جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [اسم من] اثر «S.h کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط S.h با نام [اسم من] اثر «S.h کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 273 بازدید, 4 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [اسم من] اثر «S.h کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع S.h
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط NIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

S.h

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
5
25
مدال‌ها
1
نام رمان:اسم من
نام نویسنده: S.h
ژانر: عاشقانه
ناظر: @ترنم مبینا
خلاصه ای از رمان:
سارا دختری که بخاطر مرگ پدرش می‌خواد انتقام بگیره، برای همین وارد یه باند خلافکار میشه و... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,433
12,584
مدال‌ها
6
پست تایید (1).png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.

پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.

درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.

درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.

اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

S.h

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
5
25
مدال‌ها
1
متاسفانه پارت اول حذف شده
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

S.h

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
5
25
مدال‌ها
1
یهو به خودم اومدم و دکمه سبز رنگ تماس رو زدم ..
_الو .. سارا ... می‌دونم داری صدامو می شنوی .. جواب باباتو نمیدی ؟
نمی‌دونستم چی بگم ! چون هم از دستش عصبانی بودم و هم خوشحال ، اما عصبانیتم بیشتر بود چون این همه مدت اصلا به من زنگ نزده بود ، مطمئنم حتی نمیدونه که من ۱۷ سالمه..
_ .. این همه مدت چرا بهم زنگ نزدی .. چرا منو نادیده گرفتی ... میدونی چند ساله ندیدمت .. تا کی باید اینجوری زندگی کنم ؟ ... دیگه خسته شدمم..
_ سارا من .....
_ اصلا میدونی بخاطر تو من هر روز دارم تحقیر میشم ..میدونی دارم چه زجر هایی رو تحمل میکنم ؟.. نه نمیدونی .
_ درست میگی دخترم ‌‌.. این روز ها تموم میشن .‌.. من برمی‌گردم پیشت ... میدونی که چقدر دوست دارم.... زنگ زده بودم بهت تولدت رو تبریک بگم .. تولدت مبارک عسل بابا .. کادوی تولدت پشت دره .. خیلی پول بابتش دادم امیدوارم خوشت بیاد ازش ... خوب من دیگه باید برم .. مراقب خودت باش ..
_اما بابا ...
و بعد تنها چیزی شنیدم بوق اشغال بود . رفتم پشت در .. در و باز کردم ... جعبه رو برداشتم و محکم کوبوندم به زمین .
نشستم فک کردم چی کار کنم که بابا بیاد پیشم بعد یه فکری به ذهنم رسید .

رمان از زبان بابای سارا

نشسته بودم تو ماشین ، داشتم به حرف های سارا فکر میکردم ، با خودم میگفتم ای کاش هر چه زودتر تموم شه این کار تا برگردم پیش دخترم .. دو سال بود که از نزدیک ندیده بودمش ‌... بعضی وقتا از دور بدون اینکه خودش بفهمه نگاش میکردم .
یهو صدای پیامک گوشیم دراومد. پیام از طرف سارا بود ..

_ بابا اگه میخوای باور کنم که دوستم داری و به من اهمیت میدی ، بیا خونه پیشم ، من کادؤ تولد گرون قیمت نمیخوام ، من تورو میخوام ، اگه تا ساعت ۱۰ شب نیای دیگه برای من مردی و دیگه هیچوقت جواب تلفنتو نمی‌دم ‌، انتخاب با خودته .

رمان از زبان سارا

از زمانی که پیام و فرستاده بودم خیلی گذشته بود ، با خودم گفتم اگه نیاد ، چجوری جواب تلفنشو ندم ، چجوری نادیدش بگیرم ، با خودم گفتم خیلی زیاده روی کردم ، داشتم کم کم پشیمون میشدم که یهو صدای زنگ به صدا در اومد .

دینگ دینگ

از سوراخ در نگاه کردم دیدم باباس کلی خوشحال شدم .. داشتم میرفتم سمت قفل که بازش کنم که یهو از سوراخ در یه کسی رو دیدم که یه لباس سیاه تنش بود و یه کلاه سیاه و یه اسلحه دستش بود .. از ترس گلوم خشک شده بود .. سریع به خودم اومدم و قفل درو کشیدم و خواستم درو باز کنم که بابا رو نجات بدم و بیارمش تو که یهو ..فهمیدم بابام دستشو گذاشته رو دستگیره در و نمیزاره من بازش کنم ..

_نه ... نههه... بابا این کار رو نکننن... دستتو بردار .. خواهش میکنممم... بااباااا ... این کار رو با من نکننننن.... باباااااااااااا
و بعد صدای شلیک گلوله هایی که پی در پی به بابا شلیک میشد فضا رو پرکرده بود ...
صدای بابام رو می‌شنیدم که با تمام ناتوانی و ضعف به اون شخص خواهش میکرد و می‌گفت که با من کار نداشته باشه ...
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,023
26,555
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین