جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

چالش دلنوشته ۱

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تعامل ادبی توسط FROSTBITE با نام دلنوشته ۱ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 353 بازدید, 16 پاسخ و 13 بار واکنش داشته است
نام دسته تعامل ادبی
نام موضوع دلنوشته ۱
نویسنده موضوع FROSTBITE
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط MoonLyra

سایه مولوی

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,004
13,938
مدال‌ها
2
بلند و از ته دل می‌خندید.
سرنوشت را می‌گویم.
به حال خراب دلم
به حال چشمانی که چشمه‌ی اشکشان خشکیده بود.
به حال آن منِ در خود مچاله شده‌ی کنج اتاق که قلبش شرحه شرحه بود از این دور بودن‌ها و نبودن‌ها!
 

Hilda;

سطح
6
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
کاربر ممتاز
Aug
2,884
16,378
مدال‌ها
11
رفتن تو فقط رفتن نیست... رفتن تو، رفتن تمام چیز است؛ رفتن زندگی، رفتن نفس، رفتن آرامش و حیات است. گویی بعد رفتنت مرد آن کودک درون
من، مرد احساساتم، و قلبم... .
قلبم؟ آه... آری قلبم، خیلی وقت‌ است که ترور شده و غرق در خون جلوی پایم افتاده.
من چه ساده در انتظار برگشتنت روی همان صندلی نشسته‌ام و تیک تاک ساعت همانند تیری در مغزم فرو میرود و ذره ذره جان مرا میگیرد و لحظات باهم بودنمان مانند چتری در چله تابستان بالای سرم می‌چرخد؛ لذت بخش است اما درد به یاد آوردنشان آنقدر جگر سوز است که سرمای شدید زمستان برایم آسان میگذرد.
 

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
مدیر تالار کمیک
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کمیک
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
Jun
2,938
16,992
مدال‌ها
6
بچّه که بودم هرچه می‌گفتند سکوت می‌کردم و لبخند می‌زدم انگار از همان بچگی فهمیده بودم
بهترین راه مبارزه با دشمن سکوت است.سکوت سلاح عجیبی‌ست قدرت فوق‌العاده‌ای ‌دارد فقط اگر راه مبارزه را بلد باشی می‌فهمی چه می‌گویم
سکوت یعنی: هرچه آرام‌تر کشنده‌تر؛مرگ‌بارتر...
 

دختر خوب

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,616
40,413
مدال‌ها
25
از لاشه‌اش چیزی نمانده بود.
آنقدری که از این سوراخ به آن سوراخ خودش را به دنبال بقا کشانده بود، در یاد نداشت که امیدش دیگر نایی ندارد.
و او همراه با امیدش، زیر آوارِ خانه‌ای که برای ساختنش نیم‌جانش صرف شده بود، از تحمل بار سنگین خاطرات و زندگی خلاص شد.
 

اوین

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
4
564
مدال‌ها
2
صبح به صبح روحم را به دیدارت صیقل می دهم.
ریه هایم را با ولع پر می کنم از هوای تو
کنارت می نشینم و به جانت غر میزنم.
من سهم بیشتری را از تو می خواهم.
دلم گرمای دستان ظریف و عطر تن نازکت را می طلبد.
دلم می خواهد وقتی با تو حرف می زنم به چشمانم نگاه کنی تا شعله های عشق و محبتت وجودم را به آتش بکشد.
دلم می خواهد آهنگ گوش‌نواز صدایت ریتم ضربان قلبم را آرام کند.
دلم می خواهد...
اما سهم من از تو فقط سردی سنگ سیاهی است که تا مغز استخوانم را می سوزاند....
مادر
 

MoonLyra

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
7
24
مدال‌ها
2
قطره‌های خونی که روی صورتت پاشیده‌اند را پاک کن.
وگرنه، لکه‌ها زنده می‌شوند و راهی برای نفس کشیدن پیدا می‌کنند.
آن‌ها روی گونه‌هایت می‌خزند و اسم واقعی‌ات را به زبان می‌آورند.
هر چه بیشتر صبر کنی، کمتر از تو باقی خواهد ماند.
و تو فرصت زیادی برای نگه داشتن خودت، نخواهی داشت!
 

MoonLyra

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
7
24
مدال‌ها
2
اصلا مهم نیست که قبلا مُرده‌ای.
"او" اگر بخواهد، می‌تواند استخوان‌‎های پوسیده‌ات را برای به آتش کشیدنشان، دوباره سر هم کند.
نیازی نیست که برای به بند کشیدنت دامی پهن کند،
کافیست مقابلت ظاهر شود تا تو با پای خودت به سویش قدم برداری.
این همان چیزی است که تو او را "حسرت" صدا می‌کنی.
 
بالا پایین