جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دین و مذهب ادبیات مذهبی| خدا از نگاه دل‌های خسته

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات مذهبی توسط FROSTBITE با نام ادبیات مذهبی| خدا از نگاه دل‌های خسته ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 40 بازدید, 9 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات مذهبی
نام موضوع ادبیات مذهبی| خدا از نگاه دل‌های خسته
نویسنده موضوع FROSTBITE
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط FROSTBITE
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,820
8,799
مدال‌ها
4
زمزمه‌ای از ته دل

در دل‌های خسته، جایی هست که هنوز روشنایی کوچکی می‌سوزد؛ نوری که با تمام خاموشی‌ها سازگار نمی‌شود.
گاهی در میانه‌ی شب‌های طولانی، وقتی سکوت به استخوان جان نفوذ می‌کند، صدایی آرام از درون برمی‌خیزد؛ صدایی که نه از دنیا می‌آید و نه از ذهن، بلکه از عمق روحی برمی‌خیزد که سال‌هاست زیر بار دردها و ناکامی‌ها هنوز ایمانش را از دست نداده است.
آن صدا، زمزمه‌ی خداست. نه خدایی که در کتاب‌ها تعریفش کرده‌اند، بلکه خدایی که با اشک‌هایت آشناست، با سکوتت کنار آمده، و در بی‌کسی‌هایت نفس کشیده است. خدا در نگاه دل‌های خسته، پناهی نیست که باید به دنبالش دوید؛ او خودِ حضور است.
مثل نوری که وقتی چشمانت را می‌بندی تازه می‌بینی‌اش، یا مثل نسیمی که فقط وقتی از دویدن می‌ایستی، خنکایش را حس می‌کنی.
دل‌های خسته خدا را در آرامش نمی‌جویند، بلکه در همان لحظه‌ای که می‌خواهند تسلیم شوند، او را می‌یابند.
آن‌گاه درمی‌یابند که خستگی‌شان مقدس بوده، اشک‌هایشان راهی به او باز کرده و شکست‌هایشان زبانی شده برای گفت‌وگویی صادقانه‌تر با خالقشان.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,820
8,799
مدال‌ها
4
خدای خاموشی‌ها

خدا همیشه با صدا نمی‌آید. گاهی سکوتش بلندتر از هر فریادی است. در لحظاتی که دعاهایت بی‌پاسخ می‌مانند، در همان ثانیه‌هایی که بغضت میان سی*ن*ه‌ات می‌ماند، او دارد گوش می‌دهد. سکوت او نشانه‌ی بی‌توجهی نیست؛ گاهی نشانه‌ی اعتماد است. او می‌داند اگر هنوز جوابت را نگفته، یعنی تو هنوز آماده‌ی شنیدنش نیستی. خدا دل‌های خسته را با حرف آرام نمی‌کند، با درک عمیق‌تر آرام می‌کند.
وقتی در خلوتت به سقف خیره می‌شوی و فکر می‌کنی هیچ‌ک.س صدایت را نمی‌شنود، آن لحظه دقیقاً زمان حضور اوست.
او در نگاه توست، در تپش قلبت، در نوری که هنوز خاموش نشده. خدای خاموشی‌ها، همان کسی‌ست که با تأخیرهایش، تو را به فهمی بالاتر از صبر می‌رساند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,820
8,799
مدال‌ها
4
وقتی نمی‌توانی ادامه دهی

دل‌های خسته معمولاً نقطه‌ای دارند که فکر می‌کنند دیگر نمی‌توانند ادامه دهند. همان نقطه، محل ملاقات با خداست. وقتی امید تمام می‌شود، وقتی حتی دعا کردن سخت می‌شود، او خودش دعا می‌شود. دیگر لازم نیست کلمات بسازی، کافی‌ست فقط نفس بکشی. هر نفس، نشانه‌ای‌ست که او هنوز کنارت است.
خدا برای دل‌های خسته، معجزه را نه در برآورده شدن خواسته‌ها، بلکه در زنده ماندن امید نشان می‌دهد. گاهی همین که صبح را می‌بینی و هنوز دلت می‌تپد، یعنی او بوده. او همان نیرویی‌ست که تو را هر شب می‌شکند و هر صبح دوباره از خاکستر اشکت برمی‌خیزاند.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,820
8,799
مدال‌ها
4
خدا و اشک‌ها

اشک زبان دل‌های خسته است؛ زبانی که خدا به آن تسلط دارد. هر قطره اشک، ترجمه‌ی جمله‌ای ناگفته است. وقتی دلت از درد لبریز می‌شود و کلماتت نمی‌توانند آن را حمل کنند، اشک‌هایت پیام را به مقصد می‌رسانند. خدا اشک‌های تو را می‌فهمد، چون خودش آن‌ها را آفریده تا سبک شوی. هیچ اشکی بی‌صدا بر زمین نمی‌افتد؛ هر کدام، تسبیحی پنهان است. خدا با اشک‌هایت گفتگو می‌کند؛ با هر بار فرو ریختنشان، تکه‌ای از غم را از روحت جدا می‌کند و جایش را با نوری نرم پر می‌کند. در نهایت، اشک‌ها تو را به جایی می‌رسانند که دیگر برای آرامش دعا نمی‌کنی، بلکه خودت آرامش می‌شوی.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,820
8,799
مدال‌ها
4
خدای فاصله‌ها

بعضی دل‌ها خیال می‌کنند خدا از آن‌ها دور شده، چون دیگر حال خوشی ندارند. اما خدا فاصله نمی‌گیرد، فقط جای ایستادنش را عوض می‌کند. گاهی آن‌قدر نزدیک می‌شود که در خودِ دردت پنهان می‌گردد. مثل مادری که کنار تخت فرزند بیمار می‌نشیند و چیزی نمی‌گوید، فقط حضور دارد.
فاصله‌هایی که حس می‌کنی، در واقع دعوتی است به بازگشت. خدا در دوری‌ها، دلت را بیدار می‌کند. او نمی‌خواهد همیشه شادت نگه دارد؛ می‌خواهد همیشه آگاهت کند. و آگاهی، گاهی از دل دلتنگی زاده می‌شود.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,820
8,799
مدال‌ها
4
خدا و آرامش بعد از طوفان

بعد از هر شکستن، نسیمی می‌وزد که با خود بوی بخشش می‌آورد. آن نسیم، حضور خداست. او در میان خستگی‌ها آرام قدم می‌زند، و بی‌آنکه صدایی کند، درد را به معنا بدل می‌سازد. دل‌های خسته‌ای که از طوفان جان سالم به در برده‌اند، دیگر به چیزهای کوچک وابسته نیستند؛ چون طعم نجات را چشیده‌اند. خدا برای این دل‌ها، پناه نیست، رفیق است. او نمی‌گوید چرا گریستی، بلکه می‌گوید: "من هم با تو گریستم." و همین جمله‌ی بی‌صدا، تمام زخم‌های کهنه را آرام می‌کند. او خسته‌ها را نمی‌خواهد کامل کند، فقط می‌خواهد مطمئنشان کند که هنوز دوست‌داشتنی‌اند.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,820
8,799
مدال‌ها
4
وقتی همه رفتند

در لحظه‌ای که همه از کنارت می‌روند، خدا تازه می‌ماند. او نه از ترس سکوت می‌گریزد، نه از سنگینی غمت. بلکه دقیقاً آن‌جاست که دیگر کسی نمی‌ماند. دل‌های خسته این را می‌دانند: خدا در شلوغی‌ها گم می‌شود، اما در تنهایی‌ها آشکار.
شاید لازم است گاهی همه بروند تا او بیاید. چون تا وقتی دل به آدم‌ها بسته‌ای، صدای او را نمی‌شنوی. و وقتی تنها شدی، می‌فهمی که تنهایی نه مجازات، بلکه مقدمه‌ی حضور خداست. همان‌جا، درست میان خلأ و بی‌کسی، نوری آرام می‌تابد... و تو می‌فهمی هرگز رها نبودی.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,820
8,799
مدال‌ها
4
خدا و بخشش

خدا برای دل‌های خسته، معنای تازه‌ای از بخشش دارد. او نمی‌خواهد مجازات کند، می‌خواهد بازسازی کند. گناه، در نگاه او فقط لغزشی نیست، بلکه زخمی‌ست که باید مرهم بخورد. خدا نمی‌گوید «چرا افتادی»، می‌گوید «بیا تا بلندت کنم».
وقتی خودت را نمی‌توانی ببخشی، خدا آرام در گوش روحت می‌گوید: «من از همان جایی که شکستی، دوباره شروع می‌کنم.» دل‌های خسته با همین صدا زنده می‌مانند؛ چون می‌دانند هیچ سقوطی برای همیشه نیست، وقتی دستی از آسمان هنوز دراز شده است.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,820
8,799
مدال‌ها
4
خدا و امید پنهان

خدا گاهی امید را پنهان می‌کند، نه از سر بی‌رحمی، بلکه برای اینکه دوباره پیدایش کنی و باورش کنی. او می‌داند اگر همیشه در دسترس باشد، دیگر قدر حضورش را نمی‌فهمی. پس اجازه می‌دهد کمی گم شوی، کمی بی‌پناه شوی، تا وقتی دوباره او را بیابی، این بار نه از ترس، بلکه از عشق برگردی. دل‌های خسته یاد گرفته‌اند امید را در دل ناامیدی پیدا کنند. آن‌ها فهمیده‌اند که خدا فقط در روزهای روشن نیست؛ در شب‌های تار هم هست، فقط به شکل ستاره‌ای کوچک. و همان ستاره کافی‌ست برای اینکه راه را تا صبح ادامه دهی.
 
موضوع نویسنده

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,820
8,799
مدال‌ها
4
خدا در پایان خستگی

وقتی آخرین رمق روح از تن جدا می‌شود و دیگر انگیزه‌ای برای ادامه نیست، همان‌جا خدا ظاهر می‌شود. نه به‌عنوان ناجی، بلکه به‌عنوان همراه. او نمی‌آید تا معجزه کند، بلکه می‌آید تا یادآوری کند که خودِ زنده بودن، معجزه است. دل‌های خسته در پایان راه، تازه می‌فهمند خدا هیچ‌گاه بیرون از آن‌ها نبوده، بلکه در تپش خسته‌ی قلبشان خانه داشته است. و شاید راز خدا همین باشد؛ او درون خستگی‌ها پنهان است تا وقتی آرام بگیری، خودت را در آغوش او پیدا کنی. آن‌گاه سکوت می‌کنی، نفس عمیقی می‌کشی و با لبخند می‌گویی: "خدایا... حالا فهمیدم، همه‌ی این خستگی‌ها راهی به تو بود."
 
بالا پایین