جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {اتاق تاریک} اثر •Mariam کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط Mariam با نام {اتاق تاریک} اثر •Mariam کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,857 بازدید, 30 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {اتاق تاریک} اثر •Mariam کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع Mariam
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Mariam

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
187
242
مدال‌ها
2
یهو به خودت میای میبینی ماجرایی که قبلاً گلوت رو فشار می‌داده الان فقط یه تصویر محو ازش داری بدون جزییات، ولی امان از قلبی که شکسته باشه، اونوقت دیگه زمان هم نمیتونه تیکه های شکستش رو ترمیم کنه فقط می‌تونه دردش رو کمتر کنه..
 
موضوع نویسنده

Mariam

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
187
242
مدال‌ها
2
اینقدر غرق یکی نشید که وقتی به خودتون اومدید،جنازتون برگرده به زندگی واقعی....
 
موضوع نویسنده

Mariam

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
187
242
مدال‌ها
2
تو آرزو میکنی کاش بشود با چیزی غیر از
گریه و‌اشک و بغض و ناله خودت را خالی کنی..
فریاد میزنی اما کافی نیست‌.
چیزی فراتر از اینها برای بیرون ریختن دردت لازم است..
و بدبختی اینجاست که تو نمیدانی دقیقا باید به کدام سمت بروی..
می دانی رفیق؟
تو اگر همه ی اینها را تجربه کرده باشی
تو اگر روزی تمام شده باشی..
دیگر از هیچ چیز نمیترسی
از هیچ چیزی نمیترسی..
حتی از مرگ!!
از دست دادن آدمها که چیزی نیست..
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Nafiseh
موضوع نویسنده

Mariam

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
187
242
مدال‌ها
2
به اون روزی که
بلند میشی و میبینی هیچی توی سرت دیگه نیست و عجیب آرومی
میگن: "آرامش بعد از طوفان"!
به زبون خودمون میشه سِر شدگی!
همه برات میمیرن..
اینکه میگم همه،
یعنی چیزایی که باهاشون حالت خوبه حتی!
این '"همه"'میشه:
اهنگ های مورد علاقه ات!
عکس های خودت که فکر میکردی خیلی خوب افتادی!
رانندگی توی خیابون های بدون ته...
کتابهایی که با شعرهاشون عاشقی کردی!
یا غذا و دلخوشی های کوچیکت!
یعنی همه چیز!
 
موضوع نویسنده

Mariam

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
187
242
مدال‌ها
2
میدونی
میشه این چیزا رو تحمل کنی..
ولی
نمیتونی اون آدم هایی که برات مُردنو
قبول کنی،نبودنشونو...
میسوزندت
خنده هاش،
حرف هاش،
خوشی هاش،
دور بودنش و کنار تو نبودنش!
مردن آدم ها،
همیشه از رفتنشون نیست!
یه وقتایی
از فراموش کردنشون و نادیده گرفتنشونه!
 
موضوع نویسنده

Mariam

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
187
242
مدال‌ها
2
وقتی میگیم همه برام مُردن...
یعنی:فقط یه نفر!
همون یه نفر
یه تنه همه چیزو زیر و رو کرده
و با خودش برده و یه جوری ریشه دَونده توی قلبت که با هیچ طوفانی نمیره ردش از قلبت...
 
موضوع نویسنده

Mariam

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
187
242
مدال‌ها
2
تنهایی اونقدر قویت میکنه که،حالت فقط با
خودت خوب شه و نیاز به سایه ی کسی نداشته باشی!
شایدبپرسی مگه میشه بی عشق سر کرد؟
اما
وقتی یه دوره ای حتی کوتاه
با عشق سر کردی
بقیه اش فقط با یه جمله سَر میشه:
"هر چه بادا باد..."
 
موضوع نویسنده

Mariam

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
187
242
مدال‌ها
2
یه سری حرفام هست نه گفته میشه و نه شنیده میشه...
نه میشه نوشتشون و نه میشه خوندشون...
همینا میشن بغض و ته نشین میشن توی گلوی آدم و بالاخره یه شب راه نفسشو میبندن و صبح که شد همه توی گوش هم پچ پچ میکنن:
" فلانی که چیزیش نبود...
چی شد مُرد راستی؟! "
 
موضوع نویسنده

Mariam

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
187
242
مدال‌ها
2
معتاد بود. به صدا... به آغوش... و به کلمات... معتاد بود به کسی که عاشقانه ترین کلمات رو تو قلبش می ساخت. طاقت خماری نداشت. برای همین صبح تا شب و شب تا صبح صداش رو تزریق می کرد. رویا می ساخت. وقتی نبود درد می کشید و صبوری می کرد.
گفته بودم نذار بفهمه معتادش شدی. نذار بفهمه نباشه خواب و خوراک تو از بین می‌ره.گفته بود باشه
گفته بودم معتاد شدن یعنی ضعیف شدن ... یعنی ترحم دیدن ... یعنی فراموش شدن ... گفته بود باشه ولی معتاد بود ... به خاطرات ... به خاطرات ... به خاطرات...
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: sa_na
موضوع نویسنده

Mariam

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
187
242
مدال‌ها
2
دلم برای کودکی ام تنگ شده....
برای روز هایی که باور ساده ای داشتم،
همه ی آدم ها رو دوست داشتم....
مرگ مادر «کوزت» را باور می کردم و از زن «تناردیه» کینه ی سختی به دل می گرفتم و بغض راه گلویم را می بست.
مادرم که به بیرون می رفت می ترسیدم که مانند مادر «هاچ» گم نشود!!!
تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود،
دلم برای لحظه های دریایی و شیرینم تنگ شده....
دلم برای کوچه ها تنگ شده..../
دلم برای کودکی ام تنگ شده...
من هنوز بچگی را پشت سر نگذاشته بودم که بزرگ شدم:/
و حالا این بزرگی را با بازی سرنوشت، تکراری ادامه میدهم..
نه وقت برای غصه خوردن درباره گذشتمو دارم نه حوصله برای ترس از آیندم ،
هر چی شده حتما باید میشده !
هر چی هم قراره بشه ، حتما باید پیش بیاد و تجربش کنم ..
ترجیح میدم فقط زندگی کنم ...
فقط زندگی !
همین .
 
آخرین ویرایش:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: sa_na
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین