دلنوشته {آمیخته با برزخ} اثر •DLNZ کاربر انجمن رمان بوک•

[DLNZ]

‌دوست دارم هدف خلقتم را بدانم.
من در این دنیا آفریده شده‌ام تا دلم را بشکنند؟
برای بازیچه شدن آفریده شده‌ام؟
قرار است همین‌طور این دردها تکرار شوند؟
پایان یک خط صاف کجاست؟
هر گاه تصمیم گرفتم من هم بد شوم
شیطان به من گوشزد کرد:
حتی من هم از آن‌ها می‌ترسم!
از عمق پلید بودنشان؛
تو مانند آن‌ها پست نشو.
درد دارد... .
زندگی درد دارد!
بینا بودن درد دارد!
شنوا بودن درد دارد!

 

[DLNZ]

درد دارد بینا باشی و به دنیا آمدن نوزادان بی‌گناه را میان این گرگ‌ها ببینی، درد دارد شنوا باشی و زمزمه‌های رقت انگیزشان را در گوش فرزندان عاری از هرگونه پلیدی، بشنوی، درد دارد وقتی می‌دانی در آینده این تیره دل‌ها بیشتر خواهند شد و هزاران مرتبه بدتر! کتاب زندگی من را اگر بخواهم بنویسم. آن‌قدر گنگ خواهد بود که هیچ معلمی خط به خطش را درک نخواهد کرد، چه برسد به تدریس آن!
کتاب زندگی من در مورد دُر نایاب این زمانه است! یک دوست! یک انسان با معرفت!
کسی که دل شکستن بلد نباشد؛
کسی که دل بریدن بلد نباشد؛
کسی که دلش دل باشد:
در دنیای انسان‌ها،
گل‌ها پژمرده شده‌اند؛
دل‌ها شکسته‌اند؛
لبخندها گم شده‌اند؛
روح‌ها یخ زده‌اند؛
مغزها تاریک شده‌اند؛
راه‌ها بن بست است.
همه چیز به هم پیچیده!

 

[DLNZ]

مگر یک کره‌ی خاکی چه‌قدر می‌تواند گیج کننده باشد؟
و حال دوست دارم خالص شوم، می‌دانم زمانه بد شده
می‌دانم انسان بودن به همین چیزهاست
مي‌دانم اگر هم‌چون خودشان نباشم مرا زیر پاهایشان له می‌کنند.
ولی من زیر بار اجبار نمی‌روم
دوست دارم بجنگم
ولی نمی‌دانم با کی؟
در دو راهی مانده‌ام
بجنگم با دست خالی؟ یا هم‌رنگ آدم‌ها شوم؟
بترسم از آدم‌ها؟ یا با آن‌ها دوست شوم؟
بمانم یا بمیرم؟
و من، مرگ را ترجیح می‌دهم!

پایان

 

[DLNZ]

«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[کادر مدیریت بخش ادبیات]​