جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار سهراب سپهری

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط مینا طویلی زاده با نام اشعار سهراب سپهری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 8,120 بازدید, 317 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار سهراب سپهری
نویسنده موضوع مینا طویلی زاده
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط RPR"

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
خُدا
چیست؟
کیست؟
کجاست؟
خدا در دستیست که به یاری میگیری
درقلبیست که شاد میکنی
درلبخندیست که به لب مینشانی
خدا درعطر خوش نانیست که به دیگری میدهی
درجشن و سروریست که برای دیگران بپا میکنی
آنجاست که عهد میبندی و عمل میکنی
خدا، در تو، با تو، و برای توست...
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
مرد دراتاقش بود
انتظاری دررگهایش صدا می‌کرد
و چشمانش از دهلیز یک رویا بیرون می‌خزید
زنی از پنجره فرود آمد
تاریک و زیبا
به روح خطا شباهت داشت
مرد به چشمانش نگریست
همه خوابهایش در ته آنها جا مانده بود

مرغ افسانه از شکاف سی*ن*ه زن بیرون پرید
و نگاهش به سایه آنها افتاد
گفتی سایه پرده توری بود
که روی وجودش افتاده بود
چرا آمد ؟
بالهایش را گشود
و اتاق را در بهت یک رویا گم کرد


مرد تنها بود
تصویری به دیوار اتاقش می‌کشید
وجودش میان آغاز و انجامی در نوسان بود
وزشی ناپیدا می‌گذشت
تصویر کم کم زیبا می‌شد
و بر نوسان دردناکی پایان می‌داد ...
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
سایه می‌جویم فریب آفتابم می‌برد
آب اگر پیدا شود، اُنس سرابم می‌برد

چشم بستن از جهان نقش و رنگ افسانه‌ایست
می‌شوم بیدارتر آن‌گه که خوابم می‌برد

ک.س نداند ره کدام است و سرانجامش کدام
بی‌خبر افتاده‌ام در جوی و آبم می‌برد

فرصتی کو تا بیاویزد به خاری برگ کاه
تندباد روزگاران با شتابم می‌برد

روی آرامش ندیدم در کشاکش‌های زیست
سیل غم چون خفت، موج اضطرابم می‌برد

من به‌خود کی از در میخانه بیرون می‌شدم
خانه‌اش آباد سیل می، خرابم می‌برد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
به کنار تپه شب رسید
با طنین روشن پایش آینه فضا را شکست
دستم در تاریکی اندوهی بالا بردم
و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم

شهاب نگاهش مرده بود
غبار کاروان‌ها را نشان دادم
و تابش بیراهه‌ها
و بیکران ریگستان سکوت را
و او پیکره‌اش خاموشی بود

لالایی اندوهی بر ما وزید
تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علف‌ها آمیخت
و ناگاه از آتش لبهایش جرقه لبخندی پرید

در ته چشمانش تپه شب فرو ریخت

و من
در شکوه تماشا، فراموشی صدا بودم...
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
از رنگ بریدیم و ز دیدار گذشتیم
با چشم فروبسته ز گلزار گذشتیم

در باغ جهان پا نگرفتیم چنان سرو
چون سایه سبک از سر دیوار گذشتیم

در راه سبک سیر نه پستی و بلندست
ابریم و از این دامنه هموار گذشتیم

پندار برانگیخته صد نقش فسون رنگ
این پرده دریدیم و ز پندار گذشتیم

دیدیم غباری چو بر آن ابر، جامه فکندیم
از جاده دنیا چه سبکبار گذشتیم

خفتیم و شدیم از گذر خواب خبردار
از رهگذر خواب چه بیدار گذشتیم

از آمدن و رفتن ما ک.س نشد آگاه
از رهرو این خانه پریوار گذشتیم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی‌کرد

و خاصیت عشق این است....
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
چترها را بايد بست.
زير باران بايد رفت.
فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد.
با همه مردم شهر ، زير باران بايد رفت.
دوست را، زير باران بايد ديد.
عشق را، زير باران بايد جست.
زير باران بايد با زن خوابيد.
زير باران بايد بازی كرد.
زير باران بايد چيز نوشت، حرف زد، نيلوفر كاشت
زندگی تر شدن پی در پی ،
زندگی آب تنی كردن در حوضچه اکنون است
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
تو مرا آزردی ...

که خودم کوچ کنم از شَهرت ..

تو خیالت راحت ...!

میروم از قلبت

میشوم دورترین خاطره در شبهایت

تو به من میخندی..

و به خود میگویی:

باز می آید و میسوزد از این عشق .. ولی

برنمیگردم ... نه

میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد ..

عشق زیباست و حرمت دارد...
 
بالا پایین