دلنوشته {آساکم} اثر •*aram* کاربر انجمن رمان بوک•

[STARLET]

آساکم، دلم در سکوت وحشتناک شب تو را فریاد زد و تو نبودی! دلم به پایت برای نرفتنت التماس کرد اما تو آن را ندیدی! آرزویم، برایت این آخر عمر عشقی به بلندای آسمان است!

 

[STARLET]

آساکم، حواسم نبود و تو از قلبم رفتی، حواسم نبود و نفهمیدم این اواخر، دلت ساز رفت را می‌زند، حواسم نبود و ندیدم، عاشقیت را برای دیگری! و حواسم نبود و تو رفتی!

 

[STARLET]

آرامشم، در این روزهای غریبانه، قلبم توی بی‌رحم را می‌خواهد ولی تو با نبودنت به آن خنجر زدی! خنجری که زهرآگین بود و قلبم را از بی کسی در کرد!

 

[STARLET]

آساک بی‌مهر من! با این که تو رفته‌ای اما من هنوز تو را آرامشم می‌دانم، اگر گفتی چرا؟ به این علت که تو برایم یادگاری قشنگی به جا گذاشتی! آن یادگاری که باعث آرامشم می‌شود، زخم قلبم است!

 

[STARLET]

آساک قشنگم! تمام دلخوشی‌هایی که دارم، فقط به امید آمدنت است، نه چیز دیگر، اگر این را از من بگیری، قطعا دیوانه‌تر می‌شوم، پس این رویا را از من نگیر

 

[STARLET]

آرامش نهانم! اگر گفتی چرا خسته از روزهای قبلم؟ اگر گفتی چرا چشم‌هایم توان دیدن ندارد؟ اگر گفتی چرا دلم فراموش کردن را می خواهد؟ نمی‌دانی دگر! می‌دانستم زیرا تو از من بی‌خبری؟

 

[STARLET]

آساکم ورق بزن، دفتر خاطرات من خاک گرفته ات را…‏ ورق بزن آن خاطرات زیبا را! شاید خاکش به سرفه بیندازد احساست را …، احساساتی که ‏سال‌هاست خاموش است!

 

[STARLET]

حال می‌دانی در کنج این سرا قلبم خالی‌ست از هر احساسی که به تو داشتم. دور را حصار کشیدم تا هیچ ک.س مانند تو رهگذر این روزها نشود. بغضم را فروکش می‌کنم تا کسی ترحم خرجم نکند. این را ببین و درک کن که چه بلایی با نبودت به من دادی!