جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

همگانی نویسنده‌ها ۳

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته مطالب طنز توسط نیهان با نام نویسنده‌ها ۳ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 99 بازدید, 5 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته مطالب طنز
نام موضوع نویسنده‌ها ۳
نویسنده موضوع نیهان
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ZAHHRA
موضوع نویسنده

نیهان

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
شاعر انجمن
فعال انجمن
Mar
175
2,162
مدال‌ها
2
او دور بود، شاید خیلی دور. مثلاً آن طرف خیابان، جایی که نور چراغ‌ها فقط هاله‌ی کم‌رنگی از وجودش را نشان می‌داد و صداها در همهمه شهر گم می‌شدند. یا شاید هم آن‌قدر دور که تمام خاطراتش مثل غباری کمرنگ در ذهنم باقی مانده بود و دیگر توان تشخیص جزئیاتش را نداشتم. اما یک چیز را خوب می‌دانستم، اینکه حتی در این دوری، حضورش هنوز حس می‌شد، مثل نسیمی ملایم که در سکوت شب می‌پیچد و یادآور روزهای خوش گذشته است.
 

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,178
6,963
مدال‌ها
4
او دور بود، شاید خیلی دور. مثلاً آن طرف خیابان، جایی که نور چراغ‌ها فقط هاله‌ی کم‌رنگی از وجودش را نشان می‌داد و صداها در همهمه شهر گم می‌شدند. یا شاید هم آن‌قدر دور که تمام خاطراتش مثل غباری کمرنگ در ذهنم باقی مانده بود و دیگر توان تشخیص جزئیاتش را نداشتم. اما یک چیز را خوب می‌دانستم، اینکه حتی در این دوری، حضورش هنوز حس می‌شد، مثل نسیمی ملایم که در سکوت شب می‌پیچد و یادآور روزهای خوش گذشته است.

و همین حضور پنهان، مثل ریسمانی نامرئی، مرا میان اکنون و دیروز آویزان نگه می‌داشت؛ نه آن‌قدر نزدیک که بتوانم لمسش کنم، نه آن‌قدر دور که بتوانم فراموشش کنم. گاهی حس می‌کردم اگر چشم ببندم، صدای خنده‌اش از لابه‌لای باد می‌وزد و بر گونه‌ام می‌نشیند. و گاهی، درست در اوج تنهایی، خیال می‌کردم سایه‌اش پشت سرم افتاده، تنها یک قدم عقب‌تر، جایی که جرئت برگشتن و دیدنش را نداشتم. انگار او همیشه اینجاست، در مرزی باریک میان حضور و غیبت.
 

دختر خوب

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,616
40,413
مدال‌ها
25
او دور بود، شاید خیلی دور. مثلاً آن طرف خیابانِ زندگی، کوچه ی بیوفایی، خانه‌ی بی‌رحمی، پلاک رهایی. و او نبود. همچو سایه‌ای در تاریکی.
 

سایه مولوی

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,004
13,942
مدال‌ها
2
او دور بود خیلی دور... شاید آنطرف خیابان
او دور بود به اندازه‌ی فاصله‌ی قلبش از قلب من
او دور بود به اندازه‌ی عشق من و نفرت خودش
او دور بود به اندازه‌ی تمام روزهایی که از آنطرف خیابان می ایستادم و نگاهش می‌کردم و او نگاه از من می‌دزدید.
 

ZAHHRA

سطح
2
 
{ارشد بخش عمومی}
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
همیار سرپرست ادبیات
همیار سرپرست کتاب
ویراستار انجمن
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,889
12,904
مدال‌ها
5
او دور بود، شاید خیلی دور. مثلاً آن طرف خیابان. شاید هم مانند دفعه‌ی قبل، توهمی از او را در بین آدمیان می‌بینم، انگار در بین هر کسی، تکه‌ای به جا گذاشته و دیگر فراری برای من دیوانه و مجنون نگذاشتی!
 
بالا پایین