آموزشی اتفاقات کوچک، اما مهم!

[Kosarvalipour]

۱_کارکترتان بطور اتفاقی وارد ماجرا می‌شود.
۲_ او هنوز نمی‌داند چخبر است، اما شخصیت های منفی می‌دانند که او وارد ماجرا شده است و سعی در تصمیم گیری و اتخاذ جبهه خود نسبت به او هستند.

 

[Kosarvalipour]

۳_ شخصیت های منفی تصمیم به حذف این کارکتر دارند اما او... .
خب در این جا ما سه تا اتفاق اصلی را نوشتیم‌. بیایید از اتفاق۱، مرور کنیم.

 

[Kosarvalipour]

می‌خواهید کارکتر را وارد داستان کنید اما چگونه؟
کلیشه ای بخواهیم تصمیم بگیریم، فرض کنید او در مکانی مشغول به کار می‌شود که جنایات اصلی در آن‌جا به وقوع می‌پیوندد.

 

[Kosarvalipour]

خب برای همین اتفاق شما باید یک صحنه سازی داشته باشید. یک داستان خوب برای آن بسازید.
سوال: فرد در کجا مشغول به کار می‌شود؟

 

[Kosarvalipour]

فرد در چه سنی است؟
چرا مشغول به کار می‌شود؟
چه جنایاتی در آن‌جا انجام می‌شود؟
چه چیزی باعث می‌شود فرد وارد آن‌جا شود؟

 

[Kosarvalipour]

این سوالات را می‌توان در اولین اتفاق پاسخ داد.
از آن‌جایی که قبل از این نیز گفتیم که مثلاً داستان ۱۰ جزء دارد، بنابراین می توان گفت این سوالات و این اتفاق، گام اول از ۱۰گام داستان هستند.

 

[Kosarvalipour]

می‌‌توانید برای آغازتان در صورتی که بی‌ماشین بودن کارکترتان به پیرنگ آسیبی نمی‌زند، شروع را با سوار شدن او به تاکسی آغاز کنید.

 

[Kosarvalipour]

این امر کاملاً عادی و بدیهی‌ست و دقیقاً همان اتفاق جزئی اما مهمی است که گفتیم. اما نویسنده هوشمند و حرفه‌ای نویسنده‌ای‌ست که آن را با پیرنگ تطبیق داده و به اتفاقی مهم بدل کند.

 

[Kosarvalipour]

برای مثال می‌توان چنین آغاز کرد:
شخصیت سوار ماشین تاکسی می‌شود. راننده تاکسی زن جوانی است که شخصیت از دیدن او تعجب می‌کند. زن شروع به تعریف داستان زندگی‌اش می‌کند... .

 

[Kosarvalipour]

در همین چند خط یک اتفاق خیلی مهم افتاد. آن هم اولا دور زدن کلیشه بود، (زیرا کلیشه در تمامی فیلم ها و رمان‌ها چنین جا افتاده است که راننده تاکسی همیشه یک پیرمرد است)