- Mar
- 6,011
- 26,582
- مدالها
- 12
در مثال اول، سردی هوا عامل ایجاد اثری خاص روی شخصیت اصلی است، یعنی سوختن بینیاش. بهجای اینکه مستقیماً به سردی هوا اشاره شود، سرما از طریق نحوهی تعامل شخصیت با محیط اطرافش نشان داده میشود. توصیف صدای خشخش برگهای خشک زیر پاهای شخصیت داستان نیز اثری مشابه دارد: تصویری غنیتر در ذهن خواننده میسازد.
دلایلا داوسون (Delilah Dawson)، نویسنده، دربارهی برانگیختن حسها در راستای عمق بخشیدن به دنیاسازی صحبت کرده است. در پیشنویس اولش به هنگام نوشتن یک جمله، او نوشته بود: «آگا در حالیکه قالیها و قوطیهای ادویه را نگاه میکرد، در بازار قدم میزد.» او میتوانست بهجای این جمله بگوید: «آگا منظرهی چشمگیر بازار را با شگفتی از نظر گذراند.» ولی بهجای استفاده از مفاهیم انتزاعی مثل «با شگفتی نگاه کردن» و «چشمگیر»، او عمل عینی آگا را توصیف میکند: زل زدن او به قالیچهها و قوطیهای ادویه.
با اینکه این کار او تصویری ذهنی میسازد، ولی این تصویر چندان دقیق نیست و هیچ حس دیگری جز حس بینایی را درگیر نمیکند. در پیشنویس دوم، داوسون نوشت:
مثلاً در توصیف صحنهی مراسم ختم، انتظار میرود که همه سیاه پوشیده باشند و هوا بارانی باشد و شخصیت اصلی با چتری در دست جلوی قبر مادرش ایستاده باشد. بهتر نیست که روی جزئیاتی تمرکز کرد که با این جو غمناک در تضاد باشند؟
اگر یک صحنهی احساسی زیادی کلیشهای به نظر میرسد، سعی کنید زمینه یا نحوهی توصیف احساسات از جانب شخصیتها را تغییر دهید. گیل کارسون لوین (Gail Carson Levine)، نویسنده توصیه میکند:
اصل سوم: توصیفهای مهبم را با جزئیات دقیق مبتنی بر حواس پنجگانه جایگزین کنید
اصولاً برای «نشان دادن» باید روی چیزهای مشخص دقیق شد. جزئیات حسی (Sensory) منحصربفرد باعث میشوند که صحنههای داستان و احساسات جاری در آنها زنده شوند.دلایلا داوسون (Delilah Dawson)، نویسنده، دربارهی برانگیختن حسها در راستای عمق بخشیدن به دنیاسازی صحبت کرده است. در پیشنویس اولش به هنگام نوشتن یک جمله، او نوشته بود: «آگا در حالیکه قالیها و قوطیهای ادویه را نگاه میکرد، در بازار قدم میزد.» او میتوانست بهجای این جمله بگوید: «آگا منظرهی چشمگیر بازار را با شگفتی از نظر گذراند.» ولی بهجای استفاده از مفاهیم انتزاعی مثل «با شگفتی نگاه کردن» و «چشمگیر»، او عمل عینی آگا را توصیف میکند: زل زدن او به قالیچهها و قوطیهای ادویه.
با اینکه این کار او تصویری ذهنی میسازد، ولی این تصویر چندان دقیق نیست و هیچ حس دیگری جز حس بینایی را درگیر نمیکند. در پیشنویس دوم، داوسون نوشت:
اضافه کردن جزئیات باعث میشود این توصیف بهمراتب حسبرانگیزتر و خاصتر شود، طوریکه فقط در این داستان میتوان چنین توصیفی پیدا کرد. وقتی میخواهید جزئیات را نشان دهید، سعی کنید از سطح چیزهای واضح و قابلانتظار فراتر روید.آگا طوری در بازار قدم زد که انگار داخل رویایی گیر کرده باشد. بوی دارچین تند و قهوه هوا را پر کرده بود و او با حرکت انگشتهایش منگولههای ابریشمی و گَرد طلایی زعفران داخل بشکهها را لمس کرد.
مثلاً در توصیف صحنهی مراسم ختم، انتظار میرود که همه سیاه پوشیده باشند و هوا بارانی باشد و شخصیت اصلی با چتری در دست جلوی قبر مادرش ایستاده باشد. بهتر نیست که روی جزئیاتی تمرکز کرد که با این جو غمناک در تضاد باشند؟
اگر یک صحنهی احساسی زیادی کلیشهای به نظر میرسد، سعی کنید زمینه یا نحوهی توصیف احساسات از جانب شخصیتها را تغییر دهید. گیل کارسون لوین (Gail Carson Levine)، نویسنده توصیه میکند:
فرض کنید به جای یک روز معمولی در جنوب تگزاس، روز کریسمس است. از باران خبری نیست و هوا خشک است. فرض کنید روی سنگ قبر چیزی نوشته شده که کسی نمیتواند از آن سر در بیاورد، ولی مادر خانواده در بستر مرگ وصیت کرده این عبارت روی سنگ قبرش نوشته شود. فرض کنید یکی از دوستان از شخصیت اصلی میپرسد معنی این عبارت چیست. در این لحظه فکر کردن دربارهی معنی این جملهی عجیب باعث میشود که ذهن شخصیت اصلی از سوگواری مراسم ختم منحرف شود. در این صورت، این صحنهی احساسی دیگر لوس و کلیشهای نیست، چون یک عنصر متفاوت به آن اضافه شده است.