شاهدخت
سطح
10
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
- Jun
- 12,906
- 39,350
- مدالها
- 25
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!درودسلام خسته نباشید عزیزم![]()
[اوژَتار] اثر«فاطمهسلمانی کاربر رمان بوک»
[بسماللهالرحمنالرحیم] عنوان: اوژَتار اثر: فاطمهسلمانی ژانر: جنایی خلاصه: همه چیز از کاخِ مجلل آپیولِنْس آغاز شد، هنگامی که میبایست قدماتی محکم برای خود حک میکردم، در مکر و حیلهی اشخاصِ کاخ به خوابِ خایفی فرو رفتم و زمانی به خود آمدم که خونابهای جاری در کاخ برپا بود و دیگر مجالم...forumroman.com
درخواست پوستر برای رمانم
درود؛@SHAHDOKHT (:
سلام درخواست پوستر برای رمان دارم
![]()
در حال تایپ - [گریبانگیرِ واله] اثر «فاطمهسلمانی کاربر انجمن رمان بوک»
[بسماللهالرحمنالرحیم] عنوان: گریبانگیرِ واله ژانر: عاشقانه، تراژدی نویسنده: فاطمهسلمانی خلاصه: زندگی مانند هزارتویی است که اگر بخواهی غافل از حال دلت در آن قدم بگذاری محو میشوی. مانند آن میماند که کفنی سپید رنگ بر تنت کنند و غافل از حال دلت تو را درون خانه بخت گذارند و بگویند هر...forumroman.com
نویسنده عزیز با درخواست شما موافقت شد.سلام
درخواست پوستر برای رمانِ نَئِد دارم.
![]()
در حال تایپ - [نَئِد] اثر «تَبَسُّم جَعفَری کاربر رمان بوک»
عنوان: نَئِد* نویسنده: تَبَسُّم جَعفَری ژانر: عاشقانه، تراژدی عضو گپ نظارت S.O.W (5) خلاصه: حالهای از دلزَدگی، تو را به جنون میکِشاند و تشنجهای ذهنی تو را از حقایق وا میدارد؛ در زمانی که ذهنَت در وِصالِ یار گلاویز است. حقیقت خون در بینِ یادمانها بیرحمانه در برابر نِفرین زوبین میکِشد و...forumroman.com
نویسنده عزیز با درخواست شما موافقت شد.درخواست پوستر![]()
در حال پیشرفت - [هِنارَس] اثر «عسل کاربر انجمن رمان بوک»
به نام خدایی که نوری بینهایت و روشنایی بیمنت است. نام رمان: هِنارَس ژانر: درام، عاشقانه نویسنده:عسل عضو گپ: نظارت (6)S.O.W خلاصه: دستانمان گرههایی باز نشدنی دور بدنهایمان بودند، طوری یکدیگر را پس از غم در آغوش میگرفتیم که زمان به خود لعنت میفرستاد که چرا در این صحنه نمیتواند متوقف...forumroman.com
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک