جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

داستانک [آرشیو گمنامی] اثر «ریِپر کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستانک توسط نهـنگـ با نام [آرشیو گمنامی] اثر «ریِپر کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 144 بازدید, 7 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته داستانک
نام موضوع [آرشیو گمنامی] اثر «ریِپر کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع نهـنگـ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط نهـنگـ
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,822
34,516
مدال‌ها
10
عنوان: آرشیو گمنامی
ژانر: معمایی/روانشناختی/اجتماعی
نویسنده: سونیا ریِپر
گپ عضو نظارت (3)S.O.W

مقدمه
الیاس، نگهبان زوال تدریجی، در میان قفسه‌های غبارگرفته‌ی «آرشیو گمنامی» زندگی می‌کرد؛ جایی که هر پاکت‌نامه، نه یک پیغام، که یک زندگی مُرده بود. او مسئول پاک‌سازی خاطرات کم‌اهمیت شهر بود، اما در میان کاغذهای قهوه‌ای و مُهرهای محوشده‌ی یک گل‌فروش ناشناس، الیاس با تردید مواجه شد: آیا حذف کردن یک «اهمیت» کوچک، زنجیره‌ای از «امکان‌های» بزرگ را در هزارتوی ذهن انسان پاره نمی‌کند؟ گاهی، زیر نور کم‌سوی چراغ مطالعه، او نه مشغول بایگانی، که مشغول زندگی کردن در سایه‌هایی بود که هرگز اتفاق نیفتاده بودند.
 
آخرین ویرایش:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
میکسر انجمن
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,957
57,179
مدال‌ها
11
1761377344428.png
-به‌نام‌کردگارهفت‌افلاک-

درود خدمت شما نویسنده عزیز و ارجمند.


🚫قوانین تایپ داستانک🚫
⁉️داستانک چیست؟⁉️

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
«درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.»
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از اثر بازگو کنند.

«درخواست نقد توسط کاربران»

پس از ارسال 5 پارت از داستانک خود، درخواست جلد دهید.
«درخواست جلد»

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

بعد از ارسال حداقل 7 پارت از اثر خود درخواست نقد شورا دهید.
«درخواست نقد شورا»

پس از 10 پارت درخواست تگ و تعیین سطح اثر خود دهید.
«درخواست تگ»

توجه داشته باشید برای اعلام پایان اثر خود باید داستان کوتاه شما حداکثر 2۰ و حداقل ۱۰ پست را دارا باشد.
«اعلام پایان داستانک»



°تیم مدیریت بخش کتاب°
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,822
34,516
مدال‌ها
10
خلاصه
در قلب شهر فراموشی، جایی که زمان با جوهر خاطرات بایگانی می‌شود، یک‌نفر وظیفه دارد تا غباری را که بر لحظات ناگزیر نشسته است، پاک کند. اما آیا می‌توان یک زندگی را از میان نامه‌هایی که بوی گل‌های پژمرده می‌دهند بازنویسی کرد؟ آیا ردپای احتمالات، ما را به سوی حقیقتِ ناخواسته سوق می‌دهد؟ پاسخ در میان حاشیه‌نویسی‌های ناخوانای یک فروشنده گل مدفون است، جایی که هر گلبرگ، گواهی بر وجودی است که می‌توانست باشد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,822
34,516
مدال‌ها
10
الیاس پشت میز خاکستری‌اش نشست.
ساعت‌ها در آرشیو گمنامی معنایشان را از دست می‌دادند. اینجا جایی بود که سوابق کسانی که هیچ اثر قابل ملاحظه‌ای بر جهان نداشتند، به‌طور منظم ناپدید می‌شدند. نه سیاست‌مداران، نه هنرمندان، نه جنایت‌کاران بزرگ؛ فقط ردپای محوِ فروشنده‌ها، منشی‌ها و آدم‌هایی که در سکوت می‌زیستند و می‌مردند.
وظیفه‌ی الیاس فشردگی اطلاعات بود: تقطیر هزاران صفحه‌ی زندگی به یک پاراگرافِ بی‌روح. پوشه‌ی جدیدی روی میز لغزید.
شماره ۷۷۳/ب
متعلق به «پروانه سراج»
شغل: فروشنده گل
تاریخ انقضا: پنج سال پیش
پروانه سراج باید یک پاراگراف میشد، نه بیشتر. الیاس پوشه را باز کرد. درون آن، به جای فاکتورها و سوابق بانکی، نامه‌هایی بود که با دست‌خطی زیبا نوشته شده‌بودند. این نامه‌ها بخشی از روال معمول نبودند. مدیریت حافظه فقط اطلاعات عینی را ثبت می‌کرد.
نامه‌ی اول: به الیاس ناشناخته.
این عجیب بود. این نامه‌ها نه به شوهر، نه به دوست، بلکه به فردی به‌نام الیاس نوشته شده‌بودند. نامه‌ها تاریخ نداشتند، اما توصیفی از زندگی‌هایی بودند که پروانه می‌توانست داشته باشد.
در زندگی‌ای دیگر، الیاس، تو یک معمار بودی.
من آن روز که از دفترت بیرون می‌آمدی، با یک دسته کامل از گل‌های آفتابگردان منتظرت ماندم.
الیاس یک کارمند بایگانی بود. او حتی یک‌خط را هم ترسیم نکرده‌بود. عرق سردی بر پیشانی‌اش نشست. سیستم باید این خطا را فیلتر می‌کرد. طبق قانون سوابق کم‌اهمیت، هرگونه محتوای تخیلی یا پتانسیل نزیسته باید حذف میشد.
الیاس به اطراف نگاه کرد. ردیف‌های قفسه‌های فلزی تا سقف، سایه‌های دیگران را در خود حبس کرده‌بودند. آیا پروانه سراج می‌دانسته که پرونده‌اش به دست الیاس خواهد رسید؟ آیا نامه‌هایش واقعیت‌های موازی بودند یا صرفاً جنون یک گل‌فروش؟
او ناگهان احساس کرد که خود او نیز یک موجود بایگانی‌ شده‌است؛ زندگی‌اش مانند یک پوشه، عاری از هرگونه آفتابگردان یا طرح معماری.
تصمیم گرفت نامه‌ها را مخفی کند. اگر رئیسش خانم شریفی، این تخلف را می‌دید، پرونده‌ی پروانه سراج به یک حذف فوری تبدیل میشد. او به سرعت محتویات پوشه را با بقیه‌ی اطلاعات رسمی ترکیب کرد.
الیاس می‌دانست این کار اشتباه است، اما حسِ کشف، او را به‌سوی ناشناخته می‌کشاند. یک سؤال در ذهنش تکرار میشد:
اگر این زندگی‌ها نزیسته‌بودند، پس چرا پروانه این‌قدر واضح درباره‌ی آن‌ها می‌نوشت؟
آرشیو گمنامی دیگر فقط یک شغل نبود، تبدیل به یک درِ مخفی شده‌بود.
 
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,822
34,516
مدال‌ها
10
او در اولین استراحت خود، نامه‌ی دوم را بیرون کشید.
بوی ضعیف یاس خشک‌شده از میان صفحات برآمد. نامه دوم با لحنی شاعرانه شروع میشد:
«الیاس، اگر شاعر می‌شدی…»
الیاس نه شاعر بود و نه معمار. او فقط بایگان بود؛ و حالا، نگهبان اسرارِ یک زنِ مرده، که برایش زندگی‌های احتمالی را به یادگار گذاشته‌بود.
او به خطوط دقیق روی کاغذ خیره شد، جایی که پروانه با قلمش، مرز میان واقعیت و پتانسیل را پاره کرده‌بود. این فقط یک داستان نبود؛ این یک تئوری درباره‌ی وجود بود.
آیا زندگی‌های ما فقط مجموعه‌ی انتخاب‌هایمان هستند یا شامل تمام انتخاب‌هایی که نکرده‌ایم نیز می‌شوند؟
الیاس بایگانی‌اش را کنار زد. امروز، او مشغول بایگانیِ زندگی شخص دیگری نبود او مشغول بایگانی خودش بود.
شب فرا رسید و سقف آرشیو، نور نئونی بی‌تفاوتی را بر سر هزاران پرونده می‌پاشید.
الیاس تنهایی خود را در آن سکوت سنگین حس می‌کرد؛ تنها بازمانده در شیفت شب بود.
نامه‌ی دومِ پروانه سراج، به شاعری می‌پرداخت که الیاس می‌توانست باشد:
«اگر تو شاعر می‌شدی الیاس، ما در یک کافه‌ی کوچک در پاریس همدیگر را می‌دیدیم. واژه‌هایت بوی قهوه می‌داد و من با گل‌های رزِ سفید می‌آمدم.»
الیاس هرگز به پاریس نرفته‌بود. او حتی قهوه هم دوست نداشت.
اما توصیفِ پروانه از الیاسِ شاعر، آن‌قدر زنده و پرجزئیات بود که الیاس حس کرد، بخشی از حافظه‌اش مخدوش شده‌است.
او شروع به جستجو در آرشیوهای داخلی کرد. به دنبالِ مفهومِ سایه‌های احتمالی بود.
مدیران آرشیو معتقد بودند هر فردِ کم‌اهمیت، یک سایه‌ است که نباید اجازه داد تبدیل به شخصیت شود.
این سازمان با هدف بهینه‌سازی حافظه‌ی جمعی تأسیس شده‌بود؛ یعنی حذف هرگونه اطلاعاتی که حواس جامعه را پرت می‌کرد.
الیاس در طول سال‌ها باور کرده‌بود کارش صرفاً اداری است؛ اما نامه‌های پروانه، آن باور را متزلزل کرده‌بودند.
سرانجام، او یک سند مخفی پیدا کرد: یادداشتی از بنیان‌گذارِ آرشیو، تحت عنوان نظریه‌ی ناپایداری هویتی.
این نظریه بیان می‌کرد که وجود هر انسان، یک موج است که توسط انتخاب‌هایش در لحظه فرو می‌ریزد؛ و تمام امکاناتِ نزیسته، تبدیل به سایه‌های احتمالی می‌شوند که در خلأ شناورند.
اما خطر این بود: اگر یک سایه با انرژیِ کافی مانند احساس یا اشتیاق تغذیه شود، می‌تواند به واقعیت نفوذ کند.
پروانه سراج، با نوشتن نامه‌هایش، به این سایه‌ها زندگی بخشیده‌بود.
او نامه‌هایش را به یک موجودیت مشخص، یعنی الیاس، ارسال کرده‌بود؛ صرف‌نظر از اینکه این الیاس در واقعیت، چه کسی بود.
 
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,822
34,516
مدال‌ها
10
الیاس به ساعت دیواری بی‌صدا نگاه کرد.
چهار صبح. زمان برای نفوذ به آرشیوِ فرعی بود.
آرشیوِ فرعی، جایی بود که سوابق فیزیکیِ غیردیجیتالی نگهداری می‌شدند؛ جایی که اسنادِ قدیمی و کم‌اهمیت‌تر از دسترسِ سیستمِ اصلی دور بودند.
بر اساس اطلاعات بایگانی‌شده‌ی پروانه، او مغازه‌ی گلفروشی‌اش را در خیابانی متروکه داشت.
نام مغازه: گل‌های نزیسته.
نامی عجیب برای یک گلفروشی؛ انگار از ابتدا می‌دانست که قرار است به سایه بپیوندد.
الیاس باید دفترچه‌ی تلفن یا آدرس‌های قدیمی را پیدا می‌کرد تا شاید سرنخی از یک دارایی فیزیکی بیابد. او کلید آرشیو فرعی را از کشوی پنهانِ شریفی برداشت. این، یک ریسک بزرگ بود.
وارد اتاقِ سرد و مرطوبِ آرشیوِ فرعی شد. بوی کهنگی و گرد و غبار در فضا موج می‌زد. او در بخش اموال شخصی به جست‌وجو پرداخت. پوشه‌ها به ترتیب حروف الفبا چیده شده بودند.
«سراج، پروانه.»
پوشه کوچک و سبک بود. الیاس آن را باز کرد. درون آن فقط یک کلید برنجی و یک قطعه مقوای قدیمی بود.
روی مقوا، با همان دست‌خطِ زیبا، نوشته شده بود. درِ خانه شماره‌ی ۳، پشتِ کتابخانه.
خانه شماره‌ی ۳؟ هیچ آدرسِ فیزیکی در پرونده‌ی اصلیِ پروانه ذکر نشده بود.
خانه به عنوان یک دارایی مهم تلقی می‌شد و باید در پرونده‌ی رسمی ثبت می‌بود.
این، یک پناهگاه بود؛ یک نقطه‌ی کور در سیستم آرشیو.
الیاس کلید را در دستش چرخاند. کلید، گرمیِ یک زندگی واقعی را داشت؛ در تضاد با سرمای فلزیِ آرشیو. او به سرعت به میز خود برگشت، کلید را در جیبِ پالتویش گذاشت و نامه‌ی سوم را باز کرد.
نامه، به زندگی‌ای اشاره داشت که در آن، پروانه و الیاس در کنار دریا می‌زیستند:
«تو، الیاس، ماهیگیر بودی. و من هر روز صبح با شن‌ها درگیر بودم تا نامه‌ام را به دستت برسانم.»
این زندگی، دورترین تصویر از الیاسِ بایگان بود. او می‌دانست که اگر نامه‌ها را به سیستم گزارش دهد، شاید از خود محافظت کند.
اما دیگر نمی‌توانست. او می‌خواست بداند الیاسِ ماهیگیر چگونه زندگی می‌کرده است. او دیگر یک کارمند نبود؛ او دزدِ هویت‌های احتمالی شده بود.
آیا این زندگی‌های جایگزین، واقعاً وجود داشتند؟
آیا پروانه سراج تنها کسی بود که می‌توانست آن‌ها را ثبت کند؟
یا این نامه‌ها را نوشته بود تا یک زندگیِ فرعی برای خود در زمان مرگش ایجاد کند؟
الیاس باید به خانه‌ی شماره‌ی ۳ می‌رفت.
اما این به معنی خروج از مقررات بود.
ناگهان، تلفنِ قرمز رنگ روی میزش زنگ خورد؛ تلفنِ مستقیمِ شریفی.
الیاس با تپش قلب گوشی را برداشت.
ـ الیاس، تو هنوز اینجایی؟ سریع برو خونه. و یادت باشه، فردا صبح پرونده‌ی ۷۷۳/ب باید بایگانی بشه. بدون هیچ حاشیه.
ـ چشم، خانم شریفی.
الیاس لباسش را پوشید. کلیدِ برنجی در جیبش، سنگین‌تر از همیشه بود.
او از ساختمان خارج شد، و قدم در خیابان‌هایی گذاشت که تا پیش از آن، فقط مسیرهایی برای رسیدن به آرشیو بودند.
 
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,822
34,516
مدال‌ها
10
خانه‌ی شماره‌ی ۳ در محله‌ای قدیمی و ساکت قرار داشت.
ساختمانی کوچک و آجری، پشت ردیفی متراکم از کتابخانه‌های متروکه. الیاس با کلید برنجی در را باز کرد. بوی کهنه‌ی گل‌های خشک‌شده و کافوری، فضا را پر کرده بود.
برخلاف انتظارش، خانه تاریک و گردوغبارگرفته نبود. تمیز و منظم بود؛ انگار که ساکنش، چند ساعت پیش رفته است. درون خانه، هیچ اثری از زندگی یک گلفروش معمولی نبود.
یک میز تحریر چوبی قدیمی در وسط اتاق قرار داشت و یک کتابخانه پر از کتاب‌های دست‌نویس. این‌ها نه دفتر خاطرات بودند، نه کتاب شعر؛ بلکه بایگانی‌های موازی بودند. فایل‌های ناخوانده، پوشه‌های ناتمام، گزارشات زندگی‌های فرعی.
الیاس به میز نزدیک شد. یک دفتر باز روی میز قرار داشت که با دست‌خط پروانه نوشته شده بود.
عنوان: «راهنمای بازیافت سایه‌ها.»
پروانه در این دفترچه توضیح داده بود که او هرگز یک گلفروش نبوده است.
گلفروشی، فقط یک پوشش بود. او در واقع، یک بایگانِ غیرقانونی بوده است.
وظیفه‌اش: جمع‌آوری و زنده نگه‌داشتنِ تمام پتانسیل‌هایی که سیستم آرشیو سعی در خاموش کردنشان داشته.
او توضیح داد که نامه‌ها به الیاسِ بایگان نوشته نشده‌اند، بلکه به خودِ سایه‌های احتمالیِ الیاس ارسال شده‌اند. او از انرژی عاطفیِ موجود در این نامه‌ها برای تغذیه و تقویت این سایه‌ها استفاده می‌کرده. او نوشته بود:
«الیاسِ بایگان، تو مرکز بی‌وزنِ تمام الیاس‌ها هستی. تو به عنوان یک بایگان، بیشترین پتانسیل را برای ناپایداری داری.»
الیاس با وحشت متوجه شد که پروانه او را زیر نظر داشته است. اما چرا؟ چرا او را به عنوان گیرنده‌ی نامه‌ها انتخاب کرده است؟
او شروع به ورق زدن کتاب‌های دست‌نویس کرد. هر کتاب، زندگی یک فرد کم‌اهمیت دیگر بود. اینجا، بایگانی معکوس اتفاق می‌افتاد. افراد فراموش‌شده، در این خانه، هویت دوباره می‌یافتند. ناگهان نورهای اتاق شروع به چشمک زدن کردند. یک تداخل الکترومغناطیسیِ ضعیف. الیاس می‌دانست این نشانه چیست. سیستم متوجه نفوذ شده‌بود.
آرشیو گمنامی به هر خروج غیرمجاز از محدوده‌ی سوابقش حساس بود. او باید چیزی را از آن خانه می‌برد که بتواند پروانه را کامل کند.
الیاس به سمت کتابخانه رفت. پشت کتابخانه، یک در فلزی کوچک بود که روی مقوای قدیمی به آن اشاره شده بود. او در را باز کرد. یک کمد امنیتی کوچک بود.
درون آن، فقط یک چیز وجود داشت: یک نوار کاست قدیمی. روی نوار کاست با مداد نوشته شده بود:
«صدای الیاسِ ماهیگیر.»
 
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,822
34,516
مدال‌ها
10
الیاس نوار کاست را در دست گرفت. حس عجیبی داشت؛ ترکیبی از نوستالژی‌ای که هرگز تجربه‌اش نکرده بود و ترس از افشای یک حقیقت شخصی.
او به سرعت میز را جستجو کرد و یک دستگاه پخش کاست قدیمی و کوچک پیدا کرد که زیر چند تکه کاغذ پنهان شده بود. نوار را داخل دستگاه قرار داد و دکمه پخش را فشرد.
ابتدا صدای آرام و یکنواخت امواج دریا آمد. صدای پرندگان ساحلی. سپس، صدایی درآمد. صدای خشن و کمی گرفته‌ی یک مرد.
«تو می‌دونی، پروانه، زندگی اینجا ساده‌ست. دریا هر روز همه چیز رو پاک می‌کنه. گذشته، آینده. فقط این لحظه می‌مونه.»
صدا آشنا بود، اما به الیاسِ بایگان تعلق نداشت. الیاس بایگان هیچ‌وقت در مورد فلسفه زندگی صحبت نمی‌کرد. او فقط پرونده‌ها را می‌بست.صدا ادامه داد:
«من هر روز تورم رو به امید یه صید خاص می‌اندازم. یه ماهی که هیچ‌وقت دیده نشده. یه زندگی که فقط توی ذهن ما وجود داره.»
این صدای الیاسِ ماهیگیر بود. صدای یکی از سایه‌های احتمالی خودش. الیاس با تعجب به صدای ضبط شده گوش می‌داد. این فقط تخیل نبود. این یک مکالمه بود. آیا پروانه توانسته بود راهی برای ارتباط با سایه‌ها پیدا کند؟
آیا او یک واسطه بین واقعیت و پتانسیل بود؟
صدای زن، پروانه سراج، در نوار آمد: «ولی الیاس، تو خودت اون ماهی هستی. تو در این زندگی، چیزی رو می‌گیری که در اون یکی زندگی رها کردی.»
سپس، صدای نوار با یک نویز الکتریکی تند قطع شد. نورهای خانه دوباره چشمک زدند. این بار جدی‌تر. سیستم در حال نزدیک شدن بود. الیاس دستگاه کاست را خاموش کرد و نوار و کلید را برداشت. او باید خانه را ترک می‌کرد و به آرشیو برمی‌گشت. در غیر این صورت، او نیز تبدیل به یک پرونده می‌شد.
او یادداشت راهنمای بازیافت سایه‌ها را سریعاً در ذهنش مرور کرد. پروانه نوشته بود که سایه‌ها در واقع انرژی هستند، و بهترین راه برای دیدن آن‌ها، تضاد است.
یعنی او باید کاری کاملاً متضاد با وظیفه‌اش انجام می‌داد. الیاس بایگان باید یک دروغ بزرگ می‌گفت، یا یک حقیقت بزرگ را آشکار می‌کرد. او به سراغ پوشه‌های دیگر رفت.
آیا پروانه سراج تنها مورد بود؟
 
بالا پایین