جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

متفرقه آنکاریکا برایت می‌گوید...

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته گفتگو متفرقه کتاب توسط حنا نویس با نام آنکاریکا برایت می‌گوید... ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 528 بازدید, 25 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته گفتگو متفرقه کتاب
نام موضوع آنکاریکا برایت می‌گوید...
نویسنده موضوع حنا نویس
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط حنا نویس
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,909
6,511
مدال‌ها
3
جوابی نبود، به‌جز همان جواب کلّی که زندگی به پیچیده‌ترین و حل‌نشدنی‌ترین سوالات می‌دهد. پاسخ این است: انسان باید برای مایحتاج روزش زندگی کند، به زبانی دیگر، در فراموشی غرق شود.
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,909
6,511
مدال‌ها
3
وقتی لوین فکر کرد که چه بود و برای چه زندگی می‌کرد، نتوانست هیچ جوابی برای سوالاتش پیدا کند و به ناامیدی نزول پیدا کرد؛ اما زمانی که از زیر سوال بردن خود در این مورد کناره گرفت، گرچه به‌نظر می‌رسید که می‌دانست چیست و برای چه زندگی می‌کند، قاطعانه و بدون تردید زندگی و عمل کردن.
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,909
6,511
مدال‌ها
3
این شادی‌ها آن‌قدر سرسام‌آور بود که به اندازه‌ی دانه‌های طلا در میان شن‌ها، غیرقابل مشاهده بودند، و در مواقع افسردگی او چیزی جز شن و ماسه نمی‌دید. با این وجود لحظات روشن‌تری وجود داشت که او چیزی جز شادی احساس نمی‌کرد، چیزی جز طلا نمی‌دید.
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,909
6,511
مدال‌ها
3
او به آن زن مثل گل پژمرده‌ای که چیده بود، نگاه می‌کرد، که به‌زحمت می‌توانست زیبایی‌ای را که از ابتدا باعث چیدن و تخریب او شده بود، تشخیص بدهد. و علی‌رغم این، احساس کرد آن زمان که قوی‌تر بود، اگر واقعا آرزویش را داشت، می‌توانست آن قلب را از سی*ن*ه‌اش بیرون بکشد؛ اما حالا، در آن لحظه، که به‌نظر می‌رسید هیچ علاقه‌ای به او ندارد، می‌دانست چیزی که به او پایبندش کرده، شکستنی نیست.
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,909
6,511
مدال‌ها
3
اما هرچه بزرگ‌تر شد و خواست با صمیمیت بیشتری برادرش را بشناسد، بیشتر این فکر به ذهنش خطور کرد که قدرت کار کردن برای رفاه عمومی -قدرتی که خودش را خالی از آن می‌دید- نه مزیّت، بلکه نبودِ چیزی بود: نه این‌که نبودِ نیازهای والا باشد، بلکه نبودِ قدرتِ زندگی بود، چیزی که قلب نامیده می‌شود – رویایی که یک انسان را وادار می‌کند تا یکی از بی‌شمار راه زندگی‌اش را انتخاب کند که معرّف اوست، فقط و فقط آرزو.
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,909
6,511
مدال‌ها
3
او اضافه کرد «می‌بخشید»، عینک اپرا را از دستش گرفت و از بالای شانه‌ی برهنه‌اش به ردیف جعبه‌های مقابل‌هم نگاه کرد «متاسفانه دارم مسخره‌بازی درمیاورم.»
 
بالا پایین