متفرقه آنکاریکا برایت می‌گوید...

[حنا نویس]

او همان‌طور که تلاش می‌کرد آن زن را نگاه نکند، از پله‌ها پایین رفت؛ انگار که او خورشید بود. با این وجود، مرد او را دید؛ مثل خورشید، حتی بدون نگاه کردن.

 

[حنا نویس]

من فکر می‌کنم… اگر این درست باشد که به اندازه‌ی تمام سرها، ذهن‌هایی وجود دارد؛ پس به اندازه‌ی تعداد قلب‌ها نیز، عشق‌های متفاوتی هست.

 

[حنا نویس]

عشق؛ دلیل بی‌علاقه بودن من به این واژه، این است که برایم زیادی باارزش است؛ بسیار بیشتر از چیزی که بتوانی درک کنی.

 

[حنا نویس]

با زیر و رو کردن روحمان، ما همیشه به‌دنبال چیزی می‌گردیم که بی‌خبر در آن‌جا مانده است.

 

[حنا نویس]

طولی نکشید که او احساس کرد ارضای امیالش، دربرابر کوهی از انتظاراتی که داشت، فقط به اندازه‌ی یک دانه برایش شادی به‌همراه آورد. تحقق این امر به او اشتباهی جاودانه را نشان داد؛ این‌که انسان‌ها تصور می‌کنند که شادی آن‌ها به تحقق رویاهایشان وابسته است.

 

[حنا نویس]

من همیشه عاشقت بوده‌ام، و وقتی عاشق کسی هستی، عاشق تمام او می‌شوی؛ مرد یا زن، همان‌طور که هست، نه آنطوری که تو او را می‌خواهی.

 

[حنا نویس]

من همیشه عاشقت بوده‌ام، و وقتی عاشق کسی هستی، عاشق تمام او می‌شوی؛ مرد یا زن، همان‌طور که هست، نه آنطوری که تو او را می‌خواهی.

 

[حنا نویس]

خانواده‌های خوش‌حال، همه مثل یک‌دیگرند؛ اما خانواده‌های غمگین، هرکدام به‌روش خودشان غمگین‌اند!

 

[حنا نویس]

اما قانون عشق ورزیدن به دیگران با دلیل قابل فهم نیست؛ چراکه استدلال‌پذیر نیست.

 

[حنا نویس]

اگر انسان اصلاً دچار پوچی نباشد، هیچ دلیل خوبی برای زندگی کردن ندارد.