جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار استاد معصومه حیدر پور

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط ممد صنوبر با نام اشعار استاد معصومه حیدر پور ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 800 بازدید, 27 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار استاد معصومه حیدر پور
نویسنده موضوع ممد صنوبر
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ممد صنوبر
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
ای نشان قره داغ، بقعه نشانی! ای شیخ
سخنت ساخته امروز جهانی! ای شیخ

شرف و مردی و مردانگی ات رهواریست
دل آتش زدگان را چو بنانی! ای شیخ

خود نوای تو زبان و ضربان دل ماست
ضربان دل ما را تو زبانی !ای شیخ

عزت ما زسخن دادی وزیبا گفتی
چه گرامی گهری! توزچه کانی! ای شیخ

مدح هرناکس وکَس درطبق عُرفت نیست
دلت آتشکده ی جان معانی! ای شیخ

نام تو ورد زبانها و نشانی از ماست
شهرما را تو همه نام ونشانی! ای شیخ

ننگ نام و غم نان، لایق روحت نبود
که نشد نام تو آلوده ی نانی! ای شیخ

بقعه ات کوه بلندی است به ژرفای جهان
عالِم نور زمینی و زمانی! ای شیخ

شهر ما از نَسَبش کوه و کمرها دارد
تو دراین دامنه چون آب روانی !ای شیخ

نغز گویم صفتش ساده به ترکیبی خوش
عارف و سالکمان ، لایق آنی! ای شیخ

خوش بُوَدوصف تودرصفحه دل ای نامی!
عارف و قطب سِتُرگیّ و جهانی! ای شیخ

شعر معصوم چه ارزد که تو را بسراید
ای نشان قره داغ ، بوی نهانی ای شیخ
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
عشق را در خلوت احساس می جویم هنوز
قصه ی جانسوز دل با خویش می گویم هنوز

وقت شب می چینم از تاک نگاهم خوشه ای
تا برافروزد فضای تیره ی کویم هنوز

قطره قطره می فشانم اشک از مینای چشم
نرم نرمک دامن مهتاب می شویم هنوز

بی تو حتی چلچراغ آرزوهایم شکست
تا برافروزم چراغی در تکاپویم هنوز

لاله سان داغی به دل در خارزار آرزو
دیده در امواج خون لب تشنه می رویم هنوز

می گشاید چشم در من خفته ای دیر آشنا
می گریزم گرچه اما بنده ی اویم هنوز

در ستاره آسمان سی*ن*ه ام را شسته اند
تا بیابم کهکشانی راه می پویم هنوز

گرچه سنگین است بر دل کوه غم ای دوست لیک
من به این شادم که آری شعر می گویم هنوز
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
جبین پُر ترَک، دل جوان ، دست پیر
عصایت نشان از دل دستگیر

و روزی فلک قامتت خم نمود
ولی هیچ وقت خنده ات نیست دیر

پدر، روزگاری جهانم بُدی
به رویت نگردیده ام از تو سیر

و مادر تو را یاد دارم زعهد صغر
ز تو نوش جان کرده ام سیر شیر

کلامت مرا مصلحت بوده است
مرا افتخارم بُود کرده ای همچو شیر

تو طومار عشقی، به تقویم جان
و قاموس تکرار کرده مرداد و تیر

به تحصیل و ترفیع من سوختی
که از هرکس و ناکسی نی شوم زیر زیر

و مادر تویی آیه در هر قسم
تو گویی بمان مانم و ورنه میر

به طاق ترک های خشکیده ات
فشانم به پایت جواهر نه لیر

تو را سالمندی ننامم که چون گوهری
از ابریشم و قیمتی تر ز جیر

و معصوم تو تجربت یافته
که بوم زمانش شده رنگ قیر

و لالایی اش گردهی با غزل
به خوابش دهی لای دل در حریر
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
وقتی غزل می خوانمت آشفته حالم می کنی
در حسرت یک زندگی تیری به خالم میکنی
صهبای من در میکده تنها شده با اُنس خود
با غصه ات هر دم مرا در قیل و قالم می کنی
گاهی ترحم بر دلم، گاهی به رغم غصه ام
تاس مرا وارونه ای بسته به فالم می کنی
از فکر تو درمانده ام جانا به فکر خویش کن
تکلیف آخرسال را این ماه و سالم می کنی
تصمیم خود درمانده ای آخر چکارش می کنی
داند دلم آخر سرم تو شیره مالم می کنی
کارم شده آه و نوا در راه آن عهد و وفا
می سوزد این چشم ترم آب زلالم می کنی
شرح دل پردرد تو خواهم برم هر انجمن
بر قله ی احساسها تو شرح حالم می کنی
آن دم حقیقت گویدم یا موعظه پند و خطا
تو می روی بر حاشیه گویا که لالم می کنی
هی دم زدی از عزتت از مردی و از غیرتت
چون قالب خشت سخن تو مشت و مالم می کنی
حُسن ختام این سخن؛ گه زنده ای گه مرده ای
این زنده مانی را به حق، یاد جلالم می کنی!
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
"بوسه بر دست پدر حسرت شایان دارم
به فدای قدمش، هم ز سرو جان دارم

کوچه پس کوچه ی شعرم ، همه با یادپدر
من به نجوای غزل ، گوش به فرمان دارم

آنقدر حسرت دیدار پدر هست مرا
گرچه من خاطره هجر ؛ از آبان دارم

پدرم وسوسه دارم چو تو پرواز کنم
چون ز روز سفرت حالت نالان دارم

توکه همراز دلی،ارچه غمت پیرم کرد
روزوشب سوخته و عمر به پایان دارم

چون زلیخا جگر مادرمان خون گردید
قصه از داغ غم یوسف کنعان دارم

همچو خورشید سحر بر دل من می تابی
دخت خورشید منم، نور فراوان دارم"
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
"به نوای ضربان های عطش بار قسم
به گل افشانی جان در قدم یار قسم

به مناجات سحرهای پر از تنهایی
به شب و زمزمه ی لیلی ببدار قسم

منِ دلباخته، شب تا به سحر منتظرم
به تب سرخ لب ِ تشنه ی دلدار قسم

تو همانی که به دل بوسه ی اعجاز زدی
به تقاضای نگاه تو دو صد بار قسم

زرد وپژمرده شدم بسکه نبارید به من
به جفای تو و آن بوسه ی تب دار قسم

سوز احساس مرا قصه ی هجران داند
به دل سوخته ی عاشق بیمار قسم

صنمی همچو تو را قبله ی ایمان باید
به دل و دیده و این سی*ن*ه غمدار قسم
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
"لبخند تو را چند صباحی است ندیدم
دیریست که از باغ لبت بوسه نچیدم

در گوشه تنهایی خود جز غم عشقت
هیچم ننمود اینکه چو یک شاخه‌ی بیدم

دیشب که برافروخته از یاد تو بودم
در حسرت تو دست ز نارنج بُریدم

من بودم و رویای تو و میل رسیدن
دستی به لبت برده و از خواب پریدم

هرچند غریبانه به اُمیّدِ وصالت
با غصه و افسردگی از خواب رهیدم

تنها به امید تو در این شهر پرآشوب
هر لحظه به شور وشعف و عشق رسیدم

چون مسـ*ـت از آن تاب و تب آتش عشقت
آهو صفت از رود بسوی تو جهیدم"
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
"آمدم باز آمدم بانازو غوغایی دگر
جان به قربانت کنم در یک تماشایی دگر

آمدم از راه دوری تا غزل اهدا کنم
باسلام و صد درودم در دو معنایی دگر

هرچه گل برچیده بودم فرش راهت می کنم
باشمیم عطر گل باشم چو رعنایی دگر

بیست شهریورشده گویم برایت باغزل
محو دیدار نگاهت، ماه پیدایی دگر

از دیار تُرکم و با خود صفا آورده ام
چونکه بامعصومه آمد ماه احیایی دگر

نیمه عمرم به شادی درخیالت بوده ام
تارو پودِ مانده ام،گردیده یلدایی دگر

با دل طناز خود،نازم به ناز دوستان
شوق دیدار شما، در دل به فردایی دگر
 
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
کاربر ویژه انجمن
Sep
5,799
27,078
مدال‌ها
2
"هر لحظه تو را با قلم خویش سرودم
چون شعله مهتاب کمابیش سرودم

دیشب که دگرباره هوایت به سرم زد
از باغ دلم قصه چو دل ریش سرودم

تا چند سحر از غمت افسانه بگویم؟
از سجده ی شبهای تو درویش سرودم

چون عشوه ی مجنون جفاکار ز اندوه
سیمای غزل تاب تو هم کیش سرودم

تا بوده مرا بوده از اول غم هجران
چون شعر دلم, از غم تشویش سرودم

دلداده ی کوی تو ولی باز غزل خوان
یک شعر دگر عاقبت اندیش سرودم
 
بالا پایین