Mahoora
سطح
2
مدیر تالار جامعه و فرهنگ
پرسنل مدیریت
دستیار تدارکاتچی انجمن
مدیر انجمن
ویراستار انجمن
ناظر آزمایشی
ناظر ادبیات
مترجم انجمن
کاربر ویژه انجمن
- Apr
- 917
- 1,882
- مدالها
- 5
از کنار خیاطخانهای قدیمی، بانویی عبور کرد.
کفشها گِلی، دامن خاکی، گیسها پر از رد باران. در بغل، بقچهای پُر از کاغذهای رنگپریده. نگاه او نه رو به پنجرهها، نه رو به آدمها، فقط رو به مسیر، انگار میان دیوار و باد، راهی برای گمنکردن میکاوید. پیرزنی از دور، درزِ در را کنار زد. نه برای دیدن، برای اینکه بداند هنوز کسی مانده. بانو، بیواژه، پای بر راه غروب مینهاد. نه کلام، نه نگاه، فقط صدای آب و ردی که خاک رها نمیکرد.
کفشها گِلی، دامن خاکی، گیسها پر از رد باران. در بغل، بقچهای پُر از کاغذهای رنگپریده. نگاه او نه رو به پنجرهها، نه رو به آدمها، فقط رو به مسیر، انگار میان دیوار و باد، راهی برای گمنکردن میکاوید. پیرزنی از دور، درزِ در را کنار زد. نه برای دیدن، برای اینکه بداند هنوز کسی مانده. بانو، بیواژه، پای بر راه غروب مینهاد. نه کلام، نه نگاه، فقط صدای آب و ردی که خاک رها نمیکرد.