Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,512
- 21,981
- مدالها
- 3
«آنک.س که میخواهد به خاطر آورد، میباید خود را به فراموشی بسپارد، با خطرِ رفتن به فراموشی مطلق و یا پیشآمدنِ این رخداد خجسته که خاطره نام دارد». رمانِ «جوهر نامرئی» پاتریک مودیانو با این نقلقول از موریس بلانشو آغاز میشود. فراموشی که نوعی امکانِ برای سخنگفتن ایجاد میکند، چراکه هر فراموشی روی فقدانی تأکید میگذارد و روایتِ مودیانو در این رمان درباره پروندهای است که مدتها مسکوت مانده و شخصیت اصلی رمان که پیشترها کارآگاهی خصوصی بوده در مواجهه با این پرونده فراموششده به جستوجوی هویتی برمیآید که در پرونده ناپدید شده است. سرنخهای تازه و مستندات او را وادار میکند تا به دنبالِ زن بگردد و در این مسیر دیدارهای بسیاری رخ میدهد تا او از زن بپرسد و همین گفتوگوهاست که حقایق تازهای را برملا میکند. داستان از جاهای خالی آغاز میشود که در هر پروندهای هست اگر کسی بهسراغش برود: «جاهایی خالی در این زندگی وجود دارد، جاهای خالی سفیدی که تنها در صورتی که پرونده را باز کنیم، میتوان حدسشان زد: یک فیش ساده در پوشهای به رنگ آبی آسمانی که با گذشت زمان رنگورویش پریده و دیگر کمکم آنچه زمانی آبی آسمانی بوده، به رنگ سفید درآمده است و واژه پرونده که درست وسط پوشه نوشته شده. به رنگ سیاه». ژان ایبن، این جاهای خالی سفید در زندگی را نوعی ترجیعبند میخواند که برای مدتهای کموبیش طولانی آن را نمیشنوید و به نظر میرسد که آن را فراموش کردهاید «و یک روز، بهیکباره زمانی که تنها هستید و هیچچیز نمیتواند حواستان را پرت کند، سرزده سراغتان میآید. بازمیگردد، مثل متن یک آهنگ کودکانه که هنوز جذبه خود را حفظ کرده است». ژان به دنبال زنِ گمشده که نوئل لُوفِور نام دارد میگردد و همسرش روژه و در این مسیر نقاط تاریک یا جاهای خالی را پیدا میکند که از قضا حقیقتها در آنجا نهفته و انتظار میکشند. مفقودشدن زن امکانی است برای کشف حقایق و بهیادآوردن خاطراتی که به قولِ ژان ناگهان بازمیگردند تا از توانِ نهفته در فراموشی پرده بردارند