جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار فرهاد صفاریان

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط اولدوز با نام اشعار فرهاد صفاریان ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 238 بازدید, 6 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار فرهاد صفاریان
نویسنده موضوع اولدوز
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
هنوز از لب مردم ، فریب می ریزد

هزار تهمت و حرف عجیب می ریزد

چقدر اهالی اینجا به فکر خود هستند

کسی ندیده که باران غریب می ریزد

نخند! عابر عاشق! میان اين کوچه

که صد نفر به سرت نانجیب می ریزد

در این برودت مطلق کسی چه می فهمد

بهارِ آدم و حوّا ز سیب می ریزد؟

به ختم غائله گیرم مسیح هم آمد

دوباره گرد و غبار از صلیب می ریزد
 
  • گل
واکنش‌ها[ی پسندها]: VIXEN
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
بهار هم سر حالم نمی کند

چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند

پاییز زرد هم که خجالت نمی کشد‎

رحمی به باغ رو به زوالم نمی کند

آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چه کار؟

وقتی که سنگ،رحم به بالم نمی کند

مبهوت مانده ام که چرا چشمهای شب

دیگر اسیر خواب و خیالم نمـی کند

این اولین شب است که بوی خیال تو

درگیر فكرهای محالم نمی کند

حالا که روزگار قشنگ و مدرنتان

جز انفعال شامل حالم نمی کند

باید به دستهای مسلح نشان دهم

حتی سکوت آینه لالم نمی کند
 
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
می‌خواستم عزیز تو باشم، خدا نخواست

همراه و هم‌گریز تو باشم، خدا نخواست

می‌خواستم که ماهی غمگین برکه ‌ای

در دست‌های لیزِ تو باشم، خدا نخواست

گفتم در این زمانه کج فهمِ کند ذهن

مجنون چشم تیز تو باشم، خدا نخواست

می‌خواستم که مجلس ختمی برای این

پاییز برگ ریز تو باشم، خدا نخواست

آه‌، ای پری هرچه غزل گریه خواستم

بیت ترانه‌ ای ز تو باشم، خدا نخواست

مظلوم و ساکتم! به خدا دوست داشتم

یار ستم ستیز تو باشم، خدا نخواست

نفرین به من که پوچی دستم بزرگ بود

می‌خواستم عزیز تو باشم، خدا نخواست
 
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
در نوبتی دوباره دلت را مرور کن

از غم به هر بهانه‌ی ممکن عبور کن

رحمی کن ای عزیز به آبادی خودت

فکری برای کشتن این بوف کور کن

ای خیس گریه‌ های کدورت، کمی بخند

این ابرهای مملو تب را صبور کن

گیرم تمام راه تو مسدود شد، بگرد

یک آسمان تازه و یک جاده جور کن

با انجمادِ ظلمتِ شب بی شباهتی

با شعله در برودت ذهنم خطور کن

یاغی! هبوط فرصت تقسیم سیب نیست

در نوبتی دوباره دلت را مرور کن
 
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
با چتر آبی ات به خیابان که آمدی

حتماً بگو به ابر، به باران که آمدی

نم نم بیا به سمت قراری که در من است

از امتداد خیس درختان که آمدی

امروز روز خوب من و روز خوب توست

با خنده روئیت بنمایان که آمدی

فواره های یخ زده یک باره وا شدند

تا خورد بر مشام زمستان که آمدی

شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو

مانند ماه تا لب ایوان که آمدی

زیبایی رها شده در شعرهای من!

شعرم رسیده بود به پایان که آمدی

پیش از شما خلاصه بگویم ادامه ام

نه احتمال داشت نه امکان که آمدی

گنجشک ها ورود تو را جار می زنند

آه ای بهار گمشده... ای آن که آمدی
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
می خواستم عزيز تو باشم خدا نخواست
همراه و همگريز تو باشم خدا نخواست

می خواستم كه ماهی غمگين بركه ای
در دست های ليز تو باشم خدا نخواست

گفتم در اين زمانه كج فهمِ كند ذهن
مجنون چشم تيز تو باشم خدا نخواست

مي خواستم كه مجلس ختمی برای اين
پائيز برگريز تو باشم خدا نخواست

آه اي پریِ هر چه غزلگريه! خواستم
بيت ترانه‏ای ز تو باشم خدا نخواست

مظلوم ساكتم! به خدا دوست داشتم
يار ستم ستيز تو باشم خدا نخواست

نفرين به من كه پوچی دستم بزرگ بود
می خواستم عزيز تو باشم خدا نخواست .
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,231
مدال‌ها
9
پيش از اين‌ها نفسم ســرد نبود
سايه‌ام اين همه نامـــرد نبود.

دل من حادثه را می فهميــــد
غافل از آنچه كه می‌كرد نبود،

لااقـــل رخوت خود را مي‌ديد
روی اين مسئله خونسرد نبود،

يا كه در بيشهء اين جنگل گرگ
مثل يك بــــــره‌ی ولگرد نبود…

رنگ اگــــــــر بود فقط آبی بود
صفــــحه‌ی ذهن زمين زرد نبود.

دردسر داشت غم عشق، ولي
سهم من اين همه سردرد نبود.
 
بالا پایین