جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 14,795 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«عمان سامانی»

گوید او چون باده خواران الست
هریک اندر وقت خود گشتند مسـ*ـت

زانبیا و اولیا، از خاص و عام
عهد هر یک شد به عهد خود تمام

نوبت ساقی سرمستان رسید
آنکه بد پا تا به سر مسـ*ـت، آن رسید

آنکه بد منظور ساقی، مسـ*ـت شد
وآنکه دل از دست برد، از دست شد

گرم شد بازار عشق ذوفنون
بوالعجب عشقی جنون اندر جنون

خیره شد تقوی و زیبایی به هم
پنجه زد درد و شکیبایی به هم

سوختن با ساختن آمد قرین
گشت محنت با تحمل، همنشین

زجر و سازش متحد شد، درد و صبر
نور و ظلمت متفق شد، ماه و ابر

عیش و غم مدغم شد و تریاق و زهر
مهر و کین توأم شد و اشفاق و قهر

نار معشوق و نیاز عاشقی
جور عذرا و رضای وامقی

عشق، ملک قابلیت دید صاف
نزهت از قافش گرفته تا به قاف

از بساط آن، فضایش بیشتر
جای دارد هر چه آید پیشتر

گفت اینک آمدم من ای کیا
گفت از جان آرزومندم، بیا

گفت بنگر، برزدستم آستین
گفت منهم برزدم دامان، ببین

لاجرم زد خیمه عشق بی قرین
در فضای ملک آن عشق آفرین

بی قرینی با قرینی شد، همقران
لا مکانی را، مکان شد لا مکان

کرد بر وی باز، درهای بلا
تا کشانیدش به دشت کربلا

داد مستان شقاوت را خبر
کاینک آمد آن حریف دربدر

نک نمایید آید آنچ از دستتان
میرود فرصت، بنازم شستتان

سرکشید از چار جانب فوج فوج
لشکر غم، همچنان کر بحر، موج

یافت چون سرخیل مخموران خبر
کز خمار باده آید دردسر

خواند یکسر همرهان خویش را
خواست هم بیگانه و هم خویش را

گفتشان ای مردم دنیا طلب
اهل مصر و کوفه و شام و حلب

مغزتان را شور شهوت غالبست
نفستان، جاه و ریاست طالبست

ای اسیران قضا در این سفر
غیر تسلیم و رضا این المفر؟

همره ما را هوای خانه نیست
هر که جست از سوختن پروانه نیست

نیست در این راه غیر از تیر و تیغ
گو میا، هر ک.س ز جان دارد دریغ

جای پا باید به سر بشتافتن
نیست شرط راه، رو بر تافتن
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«حاج ملا آقا جان زنجانی»

كاروان غم بدشت نینوا چون در رسید
بانك تكبیر آمد و صبح بلد آن دم رسید

كربلا كرب و بلا دشت و بلا دشت بلا
خوان ذلت گسترد با حزن و حسرت املاء

جامها پر از غم و پر محنت از قالوا بلی
شاه دین را وعده بود و برویش مهمان رسید

از درد شد كربلا از خجلت ین میهمان
زان بدی پر ناله و پر آه شد ین میزبان

شه پذیرائی چنین دیدش بدادش جسم و جان
چرخ از ین خلعت بر آن حرمت بتن جامه درید

زد بكوی خیمه و برداشت از عشرت مهار
لشكر عم بهر زینب شد قطار اندر قطار

كی برادر خرگه بابم علی را بد قرار
در فرازی از چه بر عكس پدر خیمه زدند

خواهرا كز جام غم روز ازل می خورده ام
عكس روی یار را اندر پیاله دیده ام

زان سبب خرگه به عكس باب خود بستوده ام
او بفیروز ی بدی باشم ببید من شهید

زینبا بهر حسین كرب و بلا سد مرغزار
وعد قوم و دود آه و اشك چشم زرین بهار

نوجوانان لاله خون دلها شود بس داغدار
از جفا باد خزان بید برین گلشن وزید

بوده ام مرغ قطا دشت بلا دارم قفس
جان دهم لب تشنه خرگاهم بسوزد از قفس

وین همه صیاد كفر آخر همی دارد هوس
دخترانم چون غزال از خیمه گه بید رمید

كربلا گلزار غم سوته دلان بلبل زوی
تیرها خار ستم نو خط جوانان گل زوی

نغمه ها ز اهل حرم افراشته غلغل زوی
شاه تشنه دمبدم جام بلا بر سر كشید

موج زد نهر فرات و میراز او وحش و طیور
لب بخشكید از حسین سیراب شد قوم شرور

بد محرم شد محرم بر نوجوانان نی ضرور
آب و نان بر روزه دار الله اكبر چون شنید

خونی حق مغفرت را بی سزاوار است جون
توام در طریقت با جنود مشركان

شد دل "صهبائی" اندر انتظارت خون فكار
آرزوی وصل دارد با كمال امتنان
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«غلامرضا سازگار»

اینجا بهشت سرخ بدن های بی سر است
اینجا نگارخانه ی گل های پرپر است

اینجا منا و مشعر و بیت الحرام ماست
اینجا حریم قرب شهیدان داور است

اینجاست قتلگاه شهیدان راه حق
اینجا مزار قاسم و عباس و اکبر است

اینجا به جای جامه ی احرام ما به تن
زخم هزار نیزه و شمشیر و خنجر است

اینجا دو طفل زینبم افتد به روی خاک
اینجا به روی سی*ن*ه ی من قبر اصغر است

اینجا برای پیکر صد چاک عاشقان
گرد و غبار کرب و بلا مشک و عنبر است

اینجا چو آفتاب سرم بر فراز نی
بر کودکان در به درم سایه گستر است

اینجا تنم به زیر سم اسب، توتیا
اینجا سرم به دامن شمر ستمگر است

اینجا به جای جای گلوی بریده ام
گلبوسه های زینب و زهرای اطهر است

اینجا به یاد العطش کودکان من
هر صبح و شام دیده ی میثم، زخون تر است
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«علیرضا فولادی»

کربلا یعنی نوای العطش
روی لب ها رد پای العطش

کربلا یعنی سرا پا سوختن
تشنه لب بین دو دریا سوختن

کربلا یعنی که سقای ادب
در کنار شط بیفتد تشنه لب

کربلا یعنی حضور فاطمه
پیش سقا در کنار علقمه

کربلا یعنی تبسم بر اجل
نزد قاسم مرگ احلی من عسل

کربلا یعنی علی اصغر شدن
تشنه بردوش پدر پرپر شدن

کربلا یعنی فغان و التهاب
خیره بر گهواره چشمان رباب

کربلا یعنی که رزم حیدری
اکبر آسا غرق خون جنگ آوری

کربلا یعنی وداع زینبین
پشت خیمه با گل زهرا حسین

کربلا یعنی حضور گرگها
بر خیام یوسف آل عبا

کربلایعنی یتیمان حسین
گریه در شام غریبان حسین

کربلا یعنی شرف در یک کلام
بر حسین وکربلای او سلام

السلام ای کعبه آمال ما
ای صفا و شور و عشق و حال ما

خاک تو دارالولای اهل دل
مروه و سعی و صفای اهل دل

کربلا بوی خدایی میدهد
عطر ناب آشنایی میدهد
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«حسین سازور»


اي امير الحاج قلبم بي قراري مي كند
تا كه از غصه نميرم گريه ياري مي كند

جان من كم تر بگو، كرب و بلا، كرب و بلا
نام اين صحرا ز ديده اشك جاري مي كند

گوئيا مي بينم اينجا صبح تا قبل غروب
هر طرف يك بانوئي را سوگواري مي كند

اولين تصوير جسم ارباً ارباي علي ست
دشت را دشمن از او آئينه كاري مي كند

گوئيا مي مبينم اينجا دور تو بگرفته اند
زان ميانه رأس تو نيزه سواري مي كند

دشمنت سر تا به پايت را به غارت مي برد
بهر يك پيراهن كهنه چه كاري مي كند

هر كه بهر غارت آمد دست خالي برنگشت
موي بين پنجه ها را ياد گاري مي كند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«مهدی رحیمی»

آفتاب دوباره ای پیداست
روی دوشش ستاره ای پیداست

مشک بر روی شانۀ عباس
لب دریا کناره ای پیداست

این طرف غیر خار در دستی
وایِ من سنگ خاره ای پیداست

آن طرف حنجری عطش آلود
در پسِ گاهواره ای پیداست

این طرف با سه شعبه های خودش
روی اسبی سواره ای پیداست

آه از توی گودی گودال
سر دارالاماره ای پیداست

اگر این نیزه ها اجازه دهند
بدن پاره پاره ای پیداست

****
خاک این دشت سربلند شده
روی پایش اگر بلند شده

کاروانی ز دور می آید
آه از هر جگر بلند شده

چهرۀ ماهتاب این لشگر
روی دست قمر بلند شده

به قد و قامت علی اکبر
چشم نیزه نظربلند شده

وای تیر سه شعبه ای انگار
روی پاهای پر بلند شده

روی زانو نشسته حرمله و
روی دستی پسر بلند شده

سمت هرکس حسین در نقشی
گه عمو گه پدر بلند شده

این خمیده سه ساله کیست مگر-
-مادر از پشت در بلند شده

نجمه گوید که قد قاسم من
از جه رو اینقدر بلند شده

روی دست تو اکبر از پا؟ نه
از میان کمر بلند شده

****
گل به وقت گلاب نزدیک است
لحظۀ اضطراب نزدیک است

لحظه ای که عمو به خود می گفت
مشک بردار آب نزدیک است

بی گمان بین آب و ششماهه
لحظۀ انتخاب نزدیک است

لحظۀ رو گرفتن ارباب
از نگاه رباب نزدیک است

آه خفاش های بی مقدار!
کشتن آفتاب نزدیک است

لحظه های کشیدن دست و
روسری و نقاب نزدیک است
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«جواد دینار»

کاروانی پر از ستاره و نور
کاروانی پر از عزیز خدا

کاروانی رسیده از مکه
کاروانی رسیده از بالا

کاروانی پر است از حیدر
کاروانی پر است از زهرا

کاروانی ست خسته از مردم
کاروانی ست خسته از دنیا

کاروانی به سمت آزادی
کاروانی که دور از غم ها

ذکر لبهایشان همین آیه ست
قل اعو ذو به رب کرب و بلا

****

پا به روی زمین کرب وبلا
می نهند عرشیان قدم به قدم

مشکهاشان همه پر از آب است
لب آنها پراست از شبنم

سمت یک محملی چه با عجله
میروند این عشیره هاشم

محملی پر ز نور زهرائیست
روی آن شاه بانوی عالم

بانوئی با جلال با جبروت
بانوئی بهتر از دوصد مریم

دور تادور او بنی هاشم
پای او روی زانوی سقا

****

پای خود را به روی فرش نهاد
آن زنی که فقط قمر طلب است

کیست او که میان این صحرا
چون علی شیر هاشمی نسب است

کیست او که تمام قافله را
خیره کرده و ذکر روز و شب است

صد هزار آسیه هزاران سال
پیش او؟ نه، هنوز هم عقب است

او گل فاطمه عزیز علیست
زینب است و عقیلة العرب است

پا به روی زمین همین که گذاشت
دل او را گرفت این صحرا

****

دل او بهر مادرش تنگ است
او هوای مدینه را دارد

زینب اینجا ندارد آرامش
چشم او بی قرار می بارد

لشکری که نشسته در آن سمت
قلب او را فقط می آزارد

او که می داند عاقبت باید
هستیش را به جای بگذارد

می رود کهنه پیرهن را که
داده مادرز خیمه می آرد

پیرهن را نگاه میدارد
تا رسد ظهر روز عاشورا
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«محمود ژولیده»

شد زمین و زمان همه درهَم
كربلا چون قدوم دلبر دید
نینوا از مهابتِ سلطان
زیر پای حسین می لرزید

پا ز مركب چو بر زمین بگذاشت
می زد از آسمان فرشته صَلا
آیه ای بر امام نازل شد
قل اعوذ برب كرب و بلا

چه شد ای مركبِ زبان بسته؟!
كه قدم از قدم نَه برداری؟
گوشه ی دیده ات چرا خیس است؟
مگر از كربلا خبر داری؟

پیشِ قدِّ رسای ساقی بود
نخل ها سر فرود آوردند
كودكان در برِ عمو عباس
مَشك ها، هر چه بود آوردند

قول دادند، موج های فرات
كه كسی تشنه لب نمی ماند
خارها هم به ساربان گفتند
هیچ طفلی عقب نمی ماند

غیرتِ كودكانه را بنگر
گریه ها گریه های نوزاد است
حیرتِ ماورا را بنگر
خنده ها خنده های صیاد است

روی دستِ تمام دخترها
عمه كارِ بهانه ای می داد
با زبان اشاره غم ها را
ردّ پایی، نشانه ای می داد

گفت با خویش زیر لب زینب
این زمین را چه جور می بینی؟
ناگهان زد صدا: برادر جان!
نیزه ها را ز دور می بینی؟

دارد از گوشه گوشۀ میدان
دسته دسته سپاه می آید
نكند این چنین كه می بینم
خبر از قتلگاه می آید

این همه لشگر از كجا آمد؟
پس چه شد وعده های مهمانی؟
باغ هاشان چه میوه ها داده!
سفره هاشان پُر از پریشانی!

كوله هاشان چرا پر از تیر است؟
بارهاشان چرا پر از سنگ است؟
می شود تا مدینه برگردیم؟
دلِ من بهر مادرم تنگ است؟
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«حسن لطفی»

اینجا کجاست این همه غربت دیار کیست
این خاک، این غبار پر از غم مزار کیست

آن تل، تل خاکی و گودی پشت آن
جانم به لب رسانده مگر سوگوار کیست

با من بگو که آن همه نیزه برای چیست
یا آن سپاه دشنه به فکر شکارِ کیست

وای از رباب حرمله اینجا چه می کند
وای از رباب حرمله در انتظار کیست

آن نیزه های مرد کش سهمگین او
سهم گلوی مثل گل شیر خوار کیست

برگرد تا به گریه نگویم کنار تو
این زخم های بیشتر از بیشمار کیست

برگرد تا که نشنوی از کوفیان که این
ناموس بی برادر و محمل سوار کیست
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
«حمید کریمی»

ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﻘﺎﺕ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺧﺪﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﮐﺮﺑﻼ‌ﺳﺖ

ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﯾﮑﻪ ﺗﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﺩﺭ ﺩﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﺮ ﻓﺮﺍﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

ﺷﻂ ﺧﻮﻥ ﺍﺯ ﺗﯿﻎ ﺟﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺩﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﺍﺑﯿﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻃﺒﻞ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ
ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﻗﯿﺪ ﺳﺮﻭ ﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ

ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﻪ ﺳﺮﻫﺎ ﺟﺪﺍ
ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺳﺮ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ

ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﮔﺎﻩ ﺣﯿﺪﺭ ﺍﺳﺖ
ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﮎ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ

ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺣﺮﻑ ﺍﺧﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺑﺮ ﺳﺮ ﻫﺮ ﺧﯿﻤﻪ ﺍﯼ ﭘﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ

ﺗﯿﻎ ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺗﯿﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ

ﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖ ﺍﺩﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﯾﺎﺩ ﺍﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻏﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﮐﺮﺑﻼ‌ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﺯﻣﻮﻥ
ﮐﺮﺑﻼ‌ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻨﺎ ﺩﺭ ﺷﻂ ﺧﻮﻥ

ﺍﺻﻐﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺣﺮﻑ ﺍﮐﺒﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺩﺭ ﺳﺠﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﭘﺮﭘﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ

ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﺮﮒ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺗﺸﻨﻪ ﻟﺐ ﻏﺴﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ

ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺭﻭ ﻋﻠﯽ ﺍﮐﺒﺮ ﺯﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﯿﻤﻪ ﻫﺎ ﻣﺤﺸﺮ ﮐﻨﺪ

ﺍﺷﮏ ﻫﺎ ﺑﺮ ﺩﯾﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﻨﺪﻧﺪ ﺭﺍﻩ
ﻣﺎﺕ ﻭ ﺣﯿﺮﺍﻥ ﺣﺮﻡ ﮔﺮﺩﻭﻥ ﻭ ﻣﺎﻩ

ﮐﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺟﺎﻡ ﺑﻼ‌ ﺭﺍ ﺳﺮ ﮐﺸﺪ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﮐﺸﺪ
 
بالا پایین