جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

مجموعه اشعار ابوالعلاء شبستری

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط STARLET با نام ابوالعلاء شبستری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 119 بازدید, 8 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع ابوالعلاء شبستری
نویسنده موضوع STARLET
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Serenya
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
طراح آزمایشی
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,632
16,932
مدال‌ها
10

اختصاصی بخش ادبیات انجمن رمان بوک
 

Serenya

سطح
3
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
1,155
7,890
مدال‌ها
5
شیخ محمود شبستری، عارف و شاعر بزرگ قرن هشتم هجری، در سال ۶۸۷ هجری قمری در شبستر (نزدیک تبریز) به دنیا آمد و در سال ۷۲۰ هجری درگذشت. او از شاگردان برجستهٔ بهاءالدین یعقوبی تبریزی و امین‌الدین دادی‌الحق بود. مهم‌ترین اثر وی، مثنوی عرفانی «گلشن راز» است که به زبان ساده و روان، مفاهیم عمیق عرفانی را بیان می‌کند.
 

Serenya

سطح
3
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
1,155
7,890
مدال‌ها
5

📖 گلشن راز: ساختار و محتوای اثر​

«گلشن راز» شامل ۹۹۳ بیت است و به صورت منظوم به سؤالات امیر حسینی هروی پاسخ می‌دهد. این اثر در قالب مثنوی و با استفاده از تمثیل‌های زیبا، به مباحثی چون تفکر، معرفت، وحدت وجود، و تجلیات الهی می‌پردازد. شیخ محمود شبستری در این کتاب، عرفان نظری را با زبان ساده و قابل فهم برای عموم مردم بیان کرده است.

 

Serenya

سطح
3
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
1,155
7,890
مدال‌ها
5

✍️ گزیده‌ای از اشعار «گلشن راز»​

در ادامه، برخی از اشعار منتخب این اثر را می‌آوریم:

  1. بخش ۱ - دیباچه: به نام آن که جان را فکرت آموخت
    چراغ دل به نور جان برافروخت
    ز فضلش هر دو عالَم گشت روشن
    ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
  2. بخش ۲ - سبب نظم کتاب: گذشته هفت و ده از هفتصد سال
    ز هجرت ناگهان در ماه شوال
    رسولی با هزاران لطف و احسان
    رسید از خدمت اهل خراسان
  3. بخش ۳ - سؤال در ماهیت فکرت: نخست از فکرِ خویشم در تحیّر
    چه چیز است آن که خوانندش تفکّر
    چه بود آغازِ فکرت را نشانی
    سرانجامِ تفکّر را چه خوانی
  4. بخش ۸ - تمثیل در بیان ظهور خورشید حقیقت در آیینه کائنات: اگر خواهی که بینی چشمهٔ خور
    تو را حاجت فتد با جسم دیگر
    چو چشم سر ندارد طاقت تاب
    توان خورشید تابان دید در
 

Serenya

سطح
3
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
1,155
7,890
مدال‌ها
5

۱. غزل «حدیث زلف جانان»​

حدیث زلف جانان بس دراز است
چه می‌پرسی از او کان جای راز است
مپرس از من حدیث زلف پرچین
مجنبانید زنجیر مجانین

ز قدش راستی گفتم سخن دوش
سر زلفش مرا گفتا فروپوش
کژی بر راستی زو گشت غالب
وز او در پیچش آمد راه طالب

همه دلها از او گشته مسلسل
همه جانها از او بوده مقلقل
معلق صد هزاران دل ز هر سو
نشد یک دل برون از حلقهٔ او

گر او زلفین مشکین برفشاند
به عالم در یکی کافر نماند
وگر بگذاردش پیوسته ساکن
نماند در جهان یک نفس مؤمن

چو دام فتنه می‌شد چنبر او
به شوخی باز کرد از تن سر او
اگر ببریده شد زلفش چه غم بود
که گر شب کم شد اندر روز افزود

چو او بر کاروان عقل ره زد
به دست خویشتن بر وی گره زد
نیابد زلف او یک لحظه آرام
گهی بام آورد گاهی کند شام

ز روی و زلف خود صد روز و شب کرد
بسی بازیچه‌های بوالعجب کرد
گل آدم در آن دم شد مخمر
که دادش بوی آن زلف معطر



 

Serenya

سطح
3
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
1,155
7,890
مدال‌ها
5

۲. غزل «در راه خدا دو کعبه آمد حاصل»​

در راه خدا دو کعبه آمد حاصل
یک کعبۀ صورت است و یک کعبۀ دل
تا بتوانی زیارت دل‌ها کن
کافزون ز هزار کعبه آمد یک دل

 

Serenya

سطح
3
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
1,155
7,890
مدال‌ها
5

۳. غزل «اصول خلق نیک آمد عدالت»​

اصول خلق نیک آمد عدالت
پس از وی حکمت و عفت شجاعت
حکیمی راست گفتار است و کردار
کسی کو متصف گردد بدین چار

به حکمت باشدش جان و دل آگه
نه گُربُز باشد و نه نیز ابله
به عفت شهوت خود کرده مستور
شره هم‌چون خمود از وی شده دور

شجاع و صافی از ذّل و تکبّر
مبرا ذاتش از جُبن و تهوّر
عدالت چون شعار ذات او شد
ندارد ظلم از آن خُلقش نکو شد

همه اخلاق نیکو در میانه است
که از افراط و تفریطش کرانه است


 

Serenya

سطح
3
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
1,155
7,890
مدال‌ها
5
به نام آن که جان را فکرت آموخت

چراغ دل به نور جان برافروخت

ز فضلش هر دو عالَم گشت روشن

ز فیضش خاک آدم گشت گلشن

توانایی که در یک طرفةالعین

ز کاف و نون پدید آورد کَونین

چو قاف قدرتش دم بر قلم زد

هزاران نقش بر لوح عدم زد

از آن دم گشت پیدا هر دو عالَم

وز آن دم شد هویدا جان آدم

در آدم شد پدید این عقل و تمییز

که تا دانست از آن اصل همه چیز

چو خود را دید یک شخص معیّن

تفکّر کرد تا خود چیستم من

ز جزوی سوی کلّی یک سفر کرد

وز آنجا باز بر عالَم گذر کرد

جهان را دید امر اعتباری

چو واحد گشته در اعداد ساری

جهان خلق و امر از یک نفَس شد

که هم آن دم که آمد باز پس شد

ولی آن جایگه آمد شدن نیست

شدن چون بنگری جز آمدن نیست

به اصل خویش راجع گشت اشیا

همه یک چیز شد پنهان و پیدا

تعالی الله قدیمی کو به یک دم

کند آغاز و انجام دو عالَم

جهان خلق و امر اینجا یکی شد

یکی بسیار و بسیار اندکی شد

همه از وهم توست این صورت غیر

که نقطه دایره‌ست از سرعت سیر

یکی خط است از اوّل تا به آخر

بر او خلق جهان گشته مسافر

در این ره انبیا چون ساربانند

دلیل و رهنمای کاروانند

وز ایشان سیّد ما گشته سالار

هم او اوّل هم او آخر در این کار

احد در میم احمد گشت ظاهر

در این دور اوّل آمد عین آخر

ز احمد تا احد یک میم فرق است

جهانی اندر آن یک میم غرق است

بر او ختم آمده پایان این راه

در او مُنزل شده «اُدعوا اِلَی الله»

مقام دلگشایش جمع جمع است

جمال جانفزایش شمع جمع است

شده او پیش و دل‌ها جمله از پی

گرفته دست دل‌ها دامن وی

در این ره اولیا باز از پس و پیش

نشانی داده‌اند از منزل خویش

به حدّ خویش چون گشتند واقف

سخن گفتند در معروف و عارف

یکی از بحر وحدت گفت اَنَا الحق

یکی از قرب و بعد و سیر زورق

یکی را علم ظاهر بود حاصل

نشانی داد از خشکی ساحل

یکی گوهر برآورد و هدف شد

یکی بگذاشت آن نزد صدف شد

یکی در جزو و کل گفت این سخن باز

یکی کرد از قدیم و مُحدِث آغاز

یکی از زلف و خال و خط بیان کرد

شراب و شمع و شاهد را عیان کرد

یکی از هستی خود گفت و پندار

یکی مستغرق بت گشت و زنّار

سخن‌ها چون به وفقِ منزل افتاد

در افهام خلایق مشکل افتاد

کسی را کاندر این معنی است حیران

ضرورت می‌شود دانستن آن
 

Serenya

سطح
3
 
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Sep
1,155
7,890
مدال‌ها
5
به نام آن که جان را فکرت آموخت

چراغ دل به نور جان برافروخت

ز فضلش هر دو عالَم گشت روشن

ز فیضش خاک آدم گشت گلشن

توانایی که در یک طرفةالعین

ز کاف و نون پدید آورد کَونین

چو قاف قدرتش دم بر قلم زد

هزاران نقش بر لوح عدم زد

از آن دم گشت پیدا هر دو عالَم

وز آن دم شد هویدا جان آدم

در آدم شد پدید این عقل و تمییز

که تا دانست از آن اصل همه چیز

چو خود را دید یک شخص معیّن

تفکّر کرد تا خود چیستم من

ز جزوی سوی کلّی یک سفر کرد

وز آنجا باز بر عالَم گذر کرد

جهان را دید امر اعتباری

چو واحد گشته در اعداد ساری

جهان خلق و امر از یک نفَس شد

که هم آن دم که آمد باز پس شد

ولی آن جایگه آمد شدن نیست

شدن چون بنگری جز آمدن نیست

به اصل خویش راجع گشت اشیا

همه یک چیز شد پنهان و پیدا

تعالی الله قدیمی کو به یک دم

کند آغاز و انجام دو عالَم

جهان خلق و امر اینجا یکی شد

یکی بسیار و بسیار اندکی شد

همه از وهم توست این صورت غیر

که نقطه دایره‌ست از سرعت سیر

یکی خط است از اوّل تا به آخر

بر او خلق جهان گشته مسافر

در این ره انبیا چون ساربانند

دلیل و رهنمای کاروانند

وز ایشان سیّد ما گشته سالار

هم او اوّل هم او آخر در این کار

احد در میم احمد گشت ظاهر

در این دور اوّل آمد عین آخر

ز احمد تا احد یک میم فرق است

جهانی اندر آن یک میم غرق است

بر او ختم آمده پایان این راه

در او مُنزل شده «اُدعوا اِلَی الله»

مقام دلگشایش جمع جمع است

جمال جانفزایش شمع جمع است

شده او پیش و دل‌ها جمله از پی

گرفته دست دل‌ها دامن وی

در این ره اولیا باز از پس و پیش

نشانی داده‌اند از منزل خویش

به حدّ خویش چون گشتند واقف

سخن گفتند در معروف و عارف

یکی از بحر وحدت گفت اَنَا الحق

یکی از قرب و بعد و سیر زورق

یکی را علم ظاهر بود حاصل

نشانی داد از خشکی ساحل

یکی گوهر برآورد و هدف شد

یکی بگذاشت آن نزد صدف شد

یکی در جزو و کل گفت این سخن باز

یکی کرد از قدیم و مُحدِث آغاز

یکی از زلف و خال و خط بیان کرد

شراب و شمع و شاهد را عیان کرد

یکی از هستی خود گفت و پندار

یکی مستغرق بت گشت و زنّار

سخن‌ها چون به وفقِ منزل افتاد

در افهام خلایق مشکل افتاد

کسی را کاندر این معنی است حیران

ضرورت می‌شود دانستن آن
 
بالا پایین