نهـنگـ
سطح
5
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
- Jun
- 4,873
- 34,971
- مدالها
- 10
نویز الکتریکی ساختمان را بلعید. نورهای مهتابی در سقف اتاق حذف مثل ماهیهای گرفتار در تور چشمک زدند. صداهای درهمِ امواج و الیاسِ ماهیگیر در دیوارهای فلزی پیچید و هوا بوی نمک گرفت. الیاس فهمید که ناهماهنگی تنها خرابی نیست بیداری است. آرشیو بر اطمینان بنا شده بود؛ اطمینان از اینکه هر زندگی فقط یک مسیر دارد،اما صدای دریا گواه زندگی بود که از هر مسیر از پیشنوشته سرپیچی کرده است. شریفی به سمت دستگاه پخش جست، سیم را از پریز کشید. صدای دریا ناگهان بریده شد. اتاق در سکوت فرو رفت، سکوتی زنده و تهنشینشده روی دیوارههای فلزی. صفحهنمایشها خاموش بودند. شریفی با نفسهای بریده گفت:
- تو چه کردی، الیاس؟ پایههای آرشیو رو لرزوندی... .
الیاس آرام گفت:
- آرشیو بر دروغ بنا شده، بر دروغِ محدود بودن انسان.
شریفی بهسوی تلفن قرمز رفت.
- باید وضعیت اضطراری اعلام کنم. این نفوذ هویتیه.
الیاس میدانست اگر اعلام شود، نیروها خواهند آمد، او را حذف خواهند کرد نه از پرونده، که از واقعیت. چشمش به نامههای پروانه افتاد. کاغذهایی که اکنون با نوری سبز میدرخشیدند، نه سلاح بودند، نه شهادت؛ نقشه بودند.
او نامهی آخر را باز کرد و با صدای لرزان اما مصمم خواند:
- به الیاس، اگر تصمیم گرفتی بایگان نباشی.
- تو ناظر نیستی، تو ماجراجویی.
چراغها سوسو زدند. خطوط سقف ترک برداشت. هر جمله با هر واژه، هالهای از موج و نور بر دیوار مینشاند.
او ادامه داد:
- وقتی مرا بایگانی نمیکنی، یعنی زندگیهای دیگر را آزاد میکنی.
شریفی با ترس عقب رفت، سایهها بر صورتش لغزیدند.
- بس کن، الیاس! تو داری خودت رو نابود میکنی!
الیاس سر بلند کرد.
- نه. دارم خودم رو کامل میکنم.
او چهارمین نامه را گشود، همان که با امضای مبهمِ عکاس تمام میشد:
- الیاسِ عکاس، تو نور را ثبت نمیکنی، حقیقت را در سایه مییابی. برو به جایی که نور وجود ندارد.
در آن لحظه، معنا کامل شد.
- جایی که نور نیست!
همان آرشیو فرعی بود؛ بخش فراموششدهای در زیرزمین، جایی که دادههای ناقص میرفتند تا تبدیل به احتمال شوند. درب فلزی ناگهان گشوده شد. دو نگهبان با یونیفرم خاکستری وارد شدند.
- خانم شریفی، وضعیت اضطراری. تداخل در هسته مرکزی.
شریفی با چشمانی تیره و تسلیمناپذیر، به الیاس اشاره کرد:
- او را دستگیر کنید. او منبع ناهماهنگی است.
الیاس عقب رفت، نامهها را فشرده در دست. نوار کاست هنوز گرمای دریا را در جیبش پخش میکرد. نگاهش میان در خروجی و تلفن قرمز شریفی لغزید. با آخرین رمق فهمید که فرار، نه گریز، بلکه عبور است؛ حرکت از اتاق حذف به آرشیو فرعی از نور به سایه، از بایگان به امکان.
- تو چه کردی، الیاس؟ پایههای آرشیو رو لرزوندی... .
الیاس آرام گفت:
- آرشیو بر دروغ بنا شده، بر دروغِ محدود بودن انسان.
شریفی بهسوی تلفن قرمز رفت.
- باید وضعیت اضطراری اعلام کنم. این نفوذ هویتیه.
الیاس میدانست اگر اعلام شود، نیروها خواهند آمد، او را حذف خواهند کرد نه از پرونده، که از واقعیت. چشمش به نامههای پروانه افتاد. کاغذهایی که اکنون با نوری سبز میدرخشیدند، نه سلاح بودند، نه شهادت؛ نقشه بودند.
او نامهی آخر را باز کرد و با صدای لرزان اما مصمم خواند:
- به الیاس، اگر تصمیم گرفتی بایگان نباشی.
- تو ناظر نیستی، تو ماجراجویی.
چراغها سوسو زدند. خطوط سقف ترک برداشت. هر جمله با هر واژه، هالهای از موج و نور بر دیوار مینشاند.
او ادامه داد:
- وقتی مرا بایگانی نمیکنی، یعنی زندگیهای دیگر را آزاد میکنی.
شریفی با ترس عقب رفت، سایهها بر صورتش لغزیدند.
- بس کن، الیاس! تو داری خودت رو نابود میکنی!
الیاس سر بلند کرد.
- نه. دارم خودم رو کامل میکنم.
او چهارمین نامه را گشود، همان که با امضای مبهمِ عکاس تمام میشد:
- الیاسِ عکاس، تو نور را ثبت نمیکنی، حقیقت را در سایه مییابی. برو به جایی که نور وجود ندارد.
در آن لحظه، معنا کامل شد.
- جایی که نور نیست!
همان آرشیو فرعی بود؛ بخش فراموششدهای در زیرزمین، جایی که دادههای ناقص میرفتند تا تبدیل به احتمال شوند. درب فلزی ناگهان گشوده شد. دو نگهبان با یونیفرم خاکستری وارد شدند.
- خانم شریفی، وضعیت اضطراری. تداخل در هسته مرکزی.
شریفی با چشمانی تیره و تسلیمناپذیر، به الیاس اشاره کرد:
- او را دستگیر کنید. او منبع ناهماهنگی است.
الیاس عقب رفت، نامهها را فشرده در دست. نوار کاست هنوز گرمای دریا را در جیبش پخش میکرد. نگاهش میان در خروجی و تلفن قرمز شریفی لغزید. با آخرین رمق فهمید که فرار، نه گریز، بلکه عبور است؛ حرکت از اتاق حذف به آرشیو فرعی از نور به سایه، از بایگان به امکان.