- Apr
- 132
- 892
- مدالها
- 9
قسمت سوم: وجود پدر و مادر و سایهی بالای سرشان
خب، سلامعلیکم یا دوستان! این قسمت بسیار، بسیار مهم است وحتی در قرآن هم به استفاده از آن نهی شدهاست. وجود پدر و مادر و بالای سرشان. یعنی الله وکیلی، شما برو رمان بوک غمگین بخوان، اگر در آن پدر و مادر بدبخت چهل ساله، در عجیبترین سانحهی ممکن، فوت نشده باشند، من اسمم را بِلقِیس میگذارم! آن دو بدبخت بیچاره میمیرند و دختر به معجزهی خداوندی خدا، جوری سلامتی پیدا میکند که اکنون از من و شما سالمتر است! یا اینکه پدر و مادر در نوزادی فرزند خویش، چشم خود را از جان میبندند و دختر دقیقا در یک روز از بیست سالگیاش به طور فوقالعاده وحشتناکی جوگیر میشود که قاتل پدر و مادرش را پیدا کند. اینجا دقیقا همینجاییاست که به طرز وحشتناکی لازم است تا من از قیافهی پوکر خود عکسی بگذارم؛ حال شما لازم نیست منتظر بمانید چون نمیگذارم! خب، وقتتان را نمیگیرم و برویم به سراغ اولین مثال برای شما دوستان.
«اشکهام رو پاک میکنم و به مشاور نگاهی میاندازم. براش از مرگ مامان و بابا تعریف میکنم و لب میزنم: «پونزده سالهام که بود، داشتیم مسافرت میرفتیم. توی جادهی شمال بودیم و پدرم رانندگی میکرد. هی بهش میگفتم که بابا اگه میتونی دستت رو بردار و دست بزن. اونم بر میداشت. (همیشه این فرزندان مزاحم، باعث و بانی همین تصادفها هستند. همیشه! اصلا نمیشود که پدر خانواده، جور دیگری حواسش پرت شود.) برگشت و یه لحظه بهم نگاه کرد، نمیدونم چی شد که تا سرش رو به روبرو برگردوند، تریلی خیلی بزرگی بوق ادامه داری زد. (تریلی خیلی مهم است! همیشه تریلی، ها! در اینجور مواقع تمامی تریلیها یکهو در جاده پدیدار میشوند. به قدرت الهی!) چی بگم دکتر؟ همون لحظه بود که ماشین به تریلی برخورد کرد و مامان و بابام از دست رفتند. (جا دارد که حتما اینجا بگویم که رانندهی تریلی، هر جور شده باید آن بدبختها را زیر کند. اصلا پیش نمیآید که تريلی نیمسانتی متر کنار برود. همیشه باید رانندهی تریلی کور باشد!) فقط من زنده موندم. (آری فقط او! یعنی هیچوقت نمیشود که این دختر بمیرد. همیشه باید به قدرت الهی زنده بماند.)»
این مثال من بود. حال برویم سراغ مثال دوم.
«با نفسنفس زدن از خواب میپرم. کل صورتم خیس اشکهه. بغض میکنم و زیر لی میگم:«مامان جونم! بابا!» (آری، او تا به حال پدر و مادرش را ندیده و چقدر نسبت به ایشان عشق میورزد!) کابوسم یادم میاد. اون مامان بود. با بابا داشتن برام دست تکون میدادن. (آخر تو که در کودکی پدر و مادرت را از دست دادی، چگونه آنها را به یاد آوردی و شناختی؟) مامان گفت که برم انتقامش رو بگیرم. اخمی مهمون صورتم میشه و دستم رو مشت میکنم. من بیست ساله که مرگ مامان و بابا رو فهمیدم. واسهی چی تا الآن انتقام اونا رو از اون نامرد نگرفتم؟ (آخر احمق! خدا رو چه دیدی؟ شاید این نامردی که میگویی، به اذن الهی در آخر رمان شوهرت شود. بی ملاحظه!) مشتم رو محکم روی تختم میکوبم و از سر جام بلند میشم. نگاهی توی آینه به خودم میاندزم. (آینه خیلی مهم است!) پوزخندی میزنم. میکشمت نامرد!(اوه مای گاد! حالا خودی را نزنی، کشتن آن نامرد پیش کش. بتمن کی بودی؟)»
دوستان از این قسمت چه چیزهایی یاد گرفتیم؟ دیدید که آن دو قسمت چقدر مسخره بودند؟ مگر اینکه یک دختر پدر و مادر داشته باشد، از جذابیت رمان بوک میکاهد؟ مگر هر دختر در رمان بوک تراژدی یا همان غمگین، حتما باید یتیم و یثیر، یا ترد شده و بدبخت و تنها باشد؟ نه! انیها همه کلیشهای هستند. کمی ایده بسازید. همهی ما که مادر و پدر داریم هم غمهای بزرگی در زندگیمان داریم که میتوانیم با آنها رمان بنویسیم. حتما لازم نیست که پدر و مادر دخترک بیچاره را بکشید یا او را مایهی ننگ خانواده بدانید! کمی خلاقیت داشته باشید.
خب، سلامعلیکم یا دوستان! این قسمت بسیار، بسیار مهم است وحتی در قرآن هم به استفاده از آن نهی شدهاست. وجود پدر و مادر و بالای سرشان. یعنی الله وکیلی، شما برو رمان بوک غمگین بخوان، اگر در آن پدر و مادر بدبخت چهل ساله، در عجیبترین سانحهی ممکن، فوت نشده باشند، من اسمم را بِلقِیس میگذارم! آن دو بدبخت بیچاره میمیرند و دختر به معجزهی خداوندی خدا، جوری سلامتی پیدا میکند که اکنون از من و شما سالمتر است! یا اینکه پدر و مادر در نوزادی فرزند خویش، چشم خود را از جان میبندند و دختر دقیقا در یک روز از بیست سالگیاش به طور فوقالعاده وحشتناکی جوگیر میشود که قاتل پدر و مادرش را پیدا کند. اینجا دقیقا همینجاییاست که به طرز وحشتناکی لازم است تا من از قیافهی پوکر خود عکسی بگذارم؛ حال شما لازم نیست منتظر بمانید چون نمیگذارم! خب، وقتتان را نمیگیرم و برویم به سراغ اولین مثال برای شما دوستان.
«اشکهام رو پاک میکنم و به مشاور نگاهی میاندازم. براش از مرگ مامان و بابا تعریف میکنم و لب میزنم: «پونزده سالهام که بود، داشتیم مسافرت میرفتیم. توی جادهی شمال بودیم و پدرم رانندگی میکرد. هی بهش میگفتم که بابا اگه میتونی دستت رو بردار و دست بزن. اونم بر میداشت. (همیشه این فرزندان مزاحم، باعث و بانی همین تصادفها هستند. همیشه! اصلا نمیشود که پدر خانواده، جور دیگری حواسش پرت شود.) برگشت و یه لحظه بهم نگاه کرد، نمیدونم چی شد که تا سرش رو به روبرو برگردوند، تریلی خیلی بزرگی بوق ادامه داری زد. (تریلی خیلی مهم است! همیشه تریلی، ها! در اینجور مواقع تمامی تریلیها یکهو در جاده پدیدار میشوند. به قدرت الهی!) چی بگم دکتر؟ همون لحظه بود که ماشین به تریلی برخورد کرد و مامان و بابام از دست رفتند. (جا دارد که حتما اینجا بگویم که رانندهی تریلی، هر جور شده باید آن بدبختها را زیر کند. اصلا پیش نمیآید که تريلی نیمسانتی متر کنار برود. همیشه باید رانندهی تریلی کور باشد!) فقط من زنده موندم. (آری فقط او! یعنی هیچوقت نمیشود که این دختر بمیرد. همیشه باید به قدرت الهی زنده بماند.)»
این مثال من بود. حال برویم سراغ مثال دوم.
«با نفسنفس زدن از خواب میپرم. کل صورتم خیس اشکهه. بغض میکنم و زیر لی میگم:«مامان جونم! بابا!» (آری، او تا به حال پدر و مادرش را ندیده و چقدر نسبت به ایشان عشق میورزد!) کابوسم یادم میاد. اون مامان بود. با بابا داشتن برام دست تکون میدادن. (آخر تو که در کودکی پدر و مادرت را از دست دادی، چگونه آنها را به یاد آوردی و شناختی؟) مامان گفت که برم انتقامش رو بگیرم. اخمی مهمون صورتم میشه و دستم رو مشت میکنم. من بیست ساله که مرگ مامان و بابا رو فهمیدم. واسهی چی تا الآن انتقام اونا رو از اون نامرد نگرفتم؟ (آخر احمق! خدا رو چه دیدی؟ شاید این نامردی که میگویی، به اذن الهی در آخر رمان شوهرت شود. بی ملاحظه!) مشتم رو محکم روی تختم میکوبم و از سر جام بلند میشم. نگاهی توی آینه به خودم میاندزم. (آینه خیلی مهم است!) پوزخندی میزنم. میکشمت نامرد!(اوه مای گاد! حالا خودی را نزنی، کشتن آن نامرد پیش کش. بتمن کی بودی؟)»
دوستان از این قسمت چه چیزهایی یاد گرفتیم؟ دیدید که آن دو قسمت چقدر مسخره بودند؟ مگر اینکه یک دختر پدر و مادر داشته باشد، از جذابیت رمان بوک میکاهد؟ مگر هر دختر در رمان بوک تراژدی یا همان غمگین، حتما باید یتیم و یثیر، یا ترد شده و بدبخت و تنها باشد؟ نه! انیها همه کلیشهای هستند. کمی ایده بسازید. همهی ما که مادر و پدر داریم هم غمهای بزرگی در زندگیمان داریم که میتوانیم با آنها رمان بنویسیم. حتما لازم نیست که پدر و مادر دخترک بیچاره را بکشید یا او را مایهی ننگ خانواده بدانید! کمی خلاقیت داشته باشید.
آخرین ویرایش: