جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار سیمین بهبهانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط *نبوا* با نام اشعار سیمین بهبهانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,883 بازدید, 118 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار سیمین بهبهانی
نویسنده موضوع *نبوا*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,432
مدال‌ها
5
نبسته ام به ک.س دل
نبسته ک.س به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها، رها من

ز من هر آنکه او دور
چـو دل به سی*ن*ه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک
از او جدا ، جدا من

نه چشم دل به سویی
نه باده در سبویی
که تر کنم گـلویی
به یاد آشنا من
نه چشم دل به سویی
نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی
به یاد آشنا من

ستاره ها نهفتم
در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من

ستاره ها نهفتم
در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من

دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من

نبسته ام به ک.س دل
نبسته ک.س به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها، رها من

ز من هر آنکه او دور
چـو دل به سی*ن*ه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک
از او جدا ، جدا من
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,432
مدال‌ها
5
رفت آن سوار کولی با خود تو را نبرده

شب مانده است و با شب، تاریکی فشرده

کولی کنار آتش رقص شبانه ات کو؟

شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟

خاموش مانده اینک، خاموش تا همیشه

چشم سیاه چادر با این چراغ مرده

رفت آنکه پیش پایش دریا ستاره کردی

چشمان مهربانش یک قطره ناسترده

در گیسوی تو نشکفت آن بوسه لحظه لحظه

این شب نداشت ــ آری ــ الماس خرده خرده

بازی کنان زگویی خون می فشاند و می گفت

روزی سیاه چشمی سرخی به ما سپرده

می رفت و گرد راهش از دود آه تیره

نیلوفرانه در باد پیچیده تاب خورده

سودای همرهی را گیسو به باد دادی

رفت آن سوار با خود، یک تار مو نبرده
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,432
مدال‌ها
5
گذشتم از سر عالم، کسی چه می داند

که من به گوشهء خلوت، چه عالمی دارم

تو دل نداری و غم هم نداری اما من

خوشم از این که دلی دارم و غمی دارم
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,432
مدال‌ها
5
مرا هزار امید است و هر هزار تویی

شروع شادی و پایان انتظار تویی

بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت

چه بود غیر خزان ها اگر بهار تویی

دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند

در این سرا تو بمان ! ای که ماندگار تویی
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,432
مدال‌ها
5
نه باهوشم ،

نه بیهوشم ،

نه گریانم نه خاموشم

همین دانم که می سوزم ،

همین دانم که می جوشم

پریشانم ، پریشانم ،

چه می گویم؟

نمی دانم

ز سودای تو حیرانم ،

چرا کردی فراموشم؟
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,432
مدال‌ها
5
رفتم اما دل من مانده بر دوست هنوز

میبرم جسمی و دل در گرو اوست هنوز

بگذارید به آغوش غم خویش روم

بهتر از غم به جهان نیست مرا دوست هنوز
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,432
مدال‌ها
5
مرا هزار امید است و هر هزار تویی!

شروع شادی و پایان انتظار تویی

بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت

چه بود غیر خزان ها اگر بهار تویی

دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند

در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی

شهاب زودگذر لحظه‌های بوالهوسی است

ستاره‌ای که بخندد به شام تار تویی

جهانیان همه گر تشنگان خون من‌اند

چه باک زان همه دشمن چو دوست دار تویی

دلم صراحی لبریز آرزومندی‌ است

مرا هزار امید است و هر هزار تویی
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,432
مدال‌ها
5
شوریده ی آزرده دل بی سر و پا من

در شهر شما عاشق انگشت نما من

دیوانه تر از مردم دیوانه اگر هست

جانا، به خدا من… به خدا من… به خدا من
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,432
مدال‌ها
5
ای آن که گاه گاه ز من یاد می‌کنی
پیوسته شادزی که دلی شاد می‌کنی

گفتی: «برو!» ولیک نگفتی کجا رود
این مرغ پر شکسته که آزاد می‌کنی

پنهان مساز راز غم خویش در سکوت
باری، در آن نگاه، چو فریاد می‌کنی

ای سیل اشک من! ز چه بنیاد می‌کنی؟
ای درد عشق او! ز چه بیداد می‌کنی؟

نازک‌تر از خیال منی، ای نگاه! لیک
با سی*ن*ه کار دشنه پولاد می‌کنی

نقشت ز لوح خاطر سیمین نمی‌رود
ای آن که گاه گاه ز من یاد می‌کنی
 
بالا پایین