جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [آلتون؛ ورژن مدرن بانی و کلاید] اثر «کانی قادری کاربر رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط EMMA- با نام [آلتون؛ ورژن مدرن بانی و کلاید] اثر «کانی قادری کاربر رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 401 بازدید, 5 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [آلتون؛ ورژن مدرن بانی و کلاید] اثر «کانی قادری کاربر رمان بوک»
نویسنده موضوع EMMA-
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

EMMA-

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,125
18,180
مدال‌ها
3
عضو گپ: S.O.W.8
عنوان: آلتون؛ * ورژن مدرن بانی و کلاید
نویسنده: کانی قادری
ژانر: عاشقانه، جنایی
زاویه دید: سوم شخص
بافت: ادبی
خلاصه:
این‌جا چه‌خبر است؟
مهم نیست چه زمانی از شب باشه، ما ورژن مدرن بانی و کلایدیم، صدامون رو بالا ببریم؟ ما از پس مشکلات جهان برمیایم، برای داشتن حس خوب به پول نیاز نداریم؛ چون ما ورژن مدرن بانی و کلایدیم، شریک من! ما برای اوج گرفتن نیازی به دیسکو و پارتی نداریم... .

*آلتون در زبان تُرکی به معنی طلا.
 
آخرین ویرایش:

-پریزاد-

سطح
6
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
3,815
13,267
مدال‌ها
12
1694685495600.png
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان


با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

EMMA-

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,125
18,180
مدال‌ها
3
«مقدمه»
من بهت قول میدم شاه به تعظیم در بیاید در برابرمان؛ ما ورژن مدرن بانی و کلایدیم.
فقط کمی برای اوج گرفتن به سمت ماه مانده شریکم، فقط اندکی ماندن از میان آسمان به سمت ستاره‌های درون چشمت، مردم می‌خواهند ما را پایین بکشند، همه‌شان طلایی ما را می‌خواهند، آیا ما الماس‌هایمان را به آن‌ها می‌دهیم؟ راه بسته‌ست برای رسیدن!
ما چه کسی هستیم؟
 
موضوع نویسنده

EMMA-

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,125
18,180
مدال‌ها
3
برتا منتظر زنگ اریک ماند. زیر لب حرف‌های ناشایسته‌ای نثار آن پسر احمق ‌کرد نیم ساعتی از خوردن قرص‌های بی‌هوشی‌اش می‌گذشت ولی هنوز از زنگ خبری نبود، قطعاً اگر کمی دیگر بگذرد بی‌هوشی‌اش کار دستش می‌دهد چشم‌هایش دیگر تحمل باز ماندن را نداشتند دیگر همکاریش نمی‌کرند برای اعمال نقشه‌اش؛ اگر بی‌هوش میشد باید به آن رئیس پاشنه سابیده جواب‌های قانع کننده بدهد که متقاعدش کند تقصیر او نبوده است.
باز با این حال استرس نداشت؛ انگار از فیلم بازی کردن به عنوان یک عضو باند مافیای بزرگ، هراس نداشت، بگی‌نگی خوشش آمده بود، که در برابر پلیس به عنوان شخصی ساده فیلم بازی کند انگار بازیگری برایش مثل آب خوردن شده بود.
گوشی‌اش زنگ خورد و این زنگ آغاز بازیگری او بود با همان دستی که گوشی را گرفته بود دنده را روی شماره پنج تنظیم کرد و با همان دست فرمان را کامل چرخاند و پایش را روی پدال کلاج به گاز جابه‌جا کرد و با سرعت ماشین را راند، با شدت به درخت آلبالوی کنار بانک زد و با سرعت سرش را روی فرمان ماشین کوبید و موهای فر قهوه‌ایش دورش ریخته شد، صدای گوش‌خراش بوق بلند شد، خیلی محکم سرش را به فرمان کوبید؛ درد را حس ‌کرد گرمی خونی که از میان موهایش پایین آمد را به خوبی احساس ‌کرد ولی انگار با خود می‌گفت:
- ارزشش را داشت.
بیشتر از این تحمل نمی‌کرد دستش از روی فرمان لغزید و گوشی از دستش افتاد، انگار کم‌کم قرص بی‌هوشی اثر خودش را به جا گذاشت.


نقاط دید از جلوی چشمانش تار شد.
این دختر برای ماندن در باند هر غلطی می‌کرد همین مانده است که جان بدهد، بی‌گمان روزی هم برای ماندن در باند جانش را هم می‌دهد؛ دخترک احمقی که برای فقط چند میلیون دلار ناچیز در برابر جانش چند تا قرص بی‌هوشی را هم‌زمان، برای طبیعی جلوه دادن بازیگریش بخورد چیزی از او بعید نیست.
هنوز حواسش به پلیس‌ها بود که هراسیده برای رستن او محکم به در قفل شده می‌کوبیدند، تار می‌دید دستش انگار از کار افتاده بود، آرام‌آرام دستش بالا آمد که قفل را باز کند نه چشمانش همرایش می‌کرد برای نجات از ماشین و نه توان دستان و بدنش همراهیش می‌کرد، شاید آن پسر احمق هنوز کارش را تمام نکرده باشد ولی او احساس می‌کرد که واقعاً دارد جان می‌دهد در این ماشین خفه‌کننده؛ کم‌کم تمرکزش از فضا دور شد و آرام چشم‌هایی که تقلا برای باز نگه داشتن‌شان داشت را بست با خود گفت اگر نجات پیدا نکنم و پلیس‌ها اریک را گیر بیاوردند قطعاً فاجعه به بار می‌آید. در آخر متوجه شد که شیشه پنجره خورد شد تکه‌های ریز و درشت را روی بدن و لباسش و میان موهای فرش به وضوح حس می‌کرد.
***
اریک بدون داشتن ماسک روی صورتش که شناسایی نشود جلوی در ایستاده بود همین که صدای گوش‌خراش بوق بلند شد با سنگ بزرگی سعی در شکستن قفل در شد، بانک به دلیل نفوذ افراد ناشناس از دیشب تعطیل شده بود، بالاخره با تلاش‌های سختش با شکستن قفل در، جواب تلاشش را گرفت؛ صدای بوق قطع شد و زنگ خطر برایش زده شد، سریع رفت سمت اتاقکی که گاوصندوق در آن بود.
 
موضوع نویسنده

EMMA-

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,125
18,180
مدال‌ها
3
اتاق تاریک بود برق را روشن نکرد که نکند در اتاق دوربینی باشد و چهره‌اش شناسایی شود، بالاخره به خودش زحمت نداده بود که ماسکی برای جلوگیری از شناسایی شدنش بزند؛ به سمت گاوصندوق رفت رمزش که در یادش بود را زد؛ زمانِ زیادی برای وقت تلف کردن نداشت باید تمام آثار را مفقودالاثر می‌کرد، در گاوصندوق باز شد سریع دسته دلار‌ها را برداشت و داخل کیف چرمی قهوه‌ای گذاشت و سریع گاوصندوق را بست و با مفقودالاثر آثار اتاق را ترک کرد و سوار ماشینش شد و محل جرم را ترک کرد، انگار از شناسایی شدن هیچ ترسی نداشت پلاک ماشینش هم همان بود، روزی اریک برای باند آژیر خطر می‌شود.
***
با صدای هراسیده اریک آرام چشم‌های قهوه‌ایش را باز کرد، آن تیله‌های قهوه‌ای یک دور در اتاق سفید رنگی که بسیار تمیز و زیبا بود چرخاند تا موقعیتش را به یاد بیاورد.
که هنوز در فراموشی بود و اتفاقات را به یاد نمی‌آورد، آرنج دستش را به تخت تکیه داد تا نیم خیز شود بلکه نشسته موقعیتش را بداند، همین که بلند شد حس کرد کمی از لوله باریک سِرُم زیر دستش مانع نیم خیز شدنش شد و نوک تیز سِرُم کمی از دستش خارج شد؛ با عکس العمل سریع نوک سوزن را کامل جداکردن و با دو انگشت کشیده لاغرش، جلوگیر خون‌ریزی اندک دستش شد، درد داشت ولی نمی‌خواست جلوی این پسر دست و پاچلفتی به روی خودش بیاورد. سرش سنگین شده بود چشم‌هاش تار می‌دید، حالش زیاد قابل توصیف نبود، اریک با عصبانیت دست برتا را بی‌پروا کشید سمت خودش و گفت:
- جمع کن بریم.



برتا میان حرفش پرید و گفت:
- پسره‌ی احمق تونستی دلارها را برداری؟
بی‌دلیل این دو نفر با هم مشکل داشتند.
برقی در چشم اریک نمایان شد، انگار چیزی به یادش اومد که اول جمله برتا را نشنید. دست برتا را ول کرد و دست به سی*ن*ه و با از خود مچکری گفت:
- شده کاری و نیمه تمام ول کنم؟
برتا لبخند مسخره‌ای ولی عصبی روی لبش نقش بست و گفت:
- یادت نرفته که دیشب در بانک دونفر از ما به خاطر کار احمقانه تو جون دادند و کار نیمه تموم ماند؟ الان من به‌خاطر کارهای احمقانه‌ات این‌جام.
نمی‌دانست چه بگوید که دست خودشیفتگی‌ اریک را کوتاه کند، از همان اول آبشان با هم در یک جوب نمی‌رفت.
- ولی الان کار نیمه تمام نیست.
برتا با مسخرگی نگاهی به چشمان یخی اریک انداخت و آرام گفت:
- وقتی حرف نمی‌زنی خیلی جذاب‌تری.
اریک دست برتا را با عصبانیت گرفت و از روی تخت پایان آورد و بدون ملاحظه کردن موقعیت برتت و در بیمارستان بودنش، به سمت دستشویی هلش داد و گفت:
- سریع برو لباس‌هات رو عوض کن بریم تا گیر نیفتادیم.
این حرکت موزیانه‌ اریک، پسر سر به هوا، برتا را کفری کرد.
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,862
39,279
مدال‌ها
25
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین