- Nov
- 15
- 68
- مدالها
- 2
نویسنده: آرام مهچهر
ای من آرام درون،
سلام بر تو که هنوز در سکوت روزهای دشوار، صدای زندگی را میشنوی.
سالها گذشت و هنوز در چشمانت نوری هست که خاموش نمیشود؛
نوری از جنس ایمان به فردا، از باور دوباره برخاستن.
یادت هست؟ بارها زمین خوردی و هر بار با دلی زخمی و نگاهی بیرمق دوباره برخاستی.
آنقدر نجیب رنج کشیدی که حتّی درد هم در برابر صبوریات تعظیم کرد.
اکنون که در آینه به خودت نگاه میکنی، لبخند بزن…
به برایند تمام شکستها و صعودها،
به انسانی که از دل طوفان گذشت و هنوز لطیف ماند.
دیگر به دنبال کامل بودن نباش؛
بودن، همین که هستی، کافیست.
گاهی بگذار دلت ببارد، بگذار خسته شوی، بگذار خاموش باشی؛
در همین سادگی، معنا پنهان است.
من به تو افتخار میکنم؛
به شجاعت ادامه دادن، به نجابت سکوت،
به قلبی که هنوز بلد است روزی نو را باور کند.
پس با مهربانی قدم بردار،
و بدان که جهان، بیحضور تو، چیزی کم دارد.
با عشق و روشنایی از سوی خودت، برای خودت، ای جان آرامم.
ای من آرام درون،
سلام بر تو که هنوز در سکوت روزهای دشوار، صدای زندگی را میشنوی.
سالها گذشت و هنوز در چشمانت نوری هست که خاموش نمیشود؛
نوری از جنس ایمان به فردا، از باور دوباره برخاستن.
یادت هست؟ بارها زمین خوردی و هر بار با دلی زخمی و نگاهی بیرمق دوباره برخاستی.
آنقدر نجیب رنج کشیدی که حتّی درد هم در برابر صبوریات تعظیم کرد.
اکنون که در آینه به خودت نگاه میکنی، لبخند بزن…
به برایند تمام شکستها و صعودها،
به انسانی که از دل طوفان گذشت و هنوز لطیف ماند.
دیگر به دنبال کامل بودن نباش؛
بودن، همین که هستی، کافیست.
گاهی بگذار دلت ببارد، بگذار خسته شوی، بگذار خاموش باشی؛
در همین سادگی، معنا پنهان است.
من به تو افتخار میکنم؛
به شجاعت ادامه دادن، به نجابت سکوت،
به قلبی که هنوز بلد است روزی نو را باور کند.
پس با مهربانی قدم بردار،
و بدان که جهان، بیحضور تو، چیزی کم دارد.
با عشق و روشنایی از سوی خودت، برای خودت، ای جان آرامم.
آخرین ویرایش:
