جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

مطالب طنز اخرین گندی که با رفیقات بالا اوردی چی بوده؟

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته مطالب طنز توسط HOORYA_A با نام اخرین گندی که با رفیقات بالا اوردی چی بوده؟ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 926 بازدید, 12 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته مطالب طنز
نام موضوع اخرین گندی که با رفیقات بالا اوردی چی بوده؟
نویسنده موضوع HOORYA_A
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط گیان
موضوع نویسنده

HOORYA_A

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
359
1,914
مدال‌ها
4
والا زیاد بوده
دقیق یادم نمیاد
 
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: Arisa

Arisa

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jul
678
2,774
مدال‌ها
1
هیچی نبوده /:
 

SETI_G

سطح
4
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Jun
888
3,103
مدال‌ها
4
تو کیف پسرای مدرسمون حلزون انداختیم(جهت این بود که زنگ ورزشمون و خراب کردن و خودشون مشغول بازی شدن)
 
آخرین ویرایش:

ماه سرخ

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
288
1,488
مدال‌ها
1
کدومشون بگم😂
آها یه روز من و سه تا از دوستای مدرسه رفته بودیم کافی‌شاپ منم تو کیفم چادر آورده بودم تا با دوستام یه کندی درست کنیم بهشون گفتم هر اتفاقی ایجا افتاد فقط فیلم بگیرین بعد این حرفم رفتم بیرون چادر سر کردم یه بیسیم اسباب‌بازی که قبلاً خریده بودمم برداشتم یه دفه وارد کافی شاپ شدم با صدای بلند گفتم گشت ارشاد، ایجا چه خبره این چه سر وعضیه خلاصه بعد گیر دادن الکی برگشتم بیسیم گذاشتم جلو دهنم گفتم : سروان ملکی یه ون بفرست اینجا ، همه اینا دستگیره . بعد این حرفم رفتم بیرون از مغازه سوار تاکسی شدم رفتم خونمون بعد چند دقیقه دوستام آمدن فیلمی که گرفته بود نگاه کردم آنقدر خندیدم که مرده بودم. قیافه جمع کافی شاپ هم دیدنی بود....
هی یادش بخیر ♥️😭🥺😳😂😑
 
ز

زمرد

مهمان
خیلی هست حالا من یه دونش رو میگم😂

فک کنم دو سال پیش بود.
کل خانواده مادریم دور هم جمع شده بودیم حالا کجا خونه مادر بزرگم، هعی روزگار من و دختر خاله و دختر دایی هامون نشسته بودیم که یهو زد به سرمون بریم سمت آلوچه هر چیز مغازه‌ای که برا مادر بزرگم آورده بودیم. هیچی دیگه رفتیم به قول شما بدزدیمشون ولی لحظه‌ای آخر موچمون رو گرفتن نگویم که آبرو چه عرض کنم حتی نمی‌تونستیم سرمون رو بالا بگیرید
جلو کل جم ما رو دزد گله می‌نامیدند😁😂🤣
 

تابان دخت

سطح
0
 
سیس ماس
کاربر ممتاز
Oct
2,129
14,817
مدال‌ها
2
توی یه آب بازی کولر مدرسمون رو سوزوندیم 😝
 

Mohammad amin-80

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
17
70
مدال‌ها
1
همین دو هفته پیش وقتی بابا و مامانم تصمیم گرفتن برن قزوین منم زنگ زدم دوستام... گفتم بچه ها تولد شایانو خونه ما میگیریم خونه مون خالیه... خلاصه که به دلایلی یه شب دیرتر تولد شایان گرفتیم که ناگهان سرو کله پدر و مادر گرام وسط هلهله و رقص و بزن و بکوبمون ظاهر شد...روز بد نبینین. فکر کنم با امبولانس منو بردن بیرون... جاتون خالی
 

•Kiana•

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Sep
2,133
5,317
مدال‌ها
2
دقیق یادم نمیاد
اما همه کار هایی که کردیم زدن پسرا بوده 😅
 

GasiDAK

سطح
0
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Sep
324
1,482
مدال‌ها
1
این خیلی تو ذهنمه، حدودا چهارم بودم یا پنجم یادم نیست، داشتیم لانچیکا تمرین می‌کردیم، داور مسابقه اومد، نمی‌دوستم داوره یهو رگ شیطنتم گرفت به بقیه هن رسوندم همه با هم نانچیکو رو پرت کردیم سمتش طرف با کله افتاد زمین و سرش ناجور زخم شد، که داور رو عوض کردن، خودمون هم تا پای حذف رفتیم و برگشتیم☹
 

نجوان

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Sep
798
3,061
مدال‌ها
4
شلوار جین یخی شوهرم رو با لباس‌های دیگه فرستادم لباسشویی.😬 اجازه بدید باقیش رو نگم، خودتون ماشاءالله همه نویسنده‌اید قدرت تخیلتون دقیقه.
 
بالا پایین