جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار اصغر عظیمی مهر

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط *نبوا* با نام اشعار اصغر عظیمی مهر ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,557 بازدید, 23 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار اصغر عظیمی مهر
نویسنده موضوع *نبوا*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ;FOROUGH
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد
مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش می برد

می شمارد لحظه ها را ؛ گاه اما جای او
ساعت دیواری از تکرار خوابش می برد

در میان بسترش تا صبح می پیچد به خویش
عاقبت از خستگی ناچار خوابش می برد

جنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ
در دژ فرماندهی سردار خوابش می برد

رخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه
ارتشی در ضمن استقرار خوابش می برد

دردناک است اینکه می‌گویم ولی هنگام جنگ
شهر بیدار است و فرماندار خوابش می برد

بی گمان در خواب مستی رازهایی خفته است
مسـ*ـت هم در قصر و هم در غار خوابش می برد

تو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب
پیش چشم مردم بیدار خوابش می برد

من کی ام !؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای !
تازه وقتی صبح شد خودکار خوابش می برد

یا کسی که جان به در برده ست از خشم زمین
در اتاقی بسته از آوار خوابش می برد

در کنارت تازه فهمیدم چرا درنیمه شب
رهروی در جاده ی هموار خوابش می برد

سر به دامان تو مثل دائم الخمری که شب
سر به روی پیشخوان بار خوابش می برد

یا شبیه مرد افیونی به خواب نشئگی
لای انگشتان او سیگار خوابش می برد

من به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام
اینکه موج از شدت انکار خوابش می‌برد

وقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج
می پرد از خواب تا هر بار خوابش می برد

من در آغوش تو ؛ گویی در کنار مادرش
کودکی با گونه ی تبدار خوابش می‌برد

«دوستت دارم» که آمد بر زبان خوابم گرفت
متهم اغلب پس از اقرار خوابش می‌برد

صبح از بالین اگر سر بر ندارد بهتر است
عاشقی که در شب دیدار خوابش می برد...
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
که چشمت مثل موجی مسخ از من می گذشت
جای خون انگار از رگهایم آهن می گذشت

می گذشتی از سرم گویی که از روی کویر
با غروری سر به مهر ابری سترون می گذشت

یا که عزراییل با مردان خود با ساز و برگ
از میان نقـب رازآلود معدن مـی گذشـت

قطعه قطعه می شدم هر لحظه مـثل جمله ای
که مردد از لبان مردی الکن می گذشت

ساحران ایمان می آوردند موسی را اگر
ماه نو از کوچه ها در روز روشن می گذشت

شوق انگشتان من در لای گیسوهای تو
باد آتش بود و از گیسوی خرمن می گذشت

کلبه ای در سی*ن*ه ی کوهم کسی باور نکرد
حجم آواری که بر من وقت بهمن می گذشت

می گذشتم از تو پنداری که سربازی اسیر
دست بر سر از صف اردوی دشمن می گذشت

آتشی از عشق در من شعله ور بود و نبود
هیچ ک.س آگاه از جنگی که در من می گذشت
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
از صد آدم یک نفر انسان خوبی می شود !
آخرش دوران ما دوران خوبی می شود !

میشود خودکامه کم کم مهربان و دست کم
شهر ما هم صاحب زندان خوبی می شود !

گر در آمد اشک من از رفتنت دلخور نشو !
دست کم در شهرتان باران خوبی می شود !

چارراهِ بی چراغِ قرمزِ چشمان تو
با کمی چرخش در آن، میدان خوبی می شود !

طول و عرض کوچه تان را بارها سنجیده است
کفش من دارد ریاضیدان خوبی می شود !

آخرش روزی پشیمان می شوی از رفتنت
شعر من هم صاحب پایان خوبی می شود !
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
هر چه بر ما می رود از خواهش دل می رسد
از دل خوش باور و کج فهم و غافل می رسد !

غالباً در وقت اجرایی شدن هر نقشه ای
دست کم در چند جا حتماً به مشکل می رسد

می رود اینجا سر هر بی گناهی روی دار !
بار کج این روزها اغلب به منزل می رسد!

لطف قاضی بوده همراهش! تعجب پس نکن
خون‌بها این‌جا اگر دیدی به قاتل می رسد !

آخرش تیر خلاص از پشت سر شلیک شد !
ظاهراً هرچند دارد از مقابل می رسد !

هر ورق از تخته هایش دست یک موج است و باز
کشتی بیچاره پندارد به ساحل می رسد !
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
تا که خلوت میکنم با خود؛ صدایم می کنند!
بعد، از دنیای خود کم کم جدایم می کنند!

«گوشه گیری» انتخابی شخصی و خودخواسته ست
پس چه اصراری به ترک انزوایم می کنند!

مثل آتش های تفریحم که بعد از سوختن،
اغلبِ مردم به حال خود رهایم می کنند!

«ای بمیری! لعنتی! کُشتی مرا با شعرهات»
مَردم این شهر اینگونه دعایم میکنند!

احتمالاً نسبتی نزدیک دارم با «خدا»
مردم اغلب وقت تنهایی صدایم میکنند!

مثل خودکاری که روی پیشخوان بانک هاست
با غل و زنجیر پایم جابجایم میکنند!
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
از ملاقات تو شاعر، بی مشاعر میرود!
هم پر از تشویش، هم آسوده خاطر می رود!

هرکسی در عشقبازی تازه کار و ناشی است،
آخرش از مکتب عشق تو «ماهر» میرود !

هر مسلمانی که یک شب می شود مهمان تو
صبح روز بعد، از پیش تو «کافر» می رود؛

اوّل از روی تفنّن میشود اهل شراب،
بعد از آن جدّی به دنبال مخدّر می رود!

برخلاف آنچه می گویند، «عشق آتشین»
خاطراتش زودتر از یاد و خاطر می رود !

من قطاری خارج از ریلم، ولی حس میکنم
اینکه هر شب از درونم یک مسافر می رود!

بخشی از آن ناشی از «بحران بی معشوقگی» ست
این مصیبت ها که بر شعر معاصر می رود !

آمدی و زود رفتی گاه یک مضمون ناب،
ناگهان با غفلتی از ذهن شاعر می رود!
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
ارتباطی ساده و بی دردسر می خواستی
رازداری مطمئن از هر نظر می خواستی

عاشقی با چشم و گوش بسته منظور تو بود؟!
یا غلامی گیج و لال و کور و کر میخواستی؟!

بوسه نه! همخوابه نه ! حتی قراری ساده نه !
دفتری از خاطرات بی خطر می خواستی !

سن من از این ادا اطوارها دیگر گذشت!
مردِ کامل بودم اما تو پسر می خواستی!

گفته بودم کار من عمری شبیخون بوده است!
از من اما جنگجویی بی جگر می خواستی!

عذر می خواهم ! بلانسبت ! ولی با این حساب
احتمالاً جای خاطرخواه، خر می خواستی !
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
بی تو حال روح بیتابم فقط تغییر كرد!
علت تحلیل اعصابم فقط تغییر كرد!

من اثاث خانه را یك یك عوض كردم، ولی –
خانه آن خانه ست، اسبابم فقط تغییر كرد!

بین عشق آسمانی و زمینی فرق نیست!
قبله ثابت ماند، محرابم فقط تغییر كرد!

از «ده شب» رفت تا نزدیكهای «پنج صبح»
در نبودت ساعت خوابم فقط تغییر كرد!

«عاشق بیچاره»، «مجنون روانی»، «دوره گرد»
بین مردم اسم و القابم فقط تغییر كرد!

شورشی كردم علیه وضع موجودم؛ ولی –
من رعیت ماندم اربابم فقط تغییر كرد!
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
بدون عشق، کم کم مغز من از کار می افتد!
نوار قلب من بر چرخه ی تکرار می افتد!

شبیه آخرین برگ درختی پیر، در طوفان
که‌تا حالا نیفتاده، ولی این بار می افتد

شبیه کودک محبوس در انباری خانه
که بعد از التماسش گوشه ی انبار می افتد‌

به قدری خسته و دلتنگ و ‌دلگیر و غم آلودم
که هر عکسی که میگیرند از من تار می افتد!

من از لطف خدا توی فضای باز هم باشم
بدون زلزله روی سرم آوار می افتد !

به قدری با سماجت قصد “خودویرانگری” دارم
که‌ اغلب وقت خوابم از لبم سیگار می افتد!

یقین دارم که شکل مردنم، مرگِ طبیعی نیست
و حرفش در دهان مردم بازار می افتد!

زمین خوردم، شکستم، ریشه ام‌ وا رفت، پژمردم،
چو ‌گلدانی که با باد از لب دیوار می افتد!

به لطف بوسه بر عکس تو روی صفحه ی گوشی
همین امروز یا فردا، لبم از کار می افتد!
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
جاده دارد میشود در پیش رو باریک تر
راه تنگ است و مسیر روبرو باریکتر

این پل لرزان که من پا روی آن بگذاشتم
میشود هر آن طنابش از دو سو باریکتر

تنگنای رابطه هرقدر طولانی شود
میشود کم کم مسیر گفتگو باریکتر

من اگر کوتاه می آیم، زمان هر نزاع-
گردن آن ک.س که دارد آبرو، باریکتر

کاش این پایین تو را پیدا کنم، چون میشوند-
رو به قله راههای جستجو باریکتر!

از رگ گردن به من نزدیکتر بودی، ولی
پیش شیطان بود این گردن ز مو باریکتر!
 
بالا پایین