دارند؛
بعد تو حالت غمگین شدنم ریخت بهم...