هشدار! هر گونه کپی برداری بدون ذکر منبع، پیگرد قانونی دارد.
فصل اول:
انگلیس[۱] شهر لندن[۲]
- باختی!
به گوشهایش شک کرد؛ ناباورانه پرسید:
- دورغه... نه؟
و چه مظلومانه تقلا میکرد که این هیولای روبهرویش کمی تکذیب کند که انکار کند؛ اما... .
- دلیل شکستت... پدرت بود.
دستانش میلرزد. گشنگی و بیآبی؛ آن هم در این اتاق نمور و بد بو بیقرارترش میکرد.
گفت:
- ن... نه! اون عزیزترین کَسمه!
و خیره شده در چشمانِ سیاه رنگش، التماس کرد:
- بگو که دروغه!
زیر لب درحالی که کل تنش از وحشت میترسید و میلرزید، زمزمه کرد:
- حقیقت نداره!
باصدا تکخندی زد؛ طعنهآمیز «هه» کشداری گفت و بیرحمانه نیش زد:
- دلیل ضعف و شکست آدمها، همون «عزیزترینها» هستند.
در نینی نگاهش ترس موج میزد و او کاملاً واقف بود. با کمی مکث، منظوردار ادامه داد:
- الوعده وفا!
بیتوجه به پسرک که رنگ به صورتش نمانده بود اضافه کرد:
- میدونی که؟
- نمیشه... بگذری؟
چین افتادن کنار ابرویش را دید. اما دیگر وقت ترس و عقب کشید نبود؛ حداقل نه الانی که پای جانش در میان بود.
- هر چی بخوای بهت میدم؛ هرچی!
- حتی عزیزترینهات؟
- مَ... مَنظورت چیه؟
- خواهرت رو میخوام!
جا خورده نگاهش کرد، به چیزی که میشنید شک داشت؛ ولی... .
- نه!
قلبش درد گرفت، میدانست جانش با همین «نه» در خواهد رفت؛ اما خواهرش؟ نه!
- خودتم خوب میدونی... اون نفسمه! نفسی که نباشه نمیخوام م... آخ!
چنان روی پایش کوبیده بود که در دم نفسش رفت؛ صورتش خیس از عرق بود و او بیتوجه، لگد دیگری به ساق پایش کوبید. التماس کرد:
- نزن نامرد! نزن.
- پدر توعه احمق حتی دنبالت نگشت! پدری که پولهاش از پارو بالا میره، همون به اصطلاح پدری که عزیزترینه و کلی توی دم دستگاهِ لعنتیاش آدمه که تو رو از این خرابشده بیرون بیاره، ولی چیکار کرد؟ اون حتی یه نفر رو پی تو نفرستاد!
و چه ناجوانمردانه حقیقت را بر صورتش کوبیده بود. ایکاش کسی بود که هر شب دیکته کند برایش که در این دنیا، هیچچیز از هیچکَس بعید نیست!
حرص زد:
- بعد توعه نیموجبی ادای آدم خوبها رو در میاری که چی؟
پر غیض فریاد زد:
- هیچ بنی بشری حق خوبی رو نمیدونه، حالیته؟
لبخندِ تلخی زد، اینکه پسرِ بزرگترین تاجر لعنتی انگلیس باشی و پدرت ارزنی برایش «بود» و «نبودت» فرقی نکند، اینکه «یتیم» نباشی و اینجا باشی، مقابل این شیطان صفتی که نمیدانست چرا «حامی» صدایش میزنند، سخت است!
بیمهری و بیمحبتی خانوادهاش را چگونه پیش قلبش توجیه میکرد؟
او تا خرخره در لجنزار مغزش بود!
- نه! خواهرم رو نمیدم!
***
پاورقی:
۱: اِنگلستان یکی از کشورهای پادشاهی متحد بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی است، همچنین پراهمیتترین بخش بریتانیاست و نیمه جنوبی جزیره بریتانیای کبیر را تشکیل میدهد. انگلستان وسیعترین، پرجمعیتترین و ثروتمندترین کشور پادشاهی متحد بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی میباشد و پایتخت آن شهر لندن است.
۲: این شهر در کنار رود تیمز در جنوب شرقی انگلستان، در ابتدای پایرود هشتاد کیلومتری که به دریای شمال میرسد، قرار دارد. لندن به مدت بیش از دو هزار سال سکونتگاهی چشمگیر بودهاست. این شهر توسط رومیان که آن را لوندینیوم نامیدند، بنا نهاده شدهاست.