- Jul
- 666
- 6,611
- مدالها
- 2
یادت هست؟ کنج پنجره جا خوش کرده بودی! سرخی غروب زود هنگام، خورشید با عسل چشمهایت درهم تنیده شده بودند. دیدن لمس موهای تاب دار تو با سرانگشتهای ظریف و سرخ خورشید، چه جانی از من میگرفت و لعنتی چه سخت هم پس می داد! نقشهی خواستنت را همان پاییز بود که با شوق کشیدم. حالا یک عمر است در پاییز و عاشقی کردن با تو گیر کردهام و عجب اسارت دلچسبی است.
آخرین ویرایش: